چهل سال است سپاه پاسداران مملکت را به گروگان گرفته به این بهانه که این ما بودیم که در آن جنگ هشت ساله چنین و چنان کردیم و مملکت را نجات دادیم و فلان. نکته این است که در همهٔ این چهل سال تاریخ جنگ را فقط از زبان همینان شنیدهایم. سه نکتهای که در پی خواهد آمد به سادگی روشن میکند که داستانی که از آن جنگ ساختهاند تا چه پایه دروغین و فریبکارانه است:
- دو جنگ بود نه یک جنگ
جنگ را باید به دو بازهٔ دو سال اول و شش سال دوم تقسیم کرد. حتی با وجود تحریکات نابخردانهٔ خمینی قابل انکار نیست که آن جنگ با تجاوز جنایتکارانه صدام به خاک ایران آغاز شده است و اگر رشادت مردم نبود آن دشمن خونریز از خاک ایران پا پس نمیکشید. اما این داستان جنگ است تا فردای آزادی خرمشهر. دشمن شکست خورده و آمادهٔ تسلیم بود و حتی تنبیه دشمن و گرفتن خسارتهای جنگ از طریق نهادهای بینالمللی قابل انجام بود. اما خمینی اصرار داشت به ادامهٔ جنگ و فتح کربلا و رسیدن به قدس از آن مسیر. از اینجا به بعد نام خمینی هم بهعنوان جنگافروز و متجاوز قطعاً کنار نام صدام قرار میگیرد. بهواقع از فتح خرمشهر به بعد ما با جنگی روبهرو هستیم سه برابر طولانیتر و چندین برابر ویرانی و مرگ بیشتر. در جنگ با عراق قطعاً خمینی بیشتر از صدام عامل مرگ ایرانیان بود. قصد تجاوزکارانه به کنار، بلاهت و خیانت خمینی و یارانش هم روزی در کیفرخواست علیه جمهوری اسلامی ذکر خواهد شد زیرا ایران میتوانست سربلند و پیروز با خساراتی بسیار کمتر آن جنگ را خاتمه دهد اما شد آنچه که دیدیم.
- اسرائیل نگذاشت صدام پیشتر بیاید
بله. اگر کمکهای اسرائیل و در بزنگاهها سلاحهای اهدایی فرزندان یهوه نبود در چندین مقطع صدام میتوانست کار جمهوری اسلامی را یکسره کند. گفته میشود طرف گفتگوی اسرائیلیان در طول جنگ اتفاقاً میرحسین موسوی بوده که پیروانش در همین جنگ ۱۲ روزهٔ اخیر تمام قد کنار خامنهای ایستادند و هر روایتی دربارهٔ این جنگ را به جز آنچه که خامنهای میگفت خیانتکارانه و حمایت از دشمن متجاوز برمیشمردند. به هر حال این قهرمانان خودخواندهٔ آن جنگ فراموش نکنند که برای اینکه نبازند از اسافل اعضای اسرائیل آویزان بودند و اگر کمک اسرائیل نبود جمهوری اسلامی جنگ را خیلی فضاحتبارتر میباخت. ناگفته نماند که مستندات تاریخی میگوید که البته اسرائیل به عراق هم در آن جنگ کمکهایی میرسانده. ساده است: پیروز مطلق آن جنگ میتوانسته بهمثابهٔ برآمدن دشمنی قوی رودرروی اسرائیل باشد و برعکس تداوم آن میتوانسته دو کشور قوی مسلمان با حکومتهایی ذاتاً رادیکال، چپگرا و یهودستیز را فرسوده و ویران کند. به واقع این را هم باید به فهرست آن کیفرخواست افزود که چرا شش سال تمام جمهوری اسلامی به بهای نابودی ایران و مرگ صدهاهزار نوجوان فریبخورده و بیگناه در زمین اسرائیل و برای او بازی کرد؟
- برندهٔ جنگ عراق بود
به عنوان یک ایرانی دردناک است حتی اشاره به این نکته. اما واقعیت این است که آخرین حملهٔ جنگ را عراق انجام داد، جنگ وقتی تمام شد که لشگریان عراق در خاک ایران بودند، و جمهوری اسلامی قطعنامه را پذیرفت چون عراقیها رسیده بودند به هشتاد کیلومتری اهواز و در مسیر تسخیر آن بودند و اگر خمینی جام زهر را سر نمیکشید بخشهای زیادی از خاک ایران در آن حملهٔ آخر به دست عراق میافتاد. من تمام مدت آن جنگ را ساکن خوزستان بوده و تکتک لحظات آن را حس کردهام. از جمله مرگ بسیاری از عزیزان و نزدیکانم و ویرانی خانهمان در بمباران عراق. اما آخرالزمانیترین لحظهٔ جنگ برای من آن دو روز آخر بود که سربازان و بسیجیان گریزان در برابر لشگر عراق از سمت دشتعباس و دهلران به اندیمشک و شوش میآمدند و هراسان و زخمی و تشنه از مردم پناه میخواستند. ما مطمئن شده بودیم تا ساعاتی دیگر لشگر عراق به اندیمشک و دزفول میرسد تا اینکه از تلویزیون اعلام شد جمهوری اسلامی تسلیم شده و قطعنامه را پذیرفته است.
خلاصه اینکه، هر آن کس که نام پاسدار بر خود دارد و یا به هر شکل دیگر در جنگ با عراق مسئولیتی به عهده داشته کمترین عقوبتش باید این باشد که تا آخر عمر سروته شده و روزانه چوب و فلک شود. اما برعکس امثال شمخانی و قالیباف و رضایی میگویند مملکت حق ماست و جز ما کسی حق حکمرانی بر ایران را ندارد و نه فقط خود و بلکه هفت پشتمان باید ساکن پنتهاوسهای فرمانیه و زعفرانیه باشند چون در جنگ چنین و چنان کردهایم. اینکه مابعد جنگ ویرانیهایی را به آب و خاک ایران تحمیل کردهاند گرانبارتر از حتی خود جنگ البته که کیفرخواستی جدا میخواهد.
مهم است که بس کنیم خواندن داستان جنگ را از زبان همین پاسدارها و نوچههای مورخنما و رسانههای پرتعدادشان.