شمارهٔ ۱۱، در دفاع از نسل ضد, مقاله

نسل زد و رنسانس ایرانی

نسل زد و رنسانس ایرانی

نسل زد و رنسانس ایرانی

با چشم‌های خیره شاهد تولد نسلی بودیم که در جنبش «زن زندگی آزادی» پیکر گرفت و با تکانهٔ شدیدی که در جهان و به‌خصوص هم‌نسلان جوانش در سراسر گیتی ایجاد کرد فصلی نوین در حیات بشری گشود و نوید جهانی انسانی‌تر و زیباتر را ارمغان داد.

آیا شگفت‌آور نیست در خاورمیانه‌ای که از بطنش فقط مار و عقرب‌هایی چون حکومت اسلامی/القاعده/طالبان و داعش می‌روید، هیولاهایی که به‌سادگی لیوانی آب خوردن در برابر چشم جهانیان سر از تن جدا می‌کنند، آثار گرانبها و میراث فرهنگی بشری را ویران می‌کنند، دختران و زنان را به بردگی می‌برند و تجاوز را امری الهی و حق مؤمنین می‌دانند، در چنین جغرافیایی با این حجم از ددمنشی و بربریت، ناگهان نسلی پا به میدان می‌گذارد که آرمان‌هایش از سرچشمهٔ زلال، زندگی و زیستنی سعادتمندانه مایه می‌گیرد.

دخترانش گیسو می‌بندند، چنان که گویی به رزم اهریمن می‌روند و در «میانهٔ میدان با رقصی چنان» آثار بردگی جنسی را به آتش پاک‌کنندهٔ پلیدی‌ها می‌سپارند، پسران برای پدر می‌نویسند: «بابا حکمم آمده، به مامان نگو.» و ترانه‌سرای تنهایش با سازی در دست ، «برای در کوچه رقصیدن، برای کودکی که نمی‌داند آرزو چیست، برای ولیعصر و درختانی که می‌فرسایند ، برای یوز در حال انقراض و برای زن زندگی، آزادی» می‌نوازد و انسان را به دوردست‌های تاریخ می‌برد به یاد آن چنگ‌نواز سیستانی «وقتی که سپاهیان “قتیبه“ سیستان را به خاک و خون کشیدند در کوی و برزن شهر که غرق خون و آتش بود از کشتارها و جنایات “قتیبه“ قصه‌ها می‌گفت و اشک خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند جاری می‌ساخت و خود نیز خون می‌گریست… و آنگاه بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند: با این‌همه غم در خانهٔ دل “اندکی شادی باید که گاه نوروز است“.»

فضای عمومی به تسخیر عربده‌کشان حوزوی و لات‌های قمه‌کش چاله‌میدانی درآمده بود و ابلیس پیروز و مست قدرت، هر صدایی را در حلقوم خفه می‌کرد. فضای عمومی، آزادی‌های به‌تاراج‌رفته به مکان‌های خصوصی و خانوادگی نقل‌مکان کرد. مشعل زندگی عزتمندانه به هزارتوی خانه‌ها و مکان‌های خصوصی منتقل شد. در خفا رقصیدند و به کودکانشان خواندن و موسیقی آموختند، باده‌گساری کردند و لذت مستی را به فرزندان یاد دادند، در مقیاسی باورنکردنی دختران را به دانشگاه فرستادند و نسلی باشکوه پرورانیدند، چنانکه خود نیز از هیبت آفریدهٔ خویش بیمناک شدند.

پدیدهٔ شگرف «زن زندگی آزادی» که نسل زِد در ایران رقم زد از منظر فرهنگی و انسانی یگانهٔ تاریخ بشری است. نگرش نسل زد که به قصد بازپس‌گیری فضاهای عمومی که به تسخیر انقلابیون درآمده بود، از آسمان نازل نشده و ریشه در دیرینگی فرهنگی و در امتداد راه پدران و مادرانی داشت که هم‌داستان «جهل توده»‍۱ نشده و از همان فردای انقلاب هولناک، قدر آزادی‌های فردی خویش دانسته و به خیابان آمده بودند، اما فریادشان در هیاهوی حماقت توده گم شده بود.

تفاوت نسل زد ما و نسل زد آنها

نسل زد در همه جای دنیا پرسشگر است و با اتکا به تکنولوژی و فن ارتباطات دنیایی دیگر آفریده که چندان خوشایند نسل ایکس نیست. در اینجا بنا ندارم که به این معادلهٔ پیچیده و پر از مجهولاتی بپردازم که آنالیزش از توان من خارج است. اما مشاهداتم می‌گوید که نسل زد در ایران با بهره‌گیری از تمدن و تاریخ باشکوه و الگوگیری از اساطیر و ادبیات فاخرش، همهٔ مواد لازم برای ساختن جهانی انسانی را دارد و آرزوهایی را که در پی محقق کردنش است، حاصل تجربیات تلخی است که در آن زیست کرده و می‌کند. نسل زد ایرانی کمتر اسیر اتوپیاهای جدید می‌شود و رؤیاهایش جا پایی محکم دارد و به همین دلیل دست‌یافتنی و ملموس است. نمی‌خواهد جهانی آرمانی بسازد و به دنبال «عدالت مطلق»۲ نیست. این ممیزهٔ نسل زد ایرانی با همتایانشان در همهٔ دنیاست.

تجربهٔ انقلاب اسلامی که بانیانش رهبران فرقه‌های رنگارنگی بودند که در اتحادی شوم و نامقدس به جنگ همگرایی و اتحاد ملّی رفت. از این منظر شاید یکی از منحصربفردترین انقلاب‌های جهان باشد. فرقه‌های رنگارنگی که هرکدام در رؤیاهایشان جهانی آرمانی را برای قوم و قبیلهٔ برگزیده خویش (برگرفته از قوم برگزیده در تورات) پرورده بودند.

کاهنان معابد خوف‌انگیز «قوم‌های مقدس»؛ طبقهٔ کارگر/ مذهب مقدس تشییع/ مبدعان ناگهانی زبان‌های مادری و «حقوق ملل تحت ستم ایران»/ ایلات برگزیده و… تجربه‌ای بود که به‌یکباره بر سر مردم ایران آوار و از حاصلجمعش هیولای حکومت اسلامی زاییده شد. هرچند بها بسیار سهمگین و گران بود اما ایمان (معادل جهل) به‌عنوان ثروت و سرمایهٔ معنوی شیادان و سرمایهٔ کاهنان معابد خوفناک ایدئولوژی، در طی چهل سال اندک‌اندک در بازار سیاست یکسره نقد شد و ساغر پروپیمانِ ایمان توده‌ها لاجرعه توسط متولیانش سر کشیده شد و امروز از آن ایمان‌ها جز ساغرهای تهی و شکسته چیزی بر جای نمانده است.

نسل زد ایران حاصلجمع همهٔ عدالت‌های رنگارنگی که انقلاب اسلامی را رقم زدند با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده و همهٔ عدالت‌طلبی‌های زبانی/ طبقاتی/ دینی/ مسلکی را یکجا قی کرده و خود را از شرّ همهٔ سموم ایدئولوژیک رهانیده و با چنین تجربهٔ شگرفی پا به جهان مدرن گذاشته است. تجربه‌ای که بسیاری از جوانان اروپایی ندارند و متأسفانه به دام چپِ تغییرشکل‌داده‌ای می افتند که تبهکارانه قوم‌های مقدس جدید و عدالت‌های جدید می‌آفریند و چاه پشت چاه و بیراه پشت بیراه در برابر نسل تازه می‌گشاید.

نمونهٔ درس‌آموز چپ فرانسه است که دیگر هیچ پایگاه قابل عرضی در بین کارگران ندارد و حنای مبارزهٔ طبقاتی‌اش دیرزمانی است که رنگی ندارد و اکنون که قوم مقدس طبقهٔ کارگر به او بی‌اعتنایی می‌کند به جامعهٔ مسلمانان تحت ستم فرانسه و حقوق بشر دخیل بسته است و پایگاه رأیش از کارگران به منحط‌ترین بخش جامعه یعنی مسلمانان داعشی مغربی مراکشی تغییر جهت داده و رأی خود را از این لایهٔ به‌شدت متحجر کسب می‌کند. ملانشون در بی‌شرمی‌ای باورنکردنی از همهٔ تبهکاری‌های جامعهٔ بستهٔ مسلمان فرانسه که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از کلونی‌های بسته‌ای که در قلب پاریس و دیگر شهرهای فرانسه ایجاد کرده برون آید و ارزش‌های انسانی جهان مدرن را جایگزین ضد ارزشهای دینی کند حمایت می‌کند و معتقد است که «حجاب زنان مسلمان/ کودک‌همسری/ قتل‌های ناموسی و… امری نهادینه و فرهنگی شده است» و زنان مسلمان خودخواسته و بنا بر باورهای ایمانیشان آن را با کمال میل انجام می‌دهند و جامعهٔ فرانسه باید به چنین ایمانی (بخوانید حماقت) احترام بگذارد.

چپ منحط جهانی تخصصش دوگانه‌سازی و تبدیل اختلافات طبیعی جوامع بشری به گسل‌های پرنشدنی است و جامعه را در تنش و ناآرامی‌های دائمی نگه می‌دارد. فرانسه در قلب اروپای متمدن و دموکراتیک بهترین نمونهٔ تبهکاری‌های جنبش چپ است که نسل زد را می‌تواند در مقیاسی بزرگ به دنبال «عدالت‌طلبی‌»های دروغین بسیج کند و به میدان آورد. یک نمونه، فلسطین‌محوری منحطی است که درحقیقت چیزی نیست جز آنتی‌سمیتیسم نهادینه در فرهنگ مسیحی که در زرورق مشعشع ضدیت با صهیونیسم و حامیان امپریالیستش عرضه می‌شود و متأسفانه خریدار آن هم عموماً دانشجویان و نسل زد است. دقیقاً برخلاف نسل زد ایرانی که با شدیدترین ادبیات به محور فلسطینی‌گرایی منحط حمله می‌کند و بین حق فلسطینیان برای داشتن سرزمین و یهودی‌ستیزی اسلامی/ مسیحی/ بلشویکی تفکیکی معنادار قائل می‌شود. نسل زد ایرانی با نام فلسطین و آزادی بیت‌المقدس و دفاع از حرم به دار آویخته می‌شود و چشمانش را از دست می‌دهد. نسل زد ایرانی بی‌گمان از کشته‌شدن کودکان و زنان در غزه خوشحال نیست، نسلی که سرود زندگی سر می‌دهد نمی‌تواند از مرگ یک کودک غمگین نشود، اما وقتی می‌بیند که وحوش حماسی که تحت نام «آزادی فلسطین» می‌جنگند بربریت را به مرتبه‌ای می‌رسانند که کلام از توصیفش عاجز است، وقتی می‌بیند که به تنها چیزی که اهمیت نمی‌دهند زندگی کودکان فلسطینی است به این سؤال می‌رسد: آیا شما به‌راستی برای سعادت مردمان فلسطینی می‌جنگید؟ آن‌هم با حمایت رژیمی که مردم ایران را به خاک سیاه مذلت نشانده است؟ این تجربهٔ بی‌نظیر را کمتر نسلی از نسل‌های زد جهانی از سر گذرانده است.
نمونهٔ دیگر، «جنبش جلیقه‌زردها» است که جنبشی برای حقوق متناسب با کار بود. چپ با همراهی برادران حماسی و داعشی آن را از جنبشی مدنی به جنبش اوباش و راهزنان تبدیل و به غارت و آتش زدن مکان‌ها و اتومبیل‌ها در مقیاسی باورنکردنی رساند، پاریس در آتش توحش اسلامی/بلشویکی غرق شد، طوری که دست اندرکاران و بانیان جلیقه‌زردها جنبش را تعطیل کردند و به خانه‌هایشان بازگشتند.

حمایت بیمارگونه از وحشیگری‌های حزب‌الله لبنان و حماس، پس پشت حاکمان تهران حرکت‌کردن و دردمندانه‌تر اینکه تا حدود زیادی نسل زد اروپایی را با خود همراه‌کردن از نتایج ناگزیر این نگرش است. هرجایی که اختلافات از حالت طبیعی و قابل گفتگو به تقابل خصمانه و گسل‌های عجیب‌وغریب اجتماعی مبدل شد، هرجا فتنه‌ای دیدید، به دنبال منشأ فتنه، یعنی چپ، بگردید.

جنبش در ایران ـــ‌با پیشگامی نسل زد‌ـــ باعث شد که روشنفکری فرانسه فرصت را مغتنم شمرد تا گریبان ملانشون و چپ‌های فرانسه را بچسبد که «اگر فرهنگ منحط حجاب اجباری/ کودک‌همسری/ قتل‌های ناموسی و… امری فرهنگی‌شده و بی‌بازگشت است، چرا در ام‌القرای جهان اسلام یعنی در دارالخلافهٔ تهران دختران و زنان به همراهی مردانشان حجاب را به آتش می‌افکنند و عشق‌ورزی در کوی و برزن را عیان به نمایش می‌گذارند».

این فقط اندکی از تأثیر جنبش نسل زد ایران است. جهان تابه‌حال شاهد این حجم از همبستگی جهانی با هیچ جنبشی نبوده است.

رنسانس ایرانی 

رنسانس، نوزایی یا بازگشت، زمانی ممکن است که سرچشمه‌ای موجود باشد تا بتوان به آنجا بازگشت. رنسانس اروپایی بازگشت به دوران قبل از مسیحیت و تمدن یونانی رومی است؛ فرهنگ عقلانی یونانی که توسط مسیحیت جعل و تمامی دارایی‌هایش به کلیسا منتقل شد و از دل این جهل مرکب، انگیزاسیون و قرون وسطی و جنگ‌های دینی و فقر و فلاکت و انحطاط علم و عقل زاییده شد.
رنسانس در جهان اسلام و بازگرداندن دولتمداری عقلانی به‌جای شریعت بر ذمهٔ ملّت ایران است. این گفته، ادعایی از راه تفاخر و نژادپرستی نیست. به‌قول معروف «ملک به قباله». بازگشت و گذار از انگیزاسیون اسلامی که هم‌اکنون در تمامی جهان اسلام آشکار در قدرت است (ایران، عربستان، جزایر حاشیهٔ خلیج فارس، پاکستان، افغانستان) و پنهان نظیر حکومت اردوغان در ترکیه، مصر، اردن و…. در جریان است و باعث انحطاط اخلاقی و نژادپرستی در این جوامع شده، به یک انقلاب عظیم انسان‌گرایانه و فرهنگی نیاز دارد.

هیچ‌یک از دولت‌های همسایهٔ ایران توان رنسانس ندارند، از آن جهت که اولاً دولت در معنای دقیق نیستند و پیشینهٔ اکثرشان به خلافت عثمانی ختم می‌شود. خود عثمانی درحقیقت تجدید حیات خلافت بغداد بود که توسط ایرانیان و به‌دست مغولان بساطش جمع شد. بنابراین، در پس پشت هیچ‌یک از این دولت‌ها چیزی جز خلافت اسلامی و قوانین اسلامی و فرهنگ اسلامی نمی‌توان یافت. رنسانس برای اردوغان بازگشت به خلافت عثمانی است. اگر این اتفاق بیفتد (که تا حدودی هم اتفاق افتاده) ترکیه که با نگرش آتاتورکی و الگوگرفته از دولت‌ملّت‌های اروپایی با سیمایی مثلاً دموکراتیک در انظار جهانی حاضر شده، به قرون وسطی اسلامی و نابردباری فرهنگ عثمانی سقوط خواهد کرد.

نسل زد ایران با دست پر از فرهنگ دیرپای رواداری که از گذشته‌های دور به ارث برده دلیلی برای الگوگرفتن از جایی ندارد و با دست‌یازیدن به اسطورها و نقش زن در حیات سیاسی و اجتماعی که از گذشته‌های دور موجود بوده و در ادبیات و شعر گران‌سنگ فارسی همچون الماس می‌درخشد، رسالت رنسانس و بازگشت به ماقبل بربریت و تمدن ایرانشهری را بر دوش گرفته است. نسل زد ایران لازم ندارد که اسطوره خلق کند و زنان را به جایگاه رفیعشان برساند، تاریخ سرزمینش مملو از زنانی همانند شیرین شاه ارمنستانی است که برای رسیدن به عشق نادیده، یعنی خسروپرویز، هزاران فرسخ راه می‌سپرد تا به معشوق برسد. و بیستون نماد این عشق است. نظامی گنجوی در اثر بی‌مانند هفت پیکر سرود: «امشب صدای تیشه از بیستون نیامد، شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد»؛ رودابه برخلاف رأی پدر با زال عشق‌ورزی می‌کند و تهمینه شوهر خویش را خود برمی‌گزیند.

چنانکه می‌بینیم و جهانیان را هم به تحسین وامی‌دارد، آبشخور این فرهنگ ریشه‌های کهنی دارد.اخوان آن را «پوستینی کهنه دارم من» می داند. این پوستین کهنه، یادگار نیاکان، ما را در برابر طوفان حوادث تا به امروز حفظ کرده است و چنان در ناخودآگاه ما ریشه دوانیده که با جان یکی شده است.
حافظهٔ نه‌چندان دورِ دیگرِ نسل زد از آغاز مشروطیت تا عصر پهلوی‌ها است. دورانی که بزرگانی قانونش را نوشتند (قانون مشروطه) و شاهان پهلوی که ارزش‌های انسانی و برابری حقوقی مصرح در قانون مشروطه را برای «همهٔ ایرانیان» اجرا و آزادی‌های اجتماعی همگانی را محقق کردند.

نسل زد از آن‌رو به هیچ‌یک از وعده‌های نسل پنجاه‌وهفتی باور ندارد و چون مارگزیده‌ای از این افعی‌های خوش‌خط‌وخال دوری می‌جوید و آنان را مصداق بارز مهجورینی فاقد قوهٔ تمییز و نیازمند قیم می‌داند که عملاً تمام اختیارات شخصی خود را به ولی امر سپردند و ولایتش را پذیرفتند؛‌ مهجور و فاقد قوهٔ تمییز از آن جهت که در یورش ددمنشانهٔ اوباش حزب‌الله به آزادی‌های فردی و اجتماعی نه‌تنها از آزادی‌های اجتماعی دفاعی نکردند، بلکه تبهکارانه و با توجیه مبارزه با آمریکا و امپریالیسم عنان آزادی‌های شخصی خود از قبیل حق پوشش را هم در سینی طلا به ولی فقیه تقدیم کردند.

از مجموعهٔ این‌همه تجربه که ظاهراً برای نسل زد ایران ـــ‌که انصافاً بسیار بیش از عمری است که بر او گذشته‌ـــ حاصل آمده، بارِ رهانیدن حوزهٔ فرهنگی ایران از خوف شریعت و اخلاقی‌کردن سیاست را بر عهدهٔ زنان و جوانان ایرانی گذاشته است. نجات ایران از دست بربریت ماقبل شهرنشینی تأثیری آنی بر همهٔ جهان و خصوصاً حوزهٔ فرهنگیش که امروز با نام «جهان اسلام» می‌شناسیم خواهد داشت.

«گمان مبر که به پایان رسید دور مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است»

۲۴ آوریل ۲۰۲۵ برابر با پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴

 


۱. «هم‌داستان جهل توده شدن» اصطلاحی است که هما ناطق به کار برده است.
۲. «عدالت مطلق» در تورات آمده و سنگ بنای تفکر مارکس قرار گرفته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.