آزادی و اندریافتهای آن در سیاست ایرانی
«اینکه میگویند به ایرانی حرّیت دادهاند، معنی این کلمهٔ نوظهور را نمیفهمم یعنی چه؟ مگر ما غلام زرخرید بودیم که آزاد کردند؟ مگر ما مقید و محبوس بودیم ما را مطلق نمودند؟ پس به ایرانی چه حرّیت دادهاند که عوام و خواص با یک وجد فوقالعاده همدیگر را تبریک میگویند و تهنیت میکنند؟ حل این مسئله برای ما خالی از اشکال نیست، زیرا در مدارس و کتب ما تا کنون شرح و بیانی در معنی این کلمهٔ مجرده نه نوشتهاند و نه خواندهایم. بدیهی است آنچه ورای منقولات ما است، ورای معقولات ما میماند»[۱].
«آزادی» را شاید بتوان پُربسامدترین واژه در سیاست ایرانی دانست. بهویژه در روند جنبش مشروطه و از فردای آن تا به امروز پژواک بلند این واژه را میتوان در نزدیک به همهٔ نوشتارها و گفتارها دید و شنید، تا جایی که میتوان گفت این خواستهٔ اجتماعی در نزد بسیاری از کنشگران پهنهٔ سیاست ایرانی به یک آرمان، و فراتر از آن، به پدیدهای با یک ساحت قدسی فرا رُسته است. ساحت قدسی را از آنرو آوردم که باور به آزادی در نزد بخش بسیار بزرگی از خواهندگانش بر پایهٔ تعریفی دانشگاهی و دانشپایه از این واژه نیست. اگر در زبان انگلیسی دو واژهٔ freedom و liberty برای این اندریافت به کار میروند، شاید از آنروست که مردمان جزیره بسیار زودتر از دیگر ملّتها به رویههای گوناگون آزادی پی بردند. freedom از ریشهٔ آلمانی میانه frihals (رها از وابستگی) بیشتر به درونمایههای فردی این دیده مینگرد، اندریافتی که بسیار به واژهٔ emancipation نزدیک میشود. در برابر آن،liberty برگرفته از ریشهٔ لاتینی libertaS در دل خود آزادیهایی را نهفته دارد که برگرفته از نهادهای اجتماعی هستند. به دیگر سخن، اگر freedom را یک «توانایی» بدانیم، liberty یک «حق» است. گفتنی است که این ریزبینی که در زبان انگلیسی هست، در زبان آلمانی هم به مانند پارسی یافت نمیشود و در اینجا هم برای هر دو فنواژه Freiheit به کار میرود. در زبان عربی هم برای هردو اندریافت واژهٔ «اَلْحُرِّیَه» به کار میرود.
ولی چرا بایسته است که بر سر تعریف این واژه، که همه هم خواهان و هم واله و شیدای آنیم، چنین مته بر خشخاش نهاد؟ چرا سخن گفتن از آزادی و زمینههای پدیداری آن در زیست شهروندانه نباید ما را بسنده باشد؟
نگاهی به تاریخ ایران، از جنبش مشروطه تا به امروز، شاید چارهساز باشد. در تاریخ مدرن ایران سه بازهٔ زمانیِ زیر «بهار آزادی» نامیده شدهاند:
۱. پس از فرمان مشروطه، از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ (با یک پرانتز کوتاه از ۱۲۸۷ تا ۱۲۸۸)
۲. پس از اشغال ایران، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲
۳. در پی انقلاب اسلامی، از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰
بررسی دستآوردهای این سه بازه تصویری هراسانگیز در برابر چشمان ما مینهد و از دل آنچه در این سه بزنگاه بر سر میهنمان آمد، این پرسش تلخ رخ مینماید که چرا ما هرگاه به آزادی دست یافتیم بهجای آنکه برخیزیم و گامی فراپیش نهیم، کشتی این سرزمین را در گردابهای توفنده لبهٔ پرتگاه نیستی بازپس راندیم؟ چرا از آتش این بازههای آزادی آبی برای مردمان سختکوش این آب و خاک گرم نشد و بیسروسامانی و هرجومرج هربار چنان گریبان جامعه را فشرد که از هرسوی فریاد شهروندان در آرزوی مشتی آهنین به پا خاست؟
آنچه احمد کسروی دربارهٔ بازهٔ نخست مینویسد، تصویری بسیار هراسانگیز است. هنوز چندی از فرمان مشروطه نگذشته بود که محمدرضا مساوات
«چون در یکی از شمارههای روزنامهاش پردهدری بسیار کرده بود، محمدعلی میرزا از عدلیه دادخواهی کرد، ولی سید محمدرضا گردنکشی کرده بدادگاه نرفت، بلکه یک شماره از روزنامه خود را (شماره ۲۲) ویژه ریشخند و بدنویسی به دادگاه گردانید. سپس به یک رفتار بیشرمانهتری برخاسته بدکاریهایی بنام محمدعلی میرزا و مادرش امالخاقان بروی چلوار بزرگی نوشته به بازار فرستاد که مردم گواهی خود را در پای آن بنویسند و مُهر کنند.»[۲]
در همین بازه و هنگامیکه آزادیهای اندک بهدستآمده پایهای برای نوشتن قانون اساسی شده بودند بهناگاه نخستوزیر مشروطه، میرزا علیاکبر اتابک، بهدست یکی از آزادیخواهان کشته شد و مجلس هم پس از کشاکشی چند بر این کار مهر تأیید یا دستکم چشمپوشی زد. چند ماه پس از آن آزادیخواهان پای از این فراتر نهادند و با پرتاب دو نارنجک به کالسکهٔ محمدعلیشاه به کشتن او برآمدند. آنچه در یک سال نبرد مشروطهخواهان برای سرنگونی محمدعلیشاه بر سر مردم ایران رفت اشک در چشمان خواننده مینشاند؛ از کارهای خودسرانهٔ حکمرانان و والیان گرفته تا چپاول محلهٔ یهودیان در اصفهان بهدست ارتش «آزادیبخش» بختیاری و غارت روستاهای سر راه بهدست آزادیخواهان زیر فرمان یپرمخان و سردار تنکابنی، همه و همه سیهکاریهایی بودند که به نام آزادی انجام گرفتند.
این روند ولی در پی سرنگونی محمدعلیشاه و بازگشائی مجلس هم گسسته نشد و خوانندگان کنجکاو میتوانند در کتاب در دامگاه زبان و زمان؛ نااندیشیدههای جنبش مشروطه[۳] در این باره بیشتر بخوانند. در سالهای پایانی این نخستین بهار آزادی ایران هر یاغی چپاولگری در یک سوی کشور پرچم افراشته بود، ملایان دست به اجرای شریعت دین مبینشان گشوده بودند و دست میبریدند و چشم میکندند، گرسنگی، بیماری و قحطی یکسوم زیوندگان این آب و خاک را به کام مرگ کشیده بود و در پیآمد اشغال کشور و فروپاشی اجتماعی در همهٔ زمینهها ایران چنان ویران و ازهمگسیخته شد، که هستی آن به تار مویی بند بود.
دومین بهار آزادی در زیر سرنیزهٔ ارتشهای اشغالگر فراچنگ ایرانیان آمد. در سایهٔ این آزادی، ملّایان که از ترس تازیانهٔ رضاشاه به کنجی خزیده بودند، بار دیگر به میان مردم بازگشتند و پرچم شریعتخواهی برافراشتند. «حزب توده» آشکارا خواهان بخشیدن دارائیهای ایرانیان به سرزمین شوراها شد و در یک پیوند نانوشته اسلامیستها و مارکسیستها کمر به نابودی همه دستاوردهای دوران پادشاهی رضاشاه بستند. شیعیان در زیر چتر همین آزادی در مرداد ماه ۱۳۲۳ در شاهرود دست به کشتار بهائیان گشودند و سرانجام نیز از کیفر گریختند و آزاد شدند. فدائیان اسلام یک سال پس از آن کسروی را ترور کردند، کاری که هیچکدام از نیروهای آزادیخواه آن روز به نکوهشش برنخاست. از دیگر رخدادهای این بهار آزادی ترورِ محمدرضاشاه بود که توانست از آن جان به در برد. نخستوزیر او حاجعلی رزمآرا اما بختش چندان بلند نبود و به تیر مرگ خلیل طهماسبی دچار آمد. مجلسی که میبایست پاسدار آزادی ملّت باشد، این بار نیز همچون مجلس نخست که کُشندهٔ اتابک را بخشود، در مادهٔ واحدهای نویساند:
«ماده واحده – چون خیانت حاج علی رزمآرا بر ملت ایران ثابت گردیده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد و آزاد میشود.»[۴]
رخدادهای این بازهٔ آزادی ولی به همین پایان نیافت. دومین بهار آزادی ایرانیان برایشان شورشهای خیابانی، آشوبگریهای حزب توده، انحلال مجلس سنا، انحلال مجلس شورای ملّی را به ارمغان آورد و باری دیگر کشور را به لبهٔ پرتگاهی ژرف کشاند.
فهرست رخدادهای بازهٔ سوم را کوتاه میکنم، چرا که هنوز به تاریخ نپیوسته است و سایهٔ سهمگین خود را همچنان بر امروز ما افکنده است. کشتارهای ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب، رخدادهای ترکمنصحرا، رخدادهای کردستان، رخدادهای خوزستان، درگیریهای روزانهٔ خیابانی، و انبوهی از ترورهای کور فرجامِ آن بازهای بودند که گروهی همچنان خامخیالانه بر آن نام «بهار آزادی» نهادهاند.
در هر سه بازه با پدیدهای روبهرو هستیم که به آن «دوران گذار» میگویند، به این معنی که ساختار کهن درهم شکسته، فروپاشیده و یا ویران شده، ولی ساختار نو تازه در کار پیدایش است و هنوز به آن پیوستگی درونی و استواری بیرونی نرسیده که بتواند گوهر نهادینهٔ حکومت یعنی «اقتدار» را به فرجام برساند. این پدیده «نبود توان سرکوب» است و آن را هرگز با آزادی یکی نباید گرفت.
آزادی یک ایستار[۵] کنشگرانه است. بدین معنی که حکومتها در پیروی از سرشت خود هماره در پی گسترش اقتدار یا اتوریتهٔ خویشاند و شهروندی که هم حقها و هم خویشکاریهای خود را میشناسد، در رویاروئی با ساختار سیاسی جامعهاش در کنشی سازمانیافته بر گرفتن آن حقها پای میفشارد حکومت را در زمینهٔ اقتدار گامبهگام بازپس میراند. اگر حکومتی ابزارهای سرکوب مردمانش یا دستکم توان کاستن از آزادیهای آنان را نداشت، با ایستاری میشویم که به آن «هرجومرج» میگوییم. پس آزادی برآیند یک اندرکُنش دراززمان میان شهروند آگاه به حق خویش و حکومت استوارشده بر قانون است. از آزادی تنها هنگامی میتوان سخن گفت که حکومت توان و سرمایه و ابزار سرکوب را داشته باشد، ولی فرهنگ شهروندی و جامعهٔ مدنی چنان نیرومند باشد که اجازهٔ این کار را به او ندهد. به وارونهٔ آنچه پیشتر آمد، در ساختاری که برخوردار از نهادهای استوار باشد، شهروند آزاد شهروندی است که هم حق خود را بشناسد و هم برای به دست آوردن آن به تلاش برخیزد و با دیگرگون کردن ساختار جامعهٔ خویش نهادهایی را بسازد که از این حق او پاسداری کنند و بدینگونه آزادی را بخشی از ساختار کُنشگری در جامعه یا ـــآنگونه که امروزه میگوییمـــ «نهادینه» کند. بیگمان یکی از پُرارجترین نهادهای نگاهبان آزادی مجلسی است که برگزیدهٔ همین شهروندان باشد، تا به نمایندگی از آنان قانون بگذارد.
آنچه تا کنون آمد، بهنیکی نشان میدهد که نه شهروندان بر حقوق خود آگاه بودند و نه نهادی که از این حقوق پاسداری کند پدیدار شده بود. آزادی شهروند همیشه در برابر قدرت دولت جای میگیرد و اندازهٔ آزادی در یک کشور برآیند اندَرکنش میان این دو است، چرا که شهروند در گام نخست تنها در سودای سود خویش (آزادیهای خویش) است ولی دولت/حکومت دستکم به روی کاغذ سودای سود همگان (آزادیهای همگانی) را دارد و باید از آزادی تکتک شهروندان به سود حق همگانی بکاهد. به دیگر سخن، اگر حکومتی توان و ابزار همهسویهٔ سرکوب آزادی شهروندان را داشت و در جامعه نهادهای استواری برای پاسداری از آزادی بودند که بر این توان او لگام نهادند، آنگاه ما میتوانیم از آزادی سخن بگوییم. وگرنه سخن از «آزادی» در حکومتی که نه پول داشت و نه گزمه و نه سرباز و نه داغ و نه درفش و هزینهٔ دربار پادشاهش را نیز بیگانگان میپرداختند، ریشه در نگاه رمانتیک و زمانپریشانه به تاریخ دارد.
به سخنان میرزا عبدالرحیم طالبوف بازگردیم. آیا آنچه او دربارهٔ ناآگاهی ما از واژهٔ آزادی آورده است، ریشهٔ این نابسامانیها نیست؟ آیا ما در هرسه بزنگاه تاریخی «رهایی» را با «آزادی» یکی نگرفتیم؟ راستی را چنین است که بخش بسیار بزرگی از کنشگران و اندیشهورزان ایرانی هنوز هم اندریافت درستی از واژهٔ آزادی ندارند. اگر جز این میبود، ما میبایست بسیار زودتر از امروز درمییافتیم که «ناتوانی حکومت از سرکوب» با «آزادی» یکی نیست و ایبسا که هرگز این سه بازهٔ تاریخی را «بهار آزادی» نمینامیدیم. مایهٔ سرافکندگی فراوان است که طالبوف در صد و اندی سال پیش از این بسیار بیشتر از امروز ما پروای برداشت درست از این پدیده را داشته و بدان پرداخته بوده و آگاهی از آن را پیشزمینهٔ پیشرفت ایران دانسته بوده است.
از آغاز جنبش روشنگری ایرانی در عهد ناصری تا به امروز هیچ گروه، سازمان، حزب یا تلاشگر سیاسی را نمیتوان یافت که آزادی را آماج فرجامین کنشگری خود نداند. با این همه، ما اگر گاهی هم گامی به پیش نهادهایم، روزی دیگر دو گام به پس رفتهایم و فرجامِ آزادیخواهیمان آن شده است که امروز در آن مینگریم. شاید میبایست کار را از جای دیگری آغاز میکردیم و پیش از تلاش برای رسیدن به آزادی، کوشش در شناخت آن میکردیم و خویشتن را میپرسیدیم که چرا در این راه درازی که آمدهایم هنوز از خم کوچه گذر نکردهایم و آن «خجسته آزادی» که در طلبش بودیم، از آرمان فراتر رفته و ما را در کام سودای خویش درکشیده است.
«اگر به عربی حریّت، به فارسی آزادی، به ترکی اؤزدنلک عبارت از آزادی طبیعی است، که عموم ابنای بشر بالطبع و الخلقه در جمیع افعال و اقوال خود آزاد و مختار است و جز آمر او یعنی اراده او مانع قول و فعل او نیست و آفریدگار در خارج قوه که بتواند مانع او بشود، نیافریده. آن آزادی ما را احدی قدرت تصرف نمودن ندارد، تا چه رسد به گرفتن و دادن. خواننده این سطور میتواند بیتأمل دریابد که این آزادی همیشه با او هست و بوده است و خواهد بود.»[۶]
۱. «ایضاحات در خصوص آزادی»، طالبوف، نک پانویس ۲.
۲. تاریخ مشروطهٔ ایران؛ جلد یکم ص ۵۹۴، احمد کسروی، مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر.
۳. در دامگاه زبان و زمان؛ نااندیشیدههای جنبش مشروطه، محسن بنایی، نشر فروغ (آلمان)، ۲۰۲۴ م.
۴. مذاکرات مجلس شورای ملّی، ۱۶ مرداد ۱۳۳۱، نشست ۲۴.