شمارهٔ ۱۱، در دفاع از نسل ضد, مقاله

نسل زد و هراس سرخ‌وسیاه

نسل زد و هراس سرخ‌وسیاه

نسل زد ایران و هراس سرخ و سیاه

نسل زد و هراس سرخ‌وسیاه

آنچه نسلی را از دیگری متمایز می‌کند، چگونگی گسترش جهان‌بینی‌اش از پس کودکی و در نوجوانی و جوانی است؛ اینکه هستی را چگونه ببیند، روح زمان خویش را چگونه درک کند و خودش را در جهان چگونه بازشناسد. وقتی یک نسلْ جهان را تنها از طریق محل زندگی خود و بازتعریف آن از طریق نسل قبل بشناسند و هستی خود را بر همان اساس گسترش دهد و دین و سنت را اولویت خود قرار دهد، زاویۀ دید بسیار متفاوت‌تری نسبت به نسلی خواهد داشت که جهانش از بدو تولد از مرزهای کشورش فراتر رفته است، روح زمانه‌اش بر اساس رواداری و صلح و تکثر شکل گرفته است و برای درک نسبت خود با جهان راه‌های بسیار بیشتری از پذیرش سنت نسل‌های پیشین و آیین‌های محلی در دسترس دارد و اینکه از این امکانات بهره ببرد یا نه به این بستگی دارد که ضرورتش را تا کجا درک کرده باشد.

نسل معروف به «نسل زِد» از بدو تولد به جهانی بی‌مرز پا گذاشته است و دنیای خویش را با تصاویر و ایده‌های بسیار متکثری از سراسر جهان گسترش می‌دهد، سرعت زندگی‌اش بالاست و بی‌نهایت پاسخ برای هر سؤالی که به ذهنش خطور کند در اختیار دارد و برای این امکان نیاز به هزینۀ هنگفت یا صرف وقت زیاد ندارد؛ دیگر لازم نیست برای دیدن و شناختن نقطه‌ای از جهان و گفتگو با مردم آنجا راهی سفری پرمخاطره و هولناک شود از جنس سفری که در سیاحت‌نامۀ ابراهیم‌بیگ توصیف شده است. یا نیاز ندارد برای آموزش هر فنی یک استادکار خبره و باتجربه پیدا کند و خود را سال‌ها بندۀ منویات او کند تا شاید استاد هم روزی به جبران زحماتش فوتی از فوت‌های کوزه‌گری‌اش را به او بیاموزد! نسل زد با چند کلیک ساده به تمام استادکاران خبرۀ جهان و فن‌هایشان دسترسی دارد و کافی‌ست پشتکار لازم را برای یادگیری داشته باشد.

حالا این سؤال پیش می‌آید که نسل موسوم به نسل زد در ایران چرا برای عده‌ای معلوم‌الحال چنان ترسناک است که باعث شده به هول بیفتند و هراس خود را با انواع و اقسام روش‌ها و با استفاده از تمام ابزارِ در دسترس بروز دهند و تمام تلاش خود را به کار ببرند تا از این نسل اعتبارزدایی کنند و در شبکه‌های اجتماعی با انواع روش‌ها آنها را آماج سرزنش و توهین کنند و میزگردها و گفتگوهای فراوان علیه آنها ترتیب دهند؟ یکی احمق بنامدشان، یکی بی‌سواد، یکی سطحی و…؟

مواجهه با نسل زد برای خیلی از افراد متعلق به نسل قبلی و مخصوصاً در میان قشر موسوم به اصلاحطلب سخت و دردناک است چون تمام معادلات قبلی‌شان را به هم ریخته. آنها که قبلاً مجبور بوده‌اند جهان را از طریق نسل قبل از خودشان یا به‌عبارتی بزرگترهای پنجاه‌وهفتی که مرجع شناخت بوده‌اند بازشناسند، حالا که نوبت به خودشان رسیده و از پس چند دهه تلاش فکر می‌کردند نبض جامعۀ طبقۀ متوسط و به‌خصوص نوجوانان و جوانان را در دست دارند، دیگر از هیچ مرجعیتی برخوردار نیستند و هر دانسته‌شان بلافاصله با منبع عظیم دانش در سطح جهانی محک می‌خورد و صحتش بررسی می‌شود و مجبور می‌شوند به ارائۀ توضیحی که هیچگاه نسل قبل از خودشان موظف به ارائه‌اش نشده بود. این به این معنی‌ست که نه تنها دیگر مرجع فکری جوانان به حساب نمی‌آیند و هر حرفشان مثل آیه‌ای نازل‌شده از آسمان اعتبار ندارد بلکه تمام فکر و اندیشه و گفتار و رفتارشان مدام تحت قضاوتی سخت‌گیرانه قرار می‌گیرد. صندلی هدایت کوچکترها قبل از این که بتوانند بر آن جلوس کنند، سقوط کرده است و حالا نمی‌دانند چطور باید فرمان را دوباره در دست بگیرند که هم اعتبارشان به‌عنوان مرجع فکری حفظ شود و هم بتوانند بر جوان‌ها چنان تسلط داشته باشند که امکان استفادۀ ابزاری از آنها در پیشانی طبقۀ متوسط برای کسب قدرت در بازار مکارۀ جمهوری اسلامی (مثل سال ۸۸) فراهم باشد. وقتی از راه‌های متعارف قدیمی و منسوخ وارد این بازی می‌شوند به‌سرعت می‌بازند. آنها می‌خواهند به‌سیاق نسل‌های قبل از خودشان که از شاه برایشان هیولایی ساخته بود و بر دوش آن هیولا از خشم آنها برای رسیدن به قدرتی بسیار جبارانه‌تر نهایت استفاده را کرده بود (و تا امروز هم ادامه دارد) برای این نسل هیولا بسازند تا همان بهره را ببرند و خود را در برابر آن قهرمان جلوه دهند اما اشتباهشان این است که محاسبه نکرده‌اند که دیگر در ارائۀ روایت تنها مرجع در دسترس نیستند و منابع زیادی در شبکه‌های اجتماعی به پرده‌برداشتن از حقیقت دست زده‌اند و حاصل آن این شده که دیگر نه تنها شاه دشمن مردم نیست و جمیع اطلاعات تاریخی «گلچین‌نشده» چهرۀ واقعی او و خاندانش را از تمام دروغ‌های سیاه قدرت‌طلبان پنجاه‌وهفتی پاک کرده است بلکه دیگر آمریکا و امپریالیسم و انسان غربی و جهودها هم به کار نمی‌آیند و دیگر نه قارون و ثروت و رفاه مکروه است و نه زن آزادی‌خواه، جادوگر داستان و نه جوان آراسته و زندگی‌خواه جوجه فوکولیِ سوسول شهرنشین. نسل زد دربارۀ هیولا بودن یا نبودن هر کس و هرچیز از گروک و چت‌جی‌پی‌تی سؤال می‌پرسد و جواب‌های آنها را هم به چالش می‌کشد و از شبکه‌های ماهواره‌ای و کانال‌های یوتیوب گرفته تا کتاب‌های زبان اصلی، پاسخ‌هایش را خودش پیدا می‌کند و قطعاً این پاسخ‌ها را به جواب‌های ناقص بزرگترهای وامانده بر سر نعش صندلی سقوط‌کرده ترجیح می‌دهد. بنابراین فکرِ اطاعت کردن نسل زد از اصلاحطلب‌های درکمین قدرت، فقط به‌خاطر اینکه فکر می‌کنند باید به‌واسطۀ پروپاگاندای پرهزینه و به علت اینکه خود را مخالف حکومت جا زده‌اند، مرجع باشند خیالی باطل است و آنها را واداشته تا در تمام منبرهای خریداری‌شدۀ خود مثل کودکی که شکلاتی از او گرفته باشند به گریه بیفتند و به زمین و زمان بدوبیراه بگویند.

تهدیدی که بتواند این نسل را بترساند که لااقل از سر ترس به اطاعت واداشته شود هم بازی از‌پیش‌باخته است، چرا که باید در حد تهدید به مرگ جدی باشد که آن هم نه اطاعت را تضمین می‌کند و نه عملی‌ست و نه عقلانی. اینکه بزرگترهای درون حکومت برای واداشتن هر نوجوان و جوانی به کوچکترین اطاعت ممکن (که برای نسل‌های قبلی به‌راحتی و با گزاره‌ای انتزاعی مثل عاقبت جهنم ممکن بود)، مجبور شوند دست به تهدید بزنند؛ (مثلاً برای واداشتن این نسل به پوشیدن لباس مورد قبول خودشان به رویشان اسلحه بکشند) بیشتر از آنکه نشان قدرت باشد، نمایانگر زوال عقل و ضعف مطلق در سرپاکردن مجدد صندلی قدرت است.

متوسل شدن به فریب هم برای وادار کردن نسل زد به اطاعت، از توسل به زور و ارعاب بی‌نتیجه‌تر است. کاربرد مغلطه‌های همیشگی بسیار سخت شده است؛ دیگر نمی‌توان به‌راحتی جوانان را به این فریب آغشت که که فکر کنند حالا که عبای شکلاتی را به جای عبای سیاه انتخاب کرده‌اند قرار است همه چیز حالت عادی پیدا کند و مناسبات کشور با جهان به نقطۀ قبل از تباهی ۵۷ برگردد و ملت ایران می‌تواند به سردمداری عبابه‌دوشی کمتر بربر با تمدن‌ها «گفتگو» آغاز کند. حالا شاهدیم که هزاران نفر فقط در صفحات شخصی خود مشغول آگاهی رساندن به نسل بعدی هستند و صدایشان به گوش فرزندان میهن می‌رسد و دغدغه‌شان این است که به چند دهه کشتار سیستماتیک، ویرانی و تباهی درون وطن به دست حکومت و توأمان سرپوش گذاشتن و ماله کشیدن تیم شکلاتیِ محبوب بیرونِ مرزهای وطن گواهی دهند. حالا دیگر تریبون به منبرها و کیوسک‌های پررونق اصلاحاتچی‌ها خلاصه نمی‌شود. دیگر به‌سادگی نمی‌توان قلبی را که با آرمان‌های نظام گره خورده و در تمام شریان‌هایش خدمت به حکومت اسلامی جریان دارد، نبض تپندۀ خواسته‌های جوانان تازه‌نفس جا زد. دیگر نمی‌توان دورۀ وحشت را با آب طلا شست و زرین جلوه‌اش داد و عَلَم رهبری جوانان را به دست گرفت و مطالبۀ آزادی را به خواسته‌ای سخیف در حد بازگشت به آن دوران طلایی تنزل داد؛ چرا که فیلم‌های آنانکه با سخنرانی‌های آتشینِ خود حجاب را به آرمان‌های والای انسانی پیوند می‌زدند به‌سرعت وایرال می‌شود و گویندۀ امروز را از اعتبار ساقط می‌کند و فوراً تصویر کتابی که او نوشته تا به‌واسطۀ آن حجاب را که عامل سرکوب زنان است و عدۀ زیادی بابتش به قتل رسیده‌اند با مغالطه‌هایی غلیظ به جای عامل آزادی زن‌ها قالب کند، در بسیاری از صفحات بالا می‌آید و او را بی‌آبرو می‌کند. دیگر نمی‌توان جوانان عصر سرعت را به اصلاحات یواش! امیدوار کرد. دیگر کسی از نسل قبل قادر نیست با میلیون‌ها دلار هزینه تمام تریبون‌ها را به خودش اختصاص دهد و خوشبختی را برای جوانان معنا کند. آنها که تمام روابط و رسانه‌های فرهنگی را در آغوش تنگ خود گرفته بودند و دیگران را غیرخودی‌وار از همه جا می‌راندند حالا آرزو دارند که زمان به عقب برگردد و باز نویسنده‌ها و هنرمندان و شاعران را در صف خدمت خود تماشا کنند. آنها هنوز شکست را باور نکرده‌اند و از اینکه حالا اعتبارشان چنان سقوط کرده که هیچ هنرمند توانایی با آنها دست همکاری نمی‌دهد و همه سعی دارند هر شکلی از همکاری با آنان را (حتی در گذشته) انکار کنند، حیران و سردرگم راه چاره را در استخدام مزدوران نان‌به‌نرخ‌روزخوری دیده‌اند که با عناوین دهان‌پرکنی چون استاد دانشگاه! و جامعه‌شناس! و روانشناس! و دکتر فلان و بهمان! بابت دوشاهی پول نفت ملت، در تخریب نسل تازه و جوانان آگاه آن از جان مایه بگذارند! و به هر دری می‌زنند تا زهر سقوط خود را با خط انداختن بر رنگ براق بدنۀ این نسل بگیرند و عجبا که از درک موقعیت بی‌معنای خود در این زد و خورد احمقانه عاجزند.

در میان این قشر درمانده و شکست‌خورده عده‌ای هم هستند که تلاش می‌کنند با اطوار تدبیر و خرد دل این نسل را با خود نرم کنند و باز به بازی یک سر بُرد خود بکشانندشان اما دیوار واقعیت انعطاف‌ناپذیرتر از همیشه بینی‌شان را له می‌کند و زمین حقیقت چنان سفت شده که صورتشان را خیس نجاست می‌کند.

افرادی که از هر تریبونی برای تخریب نسل زد استفاده می‌کنند و معمولاً سرشان به آخور بی‌دروپیکر «پروپاگاندای اسلامی به روش روسی» وصل است، بعضاً مقابل فرزندان خود هم درمانده هستند و گاه‌به‌گاه عکس بروبچه‌هایشان در حال لذت بردن از شیوۀ زندگی‌ای در اینترنت پخش می‌شود که خودشان انکارش کرده بودند و غالباً این اتفاق  با یکی از سخنرانی‌های شخص پدر هم‌زمان است که با اهن و تلپ لذت‌جویی نسل جدید را سرزنش می‌کند؛ البته پرواضح است که این پدر دنبال صلۀ بالادستی‌‌هاست تا بتواند پول لازم جهت همان خوش‌گذرانی «منزل» را تهیه کند! و بابتش از فحش دادن به نسل جدید هم ابایی ندارد و هیچ اسباب خجالتش نمی‌شود که حرف‌های بادهوایش تا چه حد با منش زندگی خودش و خانواده‌اش و هم‌فکرانش در تضاد است.

در کل این کارناوال به‌راه‌افتاده از جانب عده‌ای معلوم‌الحال که سعی دارند خود را دلسوز ملت و به‌خصوص جوانان جا بزنند، آنچه شاهدیم پول‌پاشی فراوان از جانب حکومت اسلامی برای تخریب چهرۀ نوجوانان و جوانان ایرانی‌ست به جرم خواستن زندگی. این دشمنی که به روش‌های مختلف و از تریبون‌های گوناگون ابراز می‌شود، از جانب تمام جناح‌های درون حکومت حمایت می‌شود و متفق‌القول به اعتبارزدایی از نسلی مشغولند که به اطاعت آنها و به ایده‌های مستبدانه و فریبکارانه‌شان «نه» محکمی گفته است. نسلی که منافع مادی و رفاه برایش نسبت به آرمان‌های خیالی و دور از واقعیت نسل متعصب و خسک‌مغز پنجاه‌وهفتی اولویت دارد. نسلی که ساریناهایش رو به دوربین اولویت اول و دوم و سوم خود را با انگشت می‌شمارند و می‌گویند: «رفاه، رفاه، رفاه» و دریغا که قلب و مغز این نوجوان‌ها را با گلوله می‌شکافند و خود را در برابر همین شکوفه‌های پرپر، مدافع اخلاق جلوه می‌دهند.

نسل زد در یک کلام نسلی است که کیفیت زندگی روزمره‌اش اعم از هوایی که نفس می‌کشد، آبی که می‌نوشد، ماشینی که سوار می‌شود، لباسی که می‌پوشد، غذایی که می‌خورد، قهوه‌ای که می‌نوشد، خیابانی که در آن راه می‌رود، تفریحی که باید داشته باشد و ندارد، پس‌انداز و امنیت شغلی‌اش، رابطۀ روادارانه‌اش با جهان، آرامش دوران پیری، کودکی‌کردن بچه‌هایش، لذت بازگشت‌ناپذیر دوران نوجوانی‌اش، طعم و مزه و سلامتی و تنوع مواد خوراکی‌اش، امنیت قضایی‌اش در مرافعه‌های رخ‌داده، امنیت جانی‌اش حین رانندگی و راه رفتن در سطح شهر و در جاده‌ها، کیفیت و قیمت ماشینی که سوار می‌شود، امنیت کودکش در مهد کودک و مدرسه‌ای که می‌رود، سبزی و آبادانی کشورش، حفظ منابع و آثار باستانی‌اش به‌عنوان یک ملت، حس غرور و افتخارش در مواجهه با دیگر ملت‌ها و تسهیل رفت‌وآمدش به کشورهای غربی و… برایش بسیار مهم‌تر است از رسیدن به «مقام انسانیت» و «اخلاق»ی که جاه‌طلبان قاتل، از خلال یک زندگی بی‌رونق و سخت و سیاه‌سفید، بی تنوع و انتخاب برای ملت و پررونق برای خودشان و خانواده‌هایشان تعریف می‌کنند؛ و این برای آنها که از طناب اخلاق آویزان شده‌اند تا خود را در مرتبه‌های قدرت بالا بکشند که بهتر بتوانند رانت بگیرند و از ثروت و قدرت بیشتری نسبت به اکثریت جامعه برخوردار شوند، سنگین و هضمش سخت است و چاره را نابخردانه در تخریب چهرۀ این نسل دیده‌اند و اشتباه پشت اشتباه می‌کنند تا عقب‌ماندگی خود را جبران کنند و بعید است که ذره‌ای موفقیت در این راه کسب کنند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.