ذهنیت در انکار: واکاوی روانشناختی علی خامنهای در مواجهه با بحران نظامی
چکیده
در پی حملات گسترده و هماهنگ اسرائیل و ایالات متحده به تأسیسات کلیدی نظامی، موشکی و هستهای جمهوری اسلامی، نحوهی واکنش علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، از منظر سیاسی و روانشناسی رفتاری پرسشبرانگیز شد. او بهجای پذیرش ابعاد خسارت، با سکوت، اظهارات مبهم و تکرار مفاهیم ایدئولوژیک چون «فتح معنوی» یا «آزمون الهی»، از مواجههی مستقیم با واقعیت طفره رفت. این مقاله با تکیه بر نظریههای روانتحلیلگری کلاسیک، روانشناسی شخصیت، و جامعهشناسی اقتدارگرایی، سعی دارد الگوهای ذهنی خامنهای، مکانیسمهای دفاعی او در برابر بحران، و خطرات ناشی از انزوای شناختی و پارانویا در تصمیمگیریهای کلان را تحلیل کند. همچنین با ذکر نمونههایی تاریخی از رهبران مشابه در قرن بیستم همچون هیتلر، صدام حسین و کیم جونگ ایل، نشان داده میشود که چگونه ذهنیت خودفرهمند و ساختار ایدئولوژیک، به فروپاشی تدریجی واقعیت و نهایتاً فروپاشی نظام میانجامد.
مقدمه
در دوران بحران، نحوهی واکنش یک رهبر سیاسی نهتنها بر روند تحولات تأثیر میگذارد، بلکه بازتابی از الگوهای روانشناختی و ذهنی او نیز هست. پس از حملات هماهنگ اسرائیل و ایالات متحده در سال ۲۰۲۵ به مراکز حساس نظامی و هستهای ایران، انتظار میرفت که رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، موضعی مشخص، تحلیلی مبتنی بر واقعیت و یا حتی موضعی تدافعی اما شفاف اتخاذ کند.
اما او در یک پیام تلویزیونی که در تاریخ ۵ تیر ۱۴۰۴ پخش شد ضمن اعلام «پیروزی نمادین» در جنگ ۱۲روزه با اسرائیل، هشدار داد که اگر آمریکا یا اسرائیل بار دیگر اقدام نظامی کنند، پاسخ مقتدرانه خواهد داد و خاطرنشان کرد که ایران «هرگز تسلیم نخواهد شد».
آنچه در این سخنرانی او مشاهده شد سکوتهای ممتد، بیانیههای کلی، و تکرار مفاهیم انتزاعی مانند «امتحان الهی»، «نصر الهی» و «بصیرت ولایی» بود؛ واکنشی که از منظر رفتاری، بیانگر پرهیز سیستماتیک از مواجهه با واقعیت تلقی میشود.
این مقاله تلاش میکند با بهرهگیری از نظریههای زیگموند فروید در زمینهی مکانیسمهای دفاع روانی (۱)، ارنست بکر در باب اسطورهسازی برای دفع فروپاشی روانی (۲)، کارل گوستاو یونگ دربارهی ناخودآگاه جمعی و سازوکارهای اسطورهمحور (۳)، تئودور آدورنو در تحلیل شخصیت اقتدارگرا (۴)، و همچنین تجربیات تاریخی در رژیمهای اقتدارگرا، ساختار روانی علی خامنهای در دوران پس از بحران را بررسی کرده و نشان دهد که چگونه ذهنیت او، بهجای پذیرش شکست، به اسطورهسازی، انکار و سرکوب روی میآورد. همچنین سعی خواهد شد نشان داده شود که در نظامهای ایدئولوژیک، این واکنشها صرفاً شخصی نیستند، بلکه بازتاب ساختار قدرت و نهادهای مشروعیتسازی هستند.
انکار و تحریف؛ سازوکارهای دفاع روانی
پس از حملات دقیق نظامی به مراکز نظامی ایران، خامنهای هرگز بهطور علنی به شکست در دفاع هوایی، از کار افتادن زیرساختها یا تلفات انسانی اشاره نکرد. این امتناع رفتاری، در روانشناسی کلاسیک، با مفهومی بهنام «انکار» (Denial) تحلیل میشود؛ یکی از مکانیسمهای دفاعی ابتدایی در روانتحلیلگری که نخستین بار توسط زیگموند فروید معرفی شد (۱). بر اساس این نظریه، ذهن فرد در برابر رویدادی که تحمل آن بسیار دردناک یا تهدیدکننده است، با نفی کامل آن به دفاع میپردازد.
ارنست بکر در کتاب معروف خود «انکار مرگ»، مکانیسم مشابهی را در سطح جمعی و سیاسی بررسی میکند. او نشان میدهد که چگونه رهبران تمامیتخواه، برای فرار از حس فروپاشی و مرگ روانی یا سیاسی، به اسطورهسازی از شکست میپردازند (۲). در مورد خامنهای نیز، تفسیر شکست بهعنوان «امتحان الهی»، نوعی مکانیزم دفاعی است که از یکسو فشار روانی شکست را خنثی میکند و از سوی دیگر انسجام معنایی در گفتمان حکومتی را حفظ میکند.
در تاریخ معاصر، رهبرانی مانند آدولف هیتلر نیز از این مکانیسم استفاده کردهاند. در واپسین روزهای جنگ جهانی دوم، وقتی ارتش سرخ به برلین نزدیک میشد، هیتلر در پناهگاه خود همچنان از «پیروزی نهایی» سخن میگفت و ارتش آلمان را پیروز نهایی میدان میدانست (۵). این مکانیسم، نه از جهل، بلکه از گسست کامل میان روان رهبر و واقعیت بیرونی ناشی میشد.
خامنهای نیز با بازتعریف شکست به پیروزی معنوی، عملاً نوعی واقعیت موازی خلق میکند؛ «جهانی که در آن شکست نظامی مهم نیست، چون ما برتر هستیم چون شهید دادهایم». این تحریف، در نظریههای شناختی، مصداق «تحریف معنایی» یا semantic distortion است؛ جایی که شکست بهجای اصلاح، مقدسسازی میشود (۶).
همین الگو را میتوان در صدام حسین در جریان جنگ خلیج فارس نیز مشاهده کرد؛ پس از شکست ارتش عراق، صدام در رسانههای حکومتی از «مقاومت قهرمانانه» سخن میگفت و شکست را نتیجهی «خیانت درونی» معرفی میکرد (۷).
نکتهی مهم در روانشناسی دفاعی این است که وقتی یک رهبر بهطور مداوم واقعیت را کتمان کند، نهتنها خود، بلکه کل نظام اداری و تصمیمسازی نیز درگیر این اشتباه میشود. درنتیجه، سیاستگذاریها، تحلیلها، و حتی گزارشهای نظامی نیز بر مبنای واقعیت تحریفشده شکل میگیرند.
خودپندارهی فرهمند و مسیحای شیعه
علی خامنهای در طول بیش از سه دهه رهبری، نظامی را برپا کرده است که در آن، چهرهی رهبری نه صرفاً یک مقام اجرایی یا فقهی، بلکه جایگاهی شبهمقدس یافته است. این جایگاه، از نظر روانشناسی شخصیت، نوعی «خودباوری تثبیتشده در چارچوب اقتدارگرایی مطلق» است؛ مفهومی که توسط تئودور آدورنو در اثر کلاسیک «شخصیت اقتدارگرا یا خود محور» بررسی شده است (۴).
خامنهای از آغاز رهبری خود، با حذف رقبا، کنترل رسانهها، سانسور روایتهای انتقادی و تولید مفاهیم دینی مانند «ولی فقیه مطلقه» و «نایب امام زمان»، خود را بهتدریج در جایگاهی مافوق نقد قرار داد. در این چارچوب، هرگونه نقد به سیاستهای او، نه بهعنوان اختلاف دیدگاه، بلکه بهعنوان «فتنه»، «توهین به مقدسات» یا «ضربه به نظام» تلقی میشود. این همان پدیدهایست که آلتوسر آن را «بازتولید ایدئولوژی در سطح نهادهای معنابخش» مینامد (۸).
در روانشناسی، هنگامی که هویت فرد با مفاهیمی چون عصمت، تقدس یا نمایندگی از خداوند گره میخورد، ذهن فرد از انعطافپذیری و پذیرش شکست یا اشتباه بازمیماند. هر گونه اعتراف به اشتباه، مساوی با فروپاشی یک بنای روانی عظیم است؛ بنایی که سالها صرف ساختن آن شده است. روانشناسانی مانند باب آلتمایر و جرالد پست در نظریههای خود تأکید دارند که در ذهن چنین رهبرانی، «پذیرش شکست»، بهمثابه «نفی خود» تعبیر میشود (۹،۱۰).
این ساختار ذهنی را در رفتارهای خامنهای پس از بحرانهای پیشین نیز میتوان یافت. در سال ۱۳۸۸، پس از اعتراضات گسترده به نتایج انتخابات، او نهتنها به بررسی دلایل نارضایتی نپرداخت، بلکه با تعبیر اعتراضات به «فتنه»، خود را در جایگاه داور الهی برحق و مردم معترض را در جایگاه دشمن قرار داد. این نوع روایت، نه بر اساس شواهد، بلکه بر اساس نیاز روانی به حفظ ساختار خودفرهمند شکل میگیرد.
در تاریخ معاصر، نمونههای مشابهی از چنین ذهنیتی وجود دارد. در اواخر دههی ۱۹۹۰، کیم جونگ ایل، رهبر کره شمالی، نیز خود را «نور آسمانی» معرفی میکرد و هرگونه انتقاد داخلی را «خیانت به ملت» میخواند. ساختار روانی او، همچون خامنهای، بر اساس مصونیت مطلق از خطا و پیوند با ارادهی آسمانی تعریف شده بود. (۱۲)
در مجموع، هرچه این خودمحوری مریضگونه تقویت شود، مقاومت ذهنی در برابر واقعیت نیز شدیدتر میشود. خامنهای امروز در وضعیت روانیای قرار دارد که بهواسطهی تقدس خودساخته، حتی پذیرش کوچکترین شکست یا اشتباه را تهدیدی برای بقاء هویتی خود میبیند. در چنین حالتی، مکانیسمهای روانی مانند «سرکوب»، «تحریف شناختی»، و «پروژهسازی دشمن» فعال میشوند (۹)، تا به هر قیمتی، انسجام هویتی و ساختار قدرت حفظ شود.
حصر شناختی و استبداد اطلاعات
در نظامهای دیکتاتوری، رهبران بهتدریج از تماس مستقیم با واقعیت فاصله میگیرند و درون «حبابهای شناختی» ساختهشده توسط اطرافیان خود زندگی میکنند. این پدیده که در روانشناسی سیاسی با عنوان «حصر شناختی» (Cognitive Isolation) شناخته میشود، در مورد خامنهای بیش از هر رهبر دیگری در منطقه مصداق دارد (۱۰).
پس از گذشت بیش از سی سال از رهبری، او نهتنها از مردم عادی، بلکه حتی از نخبگان نیز فاصله گرفته است. اطلاعاتی که به او میرسد، توسط سیستمهای امنیتی، صداوسیمای حکومتی، ائمهی جمعهی منصوب، و گزارشهای گزینشی فیلتر و بازآفرینی میشوند. این سیستم، واقعیت را نهچنانکه هست، بلکه چنانکه باید باشد، به او ارائه میدهد؛ همانطور که حتی افراد کلیدی کمونیسم بهشدت دربارهی تمرکز قدرت در دست استالین ابراز نگرانی کردند و هشدار دادند که قدرتِ کنترلنشده و بدون بازخورد، میتواند به فساد، تحریف واقعیت، و شکست ایدئولوژی بینجامد (۱۵).
در مطالعاتی که بر رفتار صدام حسین پیش از حملهی آمریکا انجام شده، محققان نشان دادند که او با اتکا به اطلاعات فیلترشده توسط نزدیکانش، اصلاً انتظار حملهی نظامی آمریکا را نداشت و تصور میکرد تهدیدها صرفاً جنگ روانیاند (۷). این بیاطلاعی، نتیجهی سیستمهای فیلترکنندهای بود که برای محافظت از او در برابر واقعیت طراحی شده بودند.
مطالعهی دیگری دربارهی کلیت سیاستگذاری در دوران جنگ جهانی دوم نشان میدهد که حتی چرچیل، با وجود دسترسی گسترده به منابع اطلاعاتی، گاه بهسبب گزینشگری مشاورانش، دچار برداشتهای نادرست از میدان نبرد میشد (۱۶). حال تصور کنید که رهبر یک نظام بسته و امنیتی، که اطرافیانش فقط آنچه را که مایل است بشنود به او میگویند، چگونه میتواند تصمیمگیری عقلانی در بحران اتخاذ کند؟
در ایرانِ امروز، حلقهی مشاوران خامنهای اغلب شامل روحانیون وفادار، فرماندهان امنیتی، و تحلیلگرانی با نگاه ایدئولوژیک خاص هستند. در چنین ساختاری، هیچگاه واقعیت میدان اعتراضات، خشم اجتماعی، ناکارآمدی اقتصادی یا آسیبپذیری دفاعی کشور بهدرستی و بیواسطه به رهبر منتقل نمیشود. در عوض، آنچه به او میرسد روایتی ستودهگر، ستایشآمیز و گاه کودکانه از شرایط است.
از منظر جامعهشناسی قدرت، این پدیده به «استبداد شناختی» تعبیر میشود؛ یعنی ساختاری که در آن رهبر، قربانی سیستمی میشود که خود برای تثبیت قدرت ساخته است (۱۰). او دیگر در میان مردم نیست، بلکه در میان گزارشها و تصویرسازیهای مصنوعی از مردم زندگی میکند.
نتیجهی این وضعیت در بزنگاههای بحران نمایان میشود. جایی که تصمیمهای کلان بر پایهی اطلاعات ناقص، تفسیرهای تحریفشده و ارزیابیهای توهمآلود اتخاذ میشوند؛ تصمیمهایی که میتوانند برای ملت فاجعهآفرین باشند.
پارانویا و توهم کنترل
یکی از الگوهای ذهنی قابلتشخیص در رفتارهای اخیر علی خامنهای، تمرکز وسواسگونه بر مفاهیمی چون «نفوذ دشمن»، «نخبگان منحرف»، «جنگ ترکیبی» و «جهاد تبیین» است. این تمرکز بر دشمن و تهدید دائمی، بازتابی از حالتیست که در روانشناسی بالینی با عنوان «پارانویا مزمن ساختاری» (Chronic Structural Paranoia) شناخته میشود (۶). برخلاف بیماری وسواس و شک دائمی فردی که اغلب مبتنی بر تجربیات شخصی یا ترومای خاصاند، در ساختارهای سیاسی، پارانویا بهصورت الگویی گفتمانی و نهادی ظاهر میشود و بر همهی سطوح تصمیمگیری تأثیر میگذارد.
در نظریهی روانشناختی هرول کلی، رهبران خودکامه، بهخصوص در دورهی افول، بیشتر از آنکه به ناکارآمدی سیاستهای داخلی بیندیشند، بهدنبال توطئهی درونی یا دشمنان پنهان میگردند (۷). ذهن شکاک، نارضایتی اجتماعی را نه به فقر یا فساد، بلکه به «جنگ روانی دشمن» یا «نفوذ فکری بیگانگان» نسبت میدهد. خامنهای نیز در سالهای اخیر، بهویژه پس از اعتراضات ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، دقیقاً همین الگو را دنبال کرده است: تبیین هر جنبش مردمی بهعنوان «فتنهی خارجی»، «عملیات دشمن» یا «نفوذ فرهنگی غرب».
این نوع از شکاکیت، البته در تاریخ معاصر بیسابقه نیست. جوزف استالین، در واپسین سالهای حکومتش، تعداد زیادی از اعضای حزب کمونیست و حتی نزدیکترین مشاورانش را به اتهام «نفوذ» و «خیانت» دستگیر، تبعید یا اعدام کرد. بعدها روشن شد که بسیاری از این اتهامات حاصل ذهنیت شکاک رهبری بود که دیگر توان تشخیص تفاوت نقد و دشمنی را از دست داده بود (۱۰). مشابه آن را میتوان در دوران انقلاب فرهنگی چین در زمان مائو زدونگ نیز مشاهده کرد که هر نوع اندیشهی متفاوت، مصداق «بورژوازی نفوذی» تلقی میشد. (۱۴)
در ایران امروز، همین منطق بر فضای امنیتی و فرهنگی حاکم است. نظام آموزشی، رسانهها، و حتی نظام سلامت نیز باید با واژگانی همچون «بصیرت»، «جهاد تبیین» و «غربزدگی» همساز باشند؛ در غیر این صورت بهسرعت به «پروژهی نفوذ» متهم میشوند. خامنهای در این شرایط، نهتنها نخبگان مستقل را حذف میکند، بلکه حتی در میان حلقههای وفادار خود نیز فضا را چنان محدود کرده که تصمیمسازی عقلانی و مشورتی تقریباً غیرممکن شده است.
از منظر روانشناسی سیاسی، چنین الگوی فکری، بهجای اصلاح ساختارها، به «پالایش درونی» میانجامد؛ یعنی رژیم بهدنبال یافتن دشمن در میان خودیها میگردد. نتیجهی این فرایند، همان چیزی است که در کره شمالی نیز دیدهایم: تمرکز کامل قدرت، ازبینرفتن تنوع فکری، و نهایتاً تصمیمگیری در خلأ واقعیت (۱۲).
ایدئولوژی بهمثابه مسکن روانی
یکی دیگر از ویژگیهای بارز رفتار خامنهای، پناهبردن مداوم به واژگان ایدئولوژیک در مواجهه با بحرانهاست. در سخنرانیها و پیامهای او، عباراتی مانند «فتحالفتوح»، «شهادت»، «بصیرت»، «صبر استراتژیک» و «پیروزی نهایی» بهوفور تکرار میشود. در روانشناسی تحلیلی، بهویژه در آثار کارل یونگ، این نوع پناهبردن به اسطورهها در لحظات بحران، بهعنوان نوعی مکانیسم دفاعی تلقی میشود که فرد برای حفظ هویت خود از آن بهره میبرد (۳).
خامنهای، بهجای آنکه در برابر شکستها، تحلیل ساختاری و برنامهریزی راهبردی ارائه دهد، با تکرار مفاهیم معنوی و آرمانی، عملاً به «خودتسکینی روانی» روی میآورد. این امر نهتنها برای مخاطب، بلکه برای خود او نیز کاربرد دارد. در واقع، ایدئولوژی در این شرایط نه ابزار هدایت، بلکه مسکّن اضطراب است.
در نظریههای لویی آلتوسر و اسلاوی ژیژک نیز بر همین نقش «تسکینبخش» ایدئولوژی در بزنگاههای بحران تأکید شده است (۱۳٫۸). ژیژک در تحلیل خود از ایدئولوژی در دوران پساکمونیسم مینویسد که: «ایدئولوژی، بیش از آنکه آگاهیبخش باشد، ساختار نادانی سازمانیافته است». این جمله را بهخوبی میتوان بر فضای امروز جمهوری اسلامی و سخنرانیهای خامنهای تطبیق داد.
برای نمونه، پس از کشتهشدن قاسم سلیمانی و واکنشهای تهاجمی آمریکا، خامنهای نهتنها از بازبینی استراتژی نظامی کشور سخن نگفت، بلکه با تکرار واژههایی مانند «شهید جهانی» و «فتح معنوی»، به تقویت احساس پیروزی در شرایط شکست پرداخت. این نوع مواجهه، نمونهی بارز یک ذهنیت اسطورهای است که بهجای تدبیر، از توهم پیروزی تغذیه میکند.
در نمونهای تاریخی، همین رویکرد را میتوان دوباره در واپسین سالهای حکومت هیتلر نیز دید. او در مواجهه با ویرانی آلمان، هنوز از «سرنوشت ملت برتر» و «پایان نهایی دشمنان» سخن میگفت. این زبان، دیگر با واقعیت بیرونی همخوانی نداشت، بلکه محصول تلاش روانی برای حفظ تصویر خود در برابر شکست قطعی بود (۵).
در نهایت، وقتی ایدئولوژی از ابزار تحلیل، به ابزار توجیه بدل شود، نهتنها از کارکرد خود تهی میشود، بلکه نظام را در چرخهای از تکرار مفاهیم کلیشهای و بیاثر فرو میبرد. چنین وضعیتی، که امروز در ساختار رهبری جمهوری اسلامی مشاهده میشود، نهفقط نشانهی ضعف استراتژیک، بلکه نشانهی یک فروپاشی روانی در سطح عالی قدرت است.
روانشناسی گسست، فروپاشی سیاسی
در نهایت می توان نتیجه گرفت که علی خامنهای، اکنون در مرحلهای از رهبری قرار دارد که در آن شکاف میان ذهنیت او و واقعیت سیاسی و اجتماعی کشور، به تهدیدی ساختاری برای ثبات ایران تبدیل شده است. تحلیل الگوهای رفتاری و گفتاری او نشان میدهد که این شکاف نه تصادفی، بلکه محصول طبیعی دههها انزوای شناختی، خودپندارهی فرهمند، مکانیسمهای دفاعی نهادینهشده، و باور به تقدس شخصی است.
دیکتاتورها، در دوران افول، بیشتر از آنکه به اصلاح ساختار یا پاسخ به نارضایتی اجتماعی بیندیشند، به سرکوب نقد، تولید دشمن درونی و تقویت گفتمان ایدئولوژیک متوسل میشوند. خامنهای نیز در همین مسیر گام برداشته است: از یکسو واقعیت بحران را نادیده میگیرد، و از سوی دیگر با اسطورهسازی از شکست، هم خویش و هم جامعه را از مواجهه با حقیقت بازمیدارد.
چنین الگویی در تاریخ معاصر نمونههای پرشماری دارد؛ از صدام حسین که شکست نظامی را توطئهی درونی نامید، تا کیم جونگ ایل که در محاصرهی گزارشهای جعلی، سقوط اقتصادی کشورش را ندید، و تا مائو که هر انتقاد را مصداق نفوذ بورژوازی تلقی کرد. در همهی این موارد، فروپاشی واقعی نه از بیرون، بلکه از درون نظام و ذهنیت رهبری آغاز شد (۷).
در روانشناسی قدرت، زمانی که مکانیسمهای اصلاح، بازخورد، نقد و انعطاف ذهنی از میان بروند، ذهن رهبر در برابر واقعیت دچار انجماد میشود. چنین ذهنی، بهجای حل بحران، آن را نفی کرده یا مقدس سازی میکند. در این وضعیت، تصمیمگیری نه بر اساس دادههای واقعی، بلکه بر پایهی توهم و روایتهای آرمانی شکل میگیرد.
خامنهای، در رفتارهای اخیر خود، نهتنها از پذیرش شکست سر باز میزند، بلکه در تداوم حکمرانیاش، کشور را در وضعیت مزمن بیثباتی نگه میدارد. او مسئولیتناپذیری روانی را با تکرار مفاهیم کلیشهای میپوشاند، و رنج جمعی را با وعدههای ایدئولوژیک تسکین میدهد. اما این تسکین، همچون آرامبخشی موقت برای بیماری وخیم، فقط بحران را به تأخیر میاندازد.
در نهایت، جمهوری اسلامی در مرحلهای قرار گرفته است که فروپاشی آن، دیگر فقط سیاسی نیست؛ بلکه روانی، شناختی و وجودیست. و این فروپاشی، از همانجایی آغاز شده است که ذهن رهبر دیگر توان تحمل حقیقت را ندارد.
فهرست نهایی منابع
- Freud, Sigmund.The Ego and the Mechanisms of Defence. Translated by Joan Riviere, London: Hogarth Press, 1936.
- بکر، ارنست. انکارمرگ. ترجمهی افسانه شیخالاسلامزاده، تهران: نشر دانژه، ۱۴۰۰.
- یونگ، کارل گوستاو. انسانوسمبولهایش. ترجمهی ابوطالب صارمی، تهران: نشر جامی، چاپ سوم، ۱۳۸۱.
- Adorno, Theodor W., Else Frenkel-Brunswik, Daniel Levinson, and Nevitt Sanford.The Authoritarian Personality. New York: Harper & Row, 1950.
- Waite, Robert G. L.The Psychopathic God: Adolf Hitler. Basic Books, New York, 1977.
- Zimbardo, Philip & Leippe, Michael.The Psychology of Attitude Change and Social Influence. McGraw-Hill, New York, 1991.
- Post, Jerrold M. “The Psychological Assessment of Political Leaders: With Profiles of Saddam Hussein and Bill Clinton.” The University of Michigan Press, 2005.
- آلتوسر، لویی. ایدئولوژی و سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت. ترجمهی روزبه صدرآرا، تهران: نشر چشمه، چاپ دوم، ۱۳۹۹.
- Altemeyer, Bob.The Authoritarian Specter. Cambridge: Harvard University Press, 1996.
- Post, Jerrold M.Leaders and Their Followers in a Dangerous World: The Psychology of Political Behavior. Cornell University Press, 2004.
- Geddes, Barbara.Authoritarian Breakdown. In: How Autocracies Work, Cambridge University Press, 1999.
- Bermudez, Joseph S.North Korea’s Leadership: Kim Jong Il and the Myth of the “Dear Leader”. In: Asian Survey, Vol. 39, No. 3 (1999), pp. 476–۴۹۵.
- ژیژک، اسلاوی. خشونت: ششنگاهجانبی. ترجمه علیرضا پاکنهاد، تهران: نشر شبخیز، ۱۳۹۵.
- Chang, Jung and Jon Halliday.Mao: The Unknown Story. Jonathan Cape, London, 2005.
- Fischer, Louis.The Life of Lenin. Harper & Row, New York, 1964.
- Roberts, Andrew. Churchill: Walking with Destiny. Penguin Books, 2018.