داستان تکراری تابستان و تشنگی
جمهوری اسلامی در دهه هشتاد با نفت ۱۲۰ دلاری و در نبود تحریمها فرصت کافی داشت برای سرمایه گذاری و آیندهنگری در این باره. اما رفت به دنبال پروارسازی نیروهای نیابتی. آن نیروها را امسال و پارسال اسراییل تارومار کرد و الان ملت ایران ماندهاند و تشنگی مدام در نه فقط تابستان، بلکه بعضا حتی در زمستان. چه ببارد و چه نبارد. خشکسالی واقعی در اصل خود جمهوری اسلامی است.
سبزها و نقیضهٔ تبلیغات آپوکالیپتیک
همهٔ ما بخشی از درآمد خود را به شرکتهای بیمه میدهیم. چرا؟ چون توسط سبزها و شرکایشان ترسانده شدهایم. چون میترسیم از آنچه با ما هشدار داده شده. البته که بخشی از این ترس منطقی است. همیشه احتمال تصادف رانندگی وجود دارد و وای به حال ما اگر بیمه ماشینمان را تمدید نکرده باشیم و بهخاطر یک ثانیه غفلت خراش کوچکی بیندازیم روی بدنه یک مازراتی پشت چراغ قرمز. به همین سادگی کل پساندازمان شاید بر باد رود. اما واقعاً تا حالا چند نفر را دیدهاید بهخاطر سقوط چیزی روی سقف ماشینشان خیلی لطمه دیده باشند؟
مردهرود در باطلاق مسقط
شکستن خط لولهٔ انتقال آب از اصفهان به یزد بهواقع ادامهٔ فروپاشی محور مقاومت رژیم است. یک عملیات میلیتاریستی که قدمبهقدم شکست خورده و عقب نشسته و اکنون به لحظهٔ فروریختن دروازههای شهر رسیده است. رژیم چرا دارد جام زهر را مینوشد و تن به مذاکرهای حقارتآمیز میدهد با قاتل سلیمانی؟ چون برنامههای نظامیاش شکست خورده و لجستیک نیروهای دفاعیاش از دست رفته است. این مذاکرات از سوی رژیم فقط تلاش برای دستیابی به یک توافق کمی آبرومندانهتر تسلیم خواهد بود. از این جنس که با زنها و کودکانمان کاری نداشته باشید اما با خودمان هر کار که میخواهید بکنید. هر کار. خشکیدگی زایندهرود واضح و آشکار بخشی دیگر از همان شکستی است که رژیم را به پای مذاکره برای تسلیم کشانده. همه از چهلوپنج سال عمر یک مملکت میگویند که در این یاغیگریهای منطقهای رژیم از دست رفته است. اما آن فقط بخشی از عوارض جمهوری اسلامی است. بخش بزرگتر قهقرای سرزمین است. سرزمینی که مصرف شده و خشکیده و تا آخرین ذرهٔ خاک و قطرهٔ آب آن را چلاندهاند برای برقراری خلافت شیعی.
در گرگ و میش سبز ویرانشهر
شاید از بختیاری سبزها باشد که هنوز هیچجا اکوتوپیا امکان تحقق پیدا نکرده است. این شانس آنهاست که هنوز استالین و خمینی و مائو و کیم ایل سونگی نداشتهاند که ایدههایشان را برای تحقق آرمانشهر فرضی تا به آخر پیش ببرد. شاید شانس آنارشیستها هم باشد که قیام جمهوریخواهان کاتالونیا ـــ احتمالاً تنها جنبش آنارشیستیای که ولو موقت و محدود موفق به برپایی یک دولت شده است ـــ تا به آخر پیش نرفت و با سرکوب بهدست ژنرال فرانکو سیمای مظلوم و شهید ابدی پیدا کرد. فراگیری بحرانهای محیط زیستی البته ما را وامیدارد که بهشدت در مسیر تحقق اکوتوپیا تلاش کنیم. اما از جایی به بعد باید حق را هم به اتوپیا بدهیم. اتوپیا علیه اکوتوپیا است اما اکوتوپیا بی اتوپیا میتواند دیستوپیایی باشد رنجبارتر از شوروی استالین و کرهٔ شمالی کیم ایل سونگ و ایران خمینی. طراحی نقشهٔ راه آینده هماره همینقدر پیچیده است و البته پرمسئله و دشوار.
آرمانگرایی علیه آزادی؛ مورد سبزها
بههررو، محیط زیست میتواند دستمایهٔ خوبی برای پوپولیستها باشد تا به قدرت برسند. پوپولیستها از ترسها، امیدها، آرزوها و عقاید جزمی ما تغذیه میکنند. با فروکاست دیگر پیشرانههای پوپولیسم، محیطزیست این قابلیت را دارد که دموکراسی را در برابر پوپولیسم پس براند. از استالینهای سرخ به استالینهای سبز. سبزها را مقایسه کنید با کمونیستها، فاشیستها، نازیستها، دینپرستان و همهٔ دیگر آرمانگرایان نامی. ظریفتر و معصومتر و قابلاعتمادتر به نظر میآیند. اینطور نیست؟ اما دیدیم همین بهظاهر معصومترین آرمانگرایان چقدر میتوانند برای آیندهٔ بشر خطری بالقوه باشند، در عین اینکه بحرانهای محیطزیستی غیرقابل انکارند و اساساً همهٔ ما بهعنوان گونهٔ زیستی غالب وظیفه داریم که سبزگرا باشیم. آزادی همواره شهری بیدفاع بوده است که از همهسو دشمنان میتوانستهاند و میتوانند به آن هجوم ببرند. همهٔ حرف همین است.