شمارهٔ ۱۰، کالبدشکافی پنجاه‌وهفتی‌ها, مقاله

پنجاه‌وهفتی و سودای معنویت

پنجاه‌وهفتی و سودای معنویت

پنجاه‌وهفتی و سودای معنویت

پنجاه‌وهفتی و سودای معنویت

در این چند دهه‌ای که تحت حکومت اسلامی سپری شده است بسیار به گوش می‌رسد که افرادی که در وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران تأثیر داشته‌اند نمی‌دانسته‌اند که چه گرایش و اندیشه‌ای از پس این انقلاب تفوق خواهد یافت و ایده‌های دیگر را پس خواهد راند و چه عواقبی را برای آیندگان به بار خواهد آورد. این «ندانستن» گاهی در عباراتی چون «دزدیده‌شدن انقلاب» و «دو بُن انقلاب» نمود پیدا می‌کند و تمرکز تفسیر این واقعۀ تاریخی را بر عدم توفیق گروهی که متجدد نامیده می‌شوند می‌گذارد. در مقابل عده‌ای هستند که با این نگرش مخالفت می‌کنند و می‌گویند که وقتی اکثر مردم با شیوه‌ای از زندگی مخالف بوده‌اند و «دانسته» یا «نادانسته» به شیوه‌ای دیگر اقبال نشان می‌داده‌اند، دزدیده‌شدن انقلابی که همراهی قاطع اکثریت را داشته ناممکن است و این ادعا فقط برای فرار از مسئولیت عواقب تلخ آن ساخته شده؛ همراهی اکثریتی چند میلیونی که با سکوت در برابر اعدام‌ها و با پشتیبانی از سیاست‌های مداخله‌جویانه و مهلک حاکمیت در جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق خواست‌های خود را تأیید کردند و بر موافقت خود با حکومت صحه گذاشتند و تردیدی باقی نگذاشتند که مطالباتشان تا چه حد با سیاست‌های حکومت اسلامی هم‌سو و با سیاست‌های حکومت پیشین جمع‌ناشدنی بوده است.

با توجه به واقعیت انکارناشدنی هم‌سویی خواست‌های اکثریت جامعۀ ایران در سال ۵۷ با حکومت اسلامی می‌توان فهمید که آنها که دو بن برای این انقلاب در نظر می‌گیرند حتی با نگرش پس‌نگر هم این واقعیت را درک نمی‌کنند که آن بن متجددِ مفروض در بهترین حالت «پاجوش» مختصری بیش نبوده است که با تصوری سراسر غلط از خویش و خواست خویش و جامعۀ خویش مبتلا به توهمی غریب شد که دستاوردش چیزی نبود جز هموار کردن راهِ متجددنمایی اسلام‌گراها و قبضه کردن تمام جنبه‌های قدرت به‌واسطۀ آن. اگر نیروهای متجدد به پایگاه واقعی خود میان مردم در سال ۵۷ آگاه بودند به هوس درنوردیدن صندلی‌های ریاست در جمهوری موعود، نقش تطهیر کردن نیروهای مرتجع را (آن هم با نجابتی خاص در برابر روحانیت) بازی نمی‌کردند اما این بینش را نداشتند و چنان خود را در محبوبیت و مقبولیت دست بالا گرفتند که لاجرم شگفت‌زده و مبهوت هنوز هم خود را یکی از دو بن تلقی می‌کنند که فقط در تصاحب صندلی‌ها از سرعت و مهارت بالاتری نسبت به رقیب برخوردار نبوده است و درنتیجه همه چیزش بر باد رفته و انقلابش دزدیده شده است. در تلاش برای تفسیر طرز فکر این دسته از انقلابیون که حالا اغلب غربت‌نشینان حسرت‌اندوزند، شکل خاصی از ایدئولوژی مطرح می‌شود که سازوکار تفکر و تصمیم‌گیری انسان موسوم به «پنجاه‌وهفتی» را توضیح می‌دهد که بر اساس آن می‌توان به تعریفی صریح و کلی از جهان‌بینی و به‌تبع آن شیوۀ زندگی و خصلت‌های خاص او دست یافت. در ساده‌ترین و گذراترین تعریفِ ممکن می‌توان لقب «پنجاه‌وهفتی» را به کسی نسبت داد که فارغ از هر گرایشی که پیش از انقلاب  داشته است، همیشه بر سر دوراهی‌های تصمیم‌گیری، حکومت اسلامیِ برآمده از آن  انقلابِ «حتی دزدیده‌شده» را بر حکومت خاندان پهلوی که ساقط شده ترجیح می‌دهد و حاضر نیست هیچ جنبه‌ای از حکومت پیشین را بر حکومت اسلامی مرجح بداند تا جایی که دستاوردهای حکومت پهلوی را ناشی از بزرگنمایی حاصل از بی‌دستاوردی حکومت اسلامی برمی‌شمرَد و اعداد و ارقام و آمار حاصل از شایسته‌سالاری نسبی آن دوران را رونمایی و سطحی جلوه می‌دهد و تلاش‌های حکومت پهلوی در راه تجددخواهی را مرتجعانه قلمداد می‌کند.

حال اگر از آن «بن»! یا «پاجوش» متجدد! بگذریم و این فرضیه را بپذیریم که در سال ۵۷ اکثریت افراد فعال بالای هیجده‌سال با انقلاب خمینی موافق بوده‌اند یا به هر علّتی در برابرش سکوت اختیار کرده‌اند، می‌توانیم حکومت اسلامی را «برگزیدهٔ اکثریت یک ملّت» قلمداد کنیم و سپس این پرسش‌ها را مطرح کنیم که:

چه فکری منجر به چنین انتخابی از جانب اکثریت جامعۀ چندده میلیونی می‌شود؟

چقدر احتمال دارد که آن جامعه دوباره مرتکب اشتباهاتی چنین ویرانگر شود؟

فقدان چه اندیشه‌ای منجر به چنین خودویرانگری و احتمال تکرار آن در جامعه می‌شود؟

رواج چه اندیشه‌ای می‌تواند شیوۀ زندگی افراد جامعه‌ای را چنان تغییر دهد که در انتخاب‌های کلان دچار کمترین اشتباه و کمترین خسارت شوند؟

برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها فیلسوفان بسیاری در طول تاریخ نظریه‌های زیادی ارائه کرده‌اند که بسته به جامعه و زمان و جغرافیا به کار گرفته شده‌اند یا از آنها اجتناب شده است. در ایران معاصر هم عده‌ای چه از طریق ترجمۀ متون فلسفۀ سیاسی و چه از طریق اندیشه‌ورزی تلاش کرده‌اند پاسخی برای این پرسش‌ها پیدا کنند.

در این جستار قصد دارم به فقدان شیوه‌ای از اندیشه که منجر به انتخاب شکلی از شیوۀ زندگی می‌شود بپردازم که به نظرم ارزش بررسی در جامعۀ ایران دارد. لازم به ذکر است که طراحی و اجرا و روش بررسیدن آن در جامعه از حیطۀ تخصص نویسنده خارج است و در این جستار فقط به طرح آن می‌پردازد. برای وارد شدن به بحث بیایید به این پرسش فکر کنیم که: هر جامعه‌ای چه ابزارهایی دارد برای تشخیص درستی انتخاب‌هایش و پیش‌بینی عواقب آنها؟ فلسفه؟ تاریخ؟ ادبیات؟ و از این پرسش برسیم به پرسش بعدی: جامعه از چه طریقی به این ابزارها مجهز خواهد شد؟ رسانه؟ دانشگاه؟ دولت؟

جواب این پرسش‌ها بسته به هر جامعه‌ای ممکن است متفاوت باشد و متون زیادی در این باره نوشته شده که در حال حاضر و با وجود ابزارهای گوناگون در هم‌رسانی انواع متن‌ها و مطالب به اشکال گوناگون در دسترس همه قرار دارد و کافی‌ست که شخص ارادۀ کافی برای دانستن داشته باشد.

آنچه در این جستار قصد دارم به آن بپردازم این است که فرض کنیم افراد جامعه ابزار خود را یافتند و به آن مجهز شدند، به چه طریقی می‌توانند آن را بسنجند؟ با کدام اندیشه می‌توانند به‌سرعت و قبل از اینکه دیر شود بفهمند که آنچه بهشان ارائه شده است در اوضاع و احوال آنها چقدر کارآمد است؟

افراد یک جامعه با به‌کارگیری کدام روش تفکر و با کدام جهان‌بینی به این تشخیص مجهز می‌شوند که کدام اندیشه منجر به بهروزی بیشترشان می‌شود و برای آیندگان زندگی راحت‌تری فراهم خواهد کرد؟

هنگام انقلاب ۵۷ کدام اندیشه در افراد بالای هیجده‌سال جامعه غایب بود که نتوانستند تشخیص دهند که بهروزی بیشتری در انتظارشان نیست و ممکن است با تصمیم خود چند نسل را از زندگی عادی و رفاه نسبی و آزادی اجتماعی و سیاسی محروم کنند و باعث شوند که کشورشان با این عرض و طول در قرن بیست‌ویکم شبیه سیاهچاله‌های قرون وسطی شود؟

ایران کشوری‌ست با تاریخ و تمدنی طولانی که درنتیجۀ آن آیین‌ها و رسوم بسیار زیادی در زندگی روزمرۀ مردمش تأثیر داشته و گاهی در انتخاب شیوۀ خاصی از زندگی مؤثر است. بسیاری از باورهای ذهنی و دینی در زندگی روزمرۀ مردم تعیین‌کننده است و گاهی تا جایی بدیهی شده است که کسی به ضرورت آن، تأثیر آن، پیوندش با دنیای امروز فکر نمی‌کند. آن فقدانی که نباید به آن بی‌اعتنا بود همین است: فقدان اندیشیدن به ضرورت. برای چنین اندیشه‌ای در تاریخ و جغرافیای ایران باید قبل از هر چیز، فرد تواناییِ تفکیک بین امور مادی و معنوی را پیدا کند. یعنی در آستانۀ هر تصمیم ابتدا از خود بپرسد که موضوع مادی است یا معنوی و تمام تلاش خود را صرف این کند که بتواند میان این دو حیطه تمایز قائل شود و بفهمد که هیچ‌کدام از موضوعات معنوی پاسخگوی نیازهای مادی نیستند. فردی که قادر باشد موضوع مادی و معنوی را در ذهن تفکیک کند تا حد زیادی از عواقب تصمیمات منجر به خسارت مصون می‌ماند. اینکه شخص چگونه به نیازهای معنوی پاسخ می‌دهد یا برایشان راه‌حلی پیدا می‌کند، نباید او را به انتخاب سیاسی وادارد.

آنچه در وفاداران امروزی انقلاب ۵۷ (که عموماً امروز «پنجاه‌وهفتی» نامیده می‌شوند) و نیز جمعیت شرکت‌کننده و تأثیرگذار در انقلاب سال ۵۷، و حتی در قشر تحصیلکرده دیده می‌شد، فهم کردن «امر سیاسی» به‌مثابۀ «امور معنوی» بود. فقدان ضرورت درک امر سیاسی به‌عنوان امری مادی، دنیایی و قابل اندازه‌گیری با عدد و رقم و جدانبودنش از اقتصاد، عواقبی برای جامعۀ ایران به بار آورده است که فقر و بیکاری واضح‌ترین نمود آن است. در جامعه‌ای دموکراتیک که فکر و عمل مردم در انتخاب سیاست‌های جاری اهمیت دارد، بسیار ضروری‌ست که مردم سیاست را امری مادی فهم کنند.

آنچه در انقلاب ۵۷ انگیزه و نیروی محرکۀ اکثریت جامعه برای شورش و برانداختن حکومت شد، درک سیاست به‌مثابۀ امری معنوی بود که رهبری معنوی داشت. جامعه در طی چند سال به این نتیجه رسیده بود که سیاست‌گذاری‌های حکومت به گونه‌ای‌ست که امور معنوی آنها را نشانه گرفته است و درنتیجه قرار است خوشبختی و سعادت معنوی را در زندگی‌شان از دست بدهند و چه کسی متهم اصلی این فقدان است؟ شاه. پس آنها باید با تمام توان جلوی او را بگیرند. «ممانعت از معنویت‌زدایی به‌وسیلهٔ شاه (پهلوی) یکی از مؤلفه‌های اندیشهٔ راهنمای پنجاه‌وهفتی‌ها و مشارکت‌کنندگان در آن انقلاب بود.

جامعۀ ایران نشان داده است که هرگاه به این نتیجه می‎رسد که حکومت دارد «چیزی را از او می‌گیرد» قضیۀ مبارزه با حکومت را جدی می‌گیرد و تا پای جان برایش می‌جنگد. آنچه باعث شد خمینی در تأسیس حکومت اسلامی و برقراری قوانین اسلامی  پیروز شود، قانع‌کردن مردم به این امر بود که شاه دارد چیزی را از شما می‌گیرد: معنویت شما را. اگر گفتمان میان او و مردم چنین بود که بیایید تا با هم معنویت کسب کنیم هرگز نمی‌توانست آنها را به‌شکلی مطلوب علیه حکومت وقت بشوراند. بیش از دو دهه طول کشید تا مردم پس از جایگزین‌کردن حکومتی که اهداف مادی و ملموس داشت با حکومتی که اهداف معنوی و مبهم داشت و پس از جنگی بیهوده که دستاوردی جز ویرانی دو کشور و دو ملّت نداشت و نیز پس از تحمل اعدام‌های بی‌شمار و خفقان و کشتار و فشاری بی‌مثال کم‌کم به این نتیجه رسید که معامله‌ای با آیندۀ خود کرده که تماماً ضرر بوده و خساراتش جبران‌ناشدنی‌ست؛ پس سر به طغیان برداشت ولی این‌بار از مدارای سیاستگذاران خبری نبود چرا که دیگر مناسبات میان مردم و حکومت از عقل سلیم و «امور دنیوی» پیروی نمی‌کرد و مردم ناراضی ناگهان تبدیل شدند به کافرانی که جلوی ارادۀ عده‌ای ایستاده بودند که قرار بود «معنویت» و «سعادت جاودانی» و امور مبهمی از این دست را به ارمغان بیاورند. بعد از آن و تحت تأثیر تصمیمات کلان حاکمیتی بر مبنای امور معنوی‌ای چون حکومت بر مسلمین جهان و مبارزه با صهیونیسم روزبه‌روز عرصه بر مردم تنگ‌تر شد و مردم بیشتر و بیشتر به جرگۀ کافران پیوستند تا جایی که تمام سیاستمدارانِ بیرون از مرزها هم متوجه شدند که حکومت مردم خود را از دست داده است و فقط با سلاح باقی مانده است و اگر یک روز سلاحش را غلاف کند، باید برود. خروجی بسیار پرهزینه و آرام و دردناک از ضلعی از اضلاع اندیشهٔ پنجاه‌وهفتی؛ خروج از وهمِ معنویت‌افزایی به‌واسطهٔ سیاست.

در بحبوحۀ انقلاب ۵۷، در خلط امور معنوی و مادی فقط گرایش اسلامی تأثیرگذار نبود. گرایش چپ هم با ترویج عقاید معنوی علیه روابط اقتصادی و دیپلماتیک حکومت وقت با کشورهای قدرتمند و ثروتمند فعالیت می‌کرد و بدون درنظر گرفتن منافع مادی و عینی کشور و ملّت، بر ازدست‌رفتن معنویاتی اتوپیایی تأکید داشت و بر غلیان مردم می‌افزود و آنها را به عمل‌کردن علیه «ظلم‌هایی» وامی‌داشت که اغلب عیناً اتفاق نیفتاده بود؛ چپ‌ها (این پاجوش گفتمان پنجاه‌وهفتی) از نیروی بخش‌هایی از طبقهٔ متوسط، خصوصاً دانشجویان، استفاده می‌کردند تا بر پیکر نحیف درخت تجدد کشور ضربات سهمگین وارد کنند به جرم اینکه سایه‌اش چنان گسترده نیست که تمام عدالت‌های جهان را دربربگیرد؛ درختی که اگر فرصت تناور شدن  می‌یافت ممکن بود در این مرز و بوم به بار بنشیند و آهنگی پایدار و نتایجی ملموس‌تر در پی داشته باشد و چه بسا معنویتی را هم که حالا بیش از همیشه رنگ باخته برای همه فراهم کند و سایه‌اش نه تنها کویر ایران بلکه آتش جهنم خاورمیانه را خنک کند.

پس اولین چیزی که مردم برای درک وضعیت  نیاز دارند تفکیک دقیق امور مادی و معنوی، و نیز جدا کردن کامل سیاست و اقتصاد از حیطۀ امور معنوی‌ست ـــ و نه‌فقط از دین و امور دینی. دستور کار مبناییِ نیروهای سیاسی و فکری ایران را که تاریخ معاصر ما از پسِ نیم‌قرن خیرگی به انسان و گفتمان پنجاه‌وهفتی نوشته است شاید بتوان این‌گونه خلاصه کرد: اطمینان به اینکه هرگونه جایگزین‌کردن امور معنوی با مادی اسباب زوال و ای‌بسا نابودی کشور را فراهم می‌کند.

حال این پرسش مطرح می‌شود که میان امور مادی چطور باید دست به انتخاب زد تا حدالامکان برای فرد انتخاب‌کننده واضح باشد که کسی یا چیزی را به ضرر خود انتخاب نکرده است؟ برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا توانایی تقسیم مسئله به هسته و حواشی ایجاد شود. یعنی هر یک از اعضای جامعه آموزش ببیند که وقتی با مسئله‌ای در زندگی مواجه می‌شود چگونه آن را به دو بخش تقسیم کند: یک بخش اصلی و کوچک‌تر به نام «هستۀ مسئله» و یک بخش ثانویه و بزرگ‌تر و گاهی چندلایه به نام «حواشی مسئله».

این تقسیم‌بندی به چه کار می‌آید؟ وقتی فرد می‌خواهد انتخاب کند، به‌راحتی عملی را برمی‌گزیند که او را به هستۀ هدف مسئله نزدیک می‌کند و اولویت او را مشخص می‌کند و قدرت تصمیم‌گیری با حسرت و پشیمانی کمتر را در او ایجاد می‌کند. بنابراین ذهن فرد در مواجهه با مسائل گوناگون یاد می‌گیرد که ابتدا آن مسائل را به «معنوی» و «مادی» تفکیک کند، در مرحلۀ بعد امور سیاسی را در حیطۀ مادی بسنجد و در مرحلۀ سوم آن را به هسته و حواشی تقسیم کند و اولویتش را بر اموری قرار دهد که به اصل و اساس مسئله می‌پردازد.

اگر عدۀ اندکی که از انقلاب ۵۷ به سودهای کلانی دست پیدا کردند را کنار بگذاریم، با احتمال بسیار زیادی می‌توان یقین داشت که بانیان و حامیان و وفاداران انقلاب ۵۷ (همان پنجاه‌وهفتی‌ها) از این‌گونه اندیشه‌ورزی فاصلۀ زیادی داشتند و قادر نبودند میان امور مادی و معنوی تفاوت قائل شوند، نمی‌دانستند سیاست امری مادی‌ست و برای برآوردن توقعات مادی افراد یک جامعه به کار می‌رود و نیز نمی‌دانستند چگونه باید مسائل مهم خود را بر اساس اصلی‌ترین هدف مرکزی آن اولویت‌بندی کنند و آسیب فقدان چنین روشی در تفکر نه‌تنها بر خودشان بلکه بر چند نسل آینده هم تأثیر گذاشت.

شاید روزی روش‌های درست اندیشه‌ورزی در ذهن تک تک افراد جامعۀ ایران ریشه بدواند و برای تک‌تک تصمیم‌ها و انتخاب‌ها به بهترین و دقیق‌ترین روش ممکن فکر و عمل کنند و شاهد دموکراسی و آزادی در بهترین صورت خود باشیم. لازمهٔ آمدن چنان روزی بی‌تردید گذشتن از لایه‌لایه‌های گفتمان و نگرش پنجاه‌وهفتی‌ست که در این یادداشت کوشیدم بر سه‌چهار لایهٔ آن نوری هرچند گذرا بیفکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.