Print Friendly, PDF & Email

درآمد

در این نوشته، خلاصهٔ سخن ما این است که تبعید تلاشی است برای مختل کردن یا بازسازی ماهیت مطلقاً سیاسی انسان. در وجه اول، تبعید اجباری، به‌ویژه از سوی نظام‌های توتالیتر، اقدامی است برای از ماهیت سیاسی انداختن انسان (آن را انسان‌زدایی می‌دانیم) و در وجه دیگر، رفتن به تبعید یا تبعیدِ خودخواسته تلاشی است برای بازسازی، بازپس‌گیری و ترمیم و احیای این ویژگی انسانی. با این درآمد به سراغ یکی از بزرگ‌ترین جریان‌های تبعید معاصر یعنی جریان روشنفکری ضدفاشیسم اروپای قرن بیستم می‌رویم و خواهیم دید که چطور واکنش در مقابل فاشیسم- در مسیر احیای انسان سیاسی- به نظریه‌پردازی سیاسی علیه فاشیسم منجر شد، از مقابله با نازیسم هیتلری فراتر رفت و به عنوان میراثی فکری در به چالش کشیدن تا برافکندن فاشیسم، همچون نظام سیاسی ماهیتاً ضدانسان، پیش رفت.

وطنْ پیوست سیاسی مدرن

در زندگی مدرن که سیاست امری پیوندخورده با خاک است و دارای بنیانی جغرافیایی است، «بی‌وطن کردن» شهروندان از سوی نظام‌های توتالیتر، اساساً، عملی برای ساقط کردن انسان، این حیوان مطلقاً سیاسی، بوده است. در واقع، تبعیدْ عملی برای پایان دادن یا معلق کردن ماهیت مطلقاً سیاسی انسان بوده است. تبعید در هر شکلی، چه اجباری چه خودخواسته، بیش از هرچیز در پی ساقط کردن انسان سیاسی است و بر این کار اصرار می‌ورزد؛ اینکه مهم‌ترین ویژگی حیاتش را از کار بیندازد. تبعید شکلی از انسان‌زدایی است. تبعید در شکل اجباری، اساساً، به دنبال فراهم کردن چنین وضعیتی است، در حالی که تبعید خودخواسته سویه‌ای کاملاً برعکس دارد. تبعید اجباری ساقط‌کنندهٔ انسان سیاسی و تبعید خودخواسته در جهت عکس آن است. در اولی انهدامِ انسان سیاسی را می‌بینیم و در دومی کوشش برای حفظ و بر پا کردن مجدد آن.

در تاریخ اندیشهٔ سیاسی، در ابتدا این ارسطو بود که شهر (پولیس) را پدیده‌ای طبیعی دانست و انسان نیز به حکم طبیعتش، حیوانی اجتماعی (سیاسی) انگاشته شد. در نتیجه، انسانْ حیوانی بالذات سیاسی است و به این معنا که تنها در شهر است که امکانی برای خوشبخت بودن دارد. ارسطو می‌گوید: «آن کس که از روی طبع، نه بر اثر تصادف، بیرون از پولیس [دولت] باشد، موجودی مادون‌ انسان (یعنی حیوان) یا برتر از انسان (یعنی خدا) است». به زعم ارسطو، انسان تنها حیوانی سیاسی است. سیاسی بودنش تنها به معنای این نیست که انسان فقط «اجتماعی یا اهل ارتباطات» است. سیاسی بودن انسان قبل از هرچیز از هم‌پیوندی ذاتی‌اش با «شهر» برمی‌خیزد. انسان حیوانی سیاسی است یا حیوانی مطلقاً سیاسی است به این معنا که انسان به شهر تعلق دارد و اساساً به آن نیازمند است. ((Knoll, 2017:40 انسان به پولیس احتیاج دارد و پولیس برای خوشبختی و شکوفایی و کاربست همهٔ توان (dunamis) (۲) طبیعی‌اش کافی است. (همان‌جا)

از این جنبه، تبعیدی شدن مسیری است برای جبران رابطهٔ معلق‌شده و از دست رفته و سیری است برای بازسازی نسبت مجدد شهروندان با شهر. تبعیدْ فضا و زمین ممکن یا امکان دوباره‌ای است برای سیاسی بودن یا سیاسی ماندن انسان و احیای ماهیت ذاتاً سیاسی او. از آنجایی که انسان جز در شهر و موقعیت سیاسی نمی‌تواند زندگی کند، تبعید وضعیتی است علیه این تعلیق‌شدگی و دریغ‌شدگی شهر. شهری که در سیر تبیین مفهوم پولیس توسط ارسطو پیش‌تر از خانواده و [حتی] خود فرد است. (همان‌جا)

ریشه‌‌شناسی لاتین تبعید

در زبان فارسی برای «تبعید» رانده شدن از وطن، جلای وطن، غربت‌نشینی و گاهی هم «خارج» به کار می‌رود. تبعید در فرهنگ‌نامه‌هایی همچون فرهنگ نفیسی به معنای نزدیک‌تری به آنچه عموماً بعد از انقلاب مشروطه مصطلح شده است، یعنی اخراج از وطن به واسطهٔ جرمی سیاسی، ثبت شده است. در این فرهنگ آمده است: تبعید به معنای دورکردگی و اخراج، به جای دور فرستادگی، اخراج از شهر و بلد. (نفیسی، ۲۵۳۵:٧٩٣) در فرهنگ عمید نیز تبعید نزدیک به همین معنا یعنی بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به‌ جای دیگر فرستادن، به‌عنوان نوعی مجازات و نفی بلد، آمده است. در بیشتر زبان‌های اروپایی برای تبعید از واژهٔ exil که ریشه‌ای لاتین دارد، استفاده می‌شود. به طور کلی، چند دیدگاه برای ریشه‌شناسی  exil وجود دارد. از یک نظرگاه عده‌ای معتقدند exsolum (تبعید) از ترکیب ex  (خارج از) و sōlum به معنای «تنهایی» ساخته شده است. عدهٔ دیگری ریشهٔ exsilium  را که از ریشهٔ فعل exsilire  است، به معنای «از چیزی بیرون پریدن» گرفته‌اند. مناقشه بر سر ریشه‌شناسی این واژه هم به دلایل آوایی و هم معنایی وجود دارد و بین مفهوم اخراج/دورکردن و تنهایی در نوسان است. این در حالی است که عده‌ای به دلیل ریشهٔ  exsōlum  به معنای تنهایی، ریشهٔ تبعید را عمدتاً در مسئلهٔ تنها شدن دانسته‌اند و بار بیشتری را در آن  به  esseulé به معنای «کسی که کاملاً تنها مانده است» داده‌اند. (Ngalasso,2009 :۲۵۳) تفسیر دیگری از واژهٔ تبعید، به لاتین exil، به ترکیب دو جزئیex-sul  اشاره دارد: sul ممکن است به ریشهٔ solum  یعنی زمین و سرزمین برگردد. ترکیب exsul  به فردی اطلاق می‌شود که از وطن -خاک یا سرزمین مادری‌اش دورشده است. (Courrént, 2010 :۱۵) در تفسیر دومی دوری از وطن بر تنهایی مقدم است.

تبعید پدیده‌ای است که در همهٔ تمدن‌های قدیم و جدید جاری بوده. مردم‌شناس عهد باستان، ماریزیو بتینی، بر این باور است که در روم باستان exsilium به خروج ارادی از شهر اطلاق می‌شده. (Bettini, 2009:5) با این حال، تبعیدی در معنای سیاسی از دورهٔ رنسانس و بعدتر، از رویدادهای تبعید شدن آریستوکرات‌های فرانسوی در جریان انقلاب، به همین معنای امروزی- کسی که مجبور به ترک وطن شده است- شاهدهای تاریخی دارد. پدیدهٔ اجبار به ترک وطن به دلایل سیاسی در قرن بیستم نیز با ظهور رژیم‌های توتالیتر تبدیل به منبع پویش‌های سیاسی بی‌سابقه‌ای شد. موج فرار دانشمندان و متفکران از اروپای تحت سیطرهٔ فاشیسم این جریان را در عین حال تبدیل به یکی از تأثیرگذارترین جریان‌های مقابله‌کننده با فاشیسم، چه سیاسی چه نظری و البته نهادی، در دهه‌های بعد کرد. در حالی که مسئلهٔ تبعید در اروپای پس از فاشیسم از جنبهٔ فکری و دستاوردهای علمی اتفاق مهمی بود، اما تا دههٔ ١٩٨٠ توجه درخوری برای ارزیابی پیدا نمی‌کند. (Lyman,1994:497) اروپایی‌های تبعیدی نظریه‌پردازی در مقابله با فاشیسم را در قالب مبارزه‌ای سیاسی دنبال کردند. زمینه‌های مقابله با فاشیسم پس از پایان جنگ جهانی دوم و در طول دوران جنگ سرد نیز در جبههٔ جدید ادامه پیدا کرد. تا حدود زیادی این آرا متأثر از موقعیتی بود که این متفکران آن را در قالب دفاعی تمدنی و ارسطویی از انسان سیاسی مفهوم‌پردازی می‌کردند. به عبارت دیگر، نظریه‌پردازی مقابله با فاشیسم متأثر از روح تبعیدی بودن و تلاش برای بازیابی انسان به مثابهٔ موجودی مطلقاً سیاسی بود. در ادامه به نحوهٔ شکل گرفتن «مدرسهٔ جدید مطالعات اجتماعی نیویورک» می‌پردازیم که در همین خط سیر تبدیل به مرکز میزبان روشنفکران تبعیدی و گریخته از فاشیسم شد. مدرسهٔ جدید مطالعات اجتماعی اولین کانون تجمع تبعیدی‌های اروپایی در آکادمی آمریکا و تدریجاً به یکی از بزرگ‌ترین و اثربخش‌ترین آن‌ها تبدیل شد. تعدادی از متفکران شاغل در این مرکز بعدها با پی‌گرفتن پروژه‌های فکری سابق خود مبارزه با فاشیسم را فراتر از مقابله‌ای نظری یا فکری پیش بردند. در میان آن‌ها هانس شپایر، از جامعه‌شناسان نامی، با ادامهٔ طرح دانشگاهی خود که سابقاً در جمهوری وایمار بر روی آن کار می‌کرد، نقش روشنفکران در سیاست‌ورزی را به درون نهادهای جدیدالتأسیسی همچون اندیشکدهٔ RAND برد. پروژهٔ شپایر در هدایت بخش دپارتمان مطالعات اجتماعی RAND ادامهٔ طرح  او در دفاع از نقش‌آفرینی روشنفکران برای حوزهٔ عمومی و درگیر شدن تام آن‌ها در مسئولیت‌های سیاسی-امنیتی بود؛ طیفی از روشنفکران که دنیل بسنر آنان را «روشنفکران دفاعی» [درگیر حوزه‌های امنیتی و دفاعی] می‌نامد. (New Books Network, 2018)

گریز از فاشیسم

همان‌طور که گفته شد، فاشیسم در اروپا به واکنش‌های مختلفی دامن زد. برخی به ورطهٔ ناامیدی و دست کشیدن از زندگی فکری و یا سیاسی افتادند، عدهٔ دیگری همکاری کردند، عدهٔ معدود دیگری واکنش‌های علنی سیاسی نشان دادند و گروه آخر از تبعید به عنوان فرصتی برای مبارزه با فاشیسم استفاده کردند. یاری از متفکران و دانشمندان گریخته از فاشیسم دهه‌های ۳۰ و ۴۰، به لطف برقرار بودن نهادهای آماده و فرهنگ رواداری در آمریکا، توانستند فرصتی برای نظریه‌پردازی علیه نظم فاشیستی پیدا کنند؛ نظریه‌هایی که حتی بعد از فروپاشی فاشیسم به عنوان میراثی برای زندگی سیاسی و حیات فکری بشر باقی ماند. تبعید در آمریکا، علناً و عملاً، به فرصتی برای زایش دوباره و احیای انسان سیاسی تبدیل شد و روشنفکران را از کشمکش میان بی‌ثمر شدن یا منزوی شدن رهاند. در فاشیسم قبل از هرچیز ناطقه بودن انسان تعلیق می‌شود. شهروندان تبدیل به جمعیتی دارای زیست بیولوژیکی اما فاقد تصمیم، ارادهٔ آزاد، انتخاب، تبادل، تفکر و انتقاد می‌شوند. آدمک مطلوب فاشیسم بیش از همهٔ نادارایی‌ها باید سیاسی نباشد.

با تأکید بر این نکته باید گفت تبعید در مجموع تلاشی است برای حفظ و پاسداشت انسان سیاسی، برای عبور از طبیعت و ماندن در ساحت انسان که مطلقاً سیاسی است. توتالیتاریسم قرن بیستمیْ اجبار به تبعید را در وجهی در راستای غیرسیاسی کردن انسان به کار برد، اما این همهٔ ماجرا نبود. از قضا، لحظات بسیار سرنوشت‌ساز و تعیین‌کنندهٔ جنبش‌های بزرگ سیاسی دوران مدرن [تقریباً با کمی اغماض] همگی در تبعید اتفاق افتاد. (Samedy & Couton, 2013: 200) رویش و زایش عمدهٔ جریان‌های سیاسی ناسیونالیست قرن نوزدهمی و جنبش‌های کارگری در محیط تبعید اتفاق افتاد. کما اینکه در میان بزرگ‌ترین جنبش‌های سیاسی معاصر، اشخاصی چون ژنرال دوگل در لندن، تروتسکیست‌های ضداستالین در خارج از شوروی، پرونیست‌های آرژانتینی در اسپانیا و ضدکاسترویی‌های کوبایی در میامی مجامعی اساساً تبعیدی بوده‌اند. در مواردی به نظر می‌رسید که بیرون شدن از وطن، تبدیل به نقطهٔ پایانی بر حیات سیاسی گروه‌های مخالف باشد، اما روح تبعید نه تنها در تجربه‌های فوق‌الذکر بلکه در بیشتر موارد به مأمنی برای زایش مجدد انسان سیاسی بدل شد.

فضای عمومی در پی ظهور نیروهای فاشیست بیش از هرچیز آغشته به نیروی ضدروشنفکری بود. تصمیم‌گیری برای رفتن به تبعید یا ماندن در کشورهایی که تحت جباریت فاشیسم قرار داشتند، کار ساده‌ای نبود. تبعیدْ گشایشی صریح، تعیین تکلیفی روشن و شاید بهترین سپر محافظتی برای جامعهٔ روشنفکری ضدنازیسم بود؛ جامعه‌ای به غایت متکثر در طیف بسیار گسترده‌ای از باورهای سیاسی- مذهبی و موقعیت‌های اقتصادی. در عین حال که تبعید این فرصت بی‌مانند را ایجاد می‌کرد، اما برای همهٔ کسانی که به طور بالقوه در معرض سرکوب و تهدید جانی و سیاسی و اقتصادی قرار داشتند،  دستیابی به چنین موقعیتی به سادگی ممکن نبود. برخی ترجیح دادند در آلمان بمانند و در عین فقر و زیر فشار بمیرند. برخی هم نتوانستند به تبعید بروند یا مرگ در آلمان را از تبعید کمتر دردناک می‌دیدند. تبعید برای کسانی که بیرون از مرزهای آلمان شهرتی داشتند، آسان‌تر و ممکن‌تر بود. اما برای بسیاری هم غیرممکن بود. روشنفکران آلمانی در جبهه‌های مختلفی متفرق بودند. کمونیست‌ها، جمهوری‌خواهان، سلطنت‌طلب‌ها، کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها، بورژواهای یهودی که حتی نسبت به هیتلر چندان بدبین نبودند و مشکل عمدهٔ او را زیاده‌روی علیه یهودی‌ها می‌دانستند. جو عمومی روشنفکری در آلمان خطر هیتلر را چندان جدی نگرفته بود. خوش‌بینی نسبت به «دولت مستعجل» بودن هیتلر نقل‌قول عمومی بود. عدهٔ دیگر هم به دلیل به بی‌سواد بودن او، مضحکه‌آمیز بودن ادعاهایش و… چندان او را جدی نمی‌گرفتند. (۳) بنابراین، تصمیم به تبعید عمدتاً برای گروهی که مستقیماً در معرض تهدید و ترور دولتی نازیسم قرار داشتند، یک انتخاب ضروری و جدی بود. فراموش نکنیم که در همین دوران حداقل هفت نویسندهٔ آلمانی در تبعید خودکشی کردند. آرشیوهای باقی‌مانده از تبعیدی‌های آلمانی همچون آدورنو و بنیامین و یا مکاتبه‌های آرنت با هایدگر و یاسپرس، نه تنها گویای تراژدی وحشتناک سیاسی در اروپاست، که بیانگر موقعیت انسان بدون جهان، بیرون از مکان، [مجبور به در پیش گرفتن] جهان‌دوستی از سر ضرورت، آواره شدن برای پیدا کردن شانس نجات و گاهی حتی زنده ماندن است. (Camurri,2014:7)

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، خروج بزرگ عمدهٔ روشنفکران و مدرسان دانشگاهی که به‌ویژه در دوران جمهوری وایمار بخش سرزنده و مدعی فرهنگ آلمانی بودند، و تبعید بیشترشان به امریکا، واقعه‌ای را رقم زد که به علت تلاطم جنگ، حتی سال‌های بعدتر، کمتر فرصتی برای بازخوانی آن تا دههٔ ۱۹۷۰ فراهم شد. در یکی از خواندنی‌ترین گزارش‌های ژورنالیستی از این هجرت بزرگ، نیویورک تایمز در مقاله‌ای با عنوان «ذهن‌های اروپایی که از فاشیسم گریختند» به قلم ریچارد برنشتاین در ۲۳ سپتامبر ۱۹۸۹ به تشریح جریان این تبعید بزرگ می‌پردازد. (Bernstein,1989:45) نویسنده معتقد است از نتایج کمتر دیده‌شدهٔ فاشیسم در اروپا این است که فاشیسم به برتری فکری-روشنفکری اروپا که از عصر روشنگری آغاز شده بود، پایان داد؛ این موقعیت به امریکا منتقل شد. جزئیات تبعید روشنفکران و نحوهٔ وارد شدن و جاخوش کردن در نظام آکادمیک آمریکا، به‌ویژه در موردی که با هم آن را بررسی می‌کنیم، قول برنشتاین را معتبر می‌کند. اما چندین ملاحظهٔ مهم در این میان وجود دارد. تبعید محدود به روشنفکران آلمانی نبود. درست است که روشنفکری آلمان ابتدا برای گریز از فاشیسم به جهان آلمانی‌زبان اطراف خود فکر می‌کرد، اما به سرعت روشن شد که این پدیده محدود به سرزمین آلمان یا آلمانی‌زبان نخواهد بود. مسئله در امان ماندن از فاشیسم بود و تجارب تبعیدی‌ها در سوئیس نیز چندان اطمینان‌بخش نبود. بنابراین، خروج از قاره و رفتن به سرزمین امن (آمریکا) کمابیش تنها انتخاب ممکن بود. در میان تبعیدی‌ها چهره‌های فلسفی، نظریه‌پردازان علوم اجتماعی، دانشمندان، روان‌تحلیلگرانی چون برونو برتهایم (Bruno Betellheim) و فیلم‌سازان بزرگی چون بیلی وایلدر آمریکا را به مخزن استعدادهای جدید و نیروی خلاق تبدیل کردند. تأثیر این تبعید و تغییرات حوزهٔ روشنفکری در آمریکا غیرقابل‌انکار بود.

در سال ۱۹۳۳، آلوین جانسون، مدیر مدرسهٔ جدید مطالعات اجتماعی، با امیل لدرر(Emile Lederer) اقتصاددان که به تازگی از پست تدریس در هایدلبرگ اخراج شده بود، تماس می‌گیرد و ایدهٔ تأسیس «دانشگاه در تبعید» را در مدرسهٔ جدید علوم اجتماعی در نیویورک با وی در میان می‌گذارد. آلوین جانسون خود فرزند خانوادهٔ مهاجر دانمارکی بود که هم فضاهای روشنفکری و آکادمیک اروپا را می‌شناخت و هم سال‌ها در آمریکا مشغول تدوین دانشنامهٔ علوم اجتماعی بود. جانسون از واکنش کند و بی‌تفاوت آمریکایی‌ها کلافه بود و با آمدن همکاران جدیدش از آلمان، روند جدیدی در سکنی دادن روشنفکران اروپایی به امریکا را پایه گذاشت.

تماس جانسون با لدرر به دیدار حضوری در لندن ختم شد. لدرر دانشجوی سابق خود، هانس شپایر، جامعه‌شناس ضدنازی را هم به این جمع دعوت می‌کند. شپایر لیستی از اساتید تحت تعقیب را آماده می‌کند و بعد از آن در سراسر آلمان به دنبال جذب مدرسان و دانشگاهی‌های ضدنازی سفر درازی را آغاز می‌کند. او در جلسات مختلف قضیه را با افراد مطرح می‌کند و دعوت‌نامه‌ها را به آن‌ها تحویل می‌دهد. بدین ترتیب پایه‌های اولیهٔ «دانشگاه در تبعید» با این تلاش‌ها در خود آلمان ساخته می‌شود. چهرهٔ دیگری که به تسهیل تبعید برای این گروه از دانشگاهی‌های آلمانی-اتریشی-فرانسوی کمک شایانی می‌کند، واریان فرای (Varian Fry) مأمور ویژهٔ کمیتهٔ نجات اضطراری بود. این گروه بلافاصله بعد از حملهٔ آلمان به فرانسه، در آمریکا با هدف تأمین فرصت انتقال به مناطق امن به شکل اضطراری تشکیل می‌شود. عده‌ای از روشنفکران آلمانی و فرانسوی با بدشانسی به مناطق جنوبی فرانسه رفتند. فرای به عنوان خبرنگاری که هیچ سابقه‌ای از کار مخفیانه یا تشکیلاتی نداشت در مارسی توانست جان دو هزار نفر را با فراهم کردن تسهیل سفر به آمریکا نجات دهد. فرای از همکاری و هدایت آلبرت هیرشمن، دیگر تسهیل‌کنندهٔ انتقال و تبعید چهره‌های ضدنازی در فرانسه، هم برخوردار بود. هیرشمن کمک کرد تا فرای شناسایی نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان را در فرانسه با سرعت بیشتری جلو ببرد.

با به قدرت رسیدن هیتلر در ۱۹۳۳، در کنار چهره‌های برجستهٔ یهودی و چپ که از دانشگاه‌ها به نوعی کنار گذاشته شدند یا خودشان کناره‌گیری کردند، در حدود ۳۹ درصد مدرسان دانشگاه از سراسر آلمان، به‌ویژه در رشتهٔ اقتصاد و علوم اجتماعی، کار خود را رها و کشور را ترک کردند. (Krohn,1993:12) دنیل بسنر، نویسندهٔ پژوهش‌هایی دربارهٔ روشنفکران تبعیدی آلمان در آمریکا، تعداد این گروه از روشنفکران را تا هزار نفر ارزیابی می‌کند. (Bessner, 2018: 45)

به طور قطع، می‌توان گفت که هیچ‌یک از تجربه‌های تاریخی تبعید همپای تبعید روشنفکران ضدنازیسم در قرن بیستم این اندازه پردامنه و بزرگ نبوده است: این تبعید بزرگ‌ترین تبعید سیاسی گروهی بود که در عین ترک وطن خودش تبدیل به مقاومتی فکری-نظری علیه فاشیسم هم شد. رویدادی که در درون خود تحولات فکری بسیار متکثر و تأثیرگذاری را رقم زد.

در ابتدای همین نوشته دیدیم که ریشهٔ لاتین تبعید را عمدتاً در دو مفهوم دور شدن و تنهاشدگی می‌جویند. تبعیدی که از آن سخن می‌گوییم، نظر به اهمیتش در حوزهٔ نظریه‌پردازی و شکوفایی نظری، فقط دور شدن بود و مسئلهٔ منزوی شدن، بی‌اثر شدن یا خشکیدن در زمینی خارج از اروپا بی‌معنی و تا حدودی نامربوط است. دست بر قضا، این تبعید زمینه و آغاز جدیدی برای نیروهای فکری فراهم کرد. مهاجرت گستردهٔ دانشگاهی‌ها، مدرسان و معلمان و روشنفکران اروپایی به امریکا دست‌کم به شکل گرفتن جریان‌های فکری و آموزشی مهمی در آمریکا منتهی شد. تأسیس «دانشگاه در تبعید» و انتشار مجلهٔ پژوهش اجتماعی (Social Research) تنها گوشه‌ای از مقاومت سازندهٔ نظری و پرثمری بود که فرصت تبعید فراهم کرد. این نشریه که توسط مدرسهٔ جدید پژوهش اجتماعی در نیویورک منتشر می‌شد، میزبان این گروه از روشنفکران شد. این مجله توانسته بود با انتشار مقالات و جستارهای متعددی از توماس مان، امیل لدرر، فرانز بوآس، پل تیلیخ و هانس شپایر ارتباط جدانشدنی میان انتخاب تبعید و مبارزه علیه رژیم‌های توتالیتری را تئوری‌پردازی کند و مسئولیت‌های جدیدی از روشنفکر بودن در تبعید تعریف کند. در یکی از اولین شماره‌ها، این مجله (Shaw & Nesson,2011:1) به معنای تجربهٔ تبعید و شرایط اجتماعی مهاجرت روشنفکران پرداخته بود. نظریه‌پردازی ضدفاشیسم در آمریکا در پی تأسیس مدرسهٔ جدید علوم اجتماعی در نیویرک با حمایت نزدیک به ۱۸۳ دانشگاهی تبعیدی، همچون بنیان جدیدی در تئوری‌پردازی سیاسی و یکی از بی‌مانندترین تجربه‌های تاریخ مدرن باقی ماند. (Shaw & Nesson, 2011: 2)

از سوی دیگر، تلاش روشنفکران در پیگیری سنت‌های فکری و فلسفی و ادبی در بیرون از آلمان باعث شد تا بعدها ژان میشل پالمیه، نویسندهٔ کتاب وایمار در تبعید: هجرت ضدفاشیستی در اروپا و آمریکا، با تأکید بر شأن و منزلت فوق‌العاده بالای این جریان تبعیدی تأکید کند که تبعیدی‌های ضدفاشیست شانس بقای فرهنگ آلمانی بودند. (Palmier, 2017:4)

در واقع، تبعید در دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ عملاً تبدیل به یکی از مهم‌ترین پویش‌های سیاسی در قالب مقاومت در برابر فاشیسم شد؛ جریانی که نظریه‌پردازی سیاسی را لاجرم در پیوند با موقعیت تبعیدی و علیه فاشیسم تئوریزه می‌کرد. همان‌طور که انتزو تراورسو می‌گوید فرهنگ ضدفاشیسم تا حدود زیادی فرهنگ تبعید بود. (Stone,2013:183) اهمیت این تبعید در شروع نظریه‌پردازی‌های ضدفاشیسم در آمریکا مغفول مانده بود. فقط به تازگی و در همین اواخر، تحقیقات مفصلی در بازخوانی نقش روشنفکران آلمانی در این کارزار سیاسی- نظری صورت گرفته است. به این معنا که نقش این تبعیدیان هموزن تأثیرشان قدر ندیده و اعتبار نگرفته است و به واکاوی تأثیرات در سایر حوزه‌ها نکشیده. دانیل بسنر در کتاب هانس شپایر و ظهور روشنفکر دفاعی به این می‌پردازد که چگونه نسلی از روشنفکران آلمانی چپ با رها کردن راهروهای دانشگاه سراغ مجامع تصمیم‌گیری قدرت می‌روند و همچون شپایر تبدیل به چهرهٔ تأثیرگذاری در سیاست‌های دفاعی آمریکا و پایه‌گذار اولین مرکز تحقیقات اجتماعی RAND می‌شود.

در واقع، به رغم تجربهٔ نه چندان خوشایند جاکن شدن دانشگاهی‌ها و روشنفکران اروپایی، ثمرهٔ تلاش‌های فکری و سیاسی آن‌ها به‌ویژه در آمریکا منجر به پاگرفتن سنت فلسفی سیاسی ضدفاشیستی قوی می‌شود. برای مثال، فرانتز نویمان بعد از فرار به بریتانیا و سپس استخدام شدن در مؤسسهٔ پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت، مستقر در دانشگاه کلمبیا، به گروه آدورنو-هورکهایمر و پولوک می‌پیوند و کتاب بهیموت عملکرد ناسیونال سوسیالیسم را در دوره ای که هنوز بر سر قدرت است می‌نویسد. بهیموت یکی از آثاری بود که در سنت نظریه‌پردازی سیاسی مقابله با فاشیسم توجه زیادی را به خود جلب کرد. هانس شپایر، از پایه‌گذاران اولیهٔ دانشگاه در تبعید، توانست در آمریکا ادامهٔ پروژهٔ خود در وایمار را پی بگیرد. او در پروژهٔ قبلی به اهمیت و نقش روشنفکران متمرکز شده بود، اما در پروژهٔ جدیدش در آمریکا به عنوان بخش مطالعات اجتماعی اندیشکدهٔ RAND تلاش می‌کرد تا در مقام مشاور، مستقیماً همهٔ دانش‌های آکادمیک را به پروژه‌های سیاسی و نیز به سیاست‌گذاران پیوند بزند. هانس شپایر در پروژهٔ فکری‌اش همزمان اصرار داشت تا در هر صورت و فرم سیاسی‌ای فاشیسم را به چالش بکشد. شپایر علاوه بر درگیری با فاشیسم هیتلری، ادامهٔ مبارزه را به فاشیسم استالینی متصل کرده بود.

همهٔ این نظریه‌پردازی‌ها در چارچوب اقدام به تبعید یا تکیه به تبعید برای حفظ انسان سیاسی و ترک آدمک بیولوژیکی فاشیسم قابل‌تأمل بود. البته این به آن معنا نیست که میدان روشنفکری اروپایی کاملاً دو قطبی و قابل‌تقسیم به تبعیدی‌ها و همداستان با فاشیسم بوده است. عده‌ای عملاً جان خود را بر سر ماندن تحت جباریت فاشیسم از دست دادند. برخی روشنفکران و نویسندگان همانند آرنولت برونون (Arnolt Bronnen) گمان می‌کردند با تغییر مواضع سیاسی از اولترا چپ به اولترا راست بتوانند از تبعید بگریزند. یا نوبلیستی همچون گرهارت هاوپتمان (Gerhart Hauptmann) عملاً گرفتار برنامهٔ تبلیغاتی گوبلز شد و امکان  جدی برای نشان دادن مخالفتش با نازیسم پیدا نکرد، در عین حال که نازی‌ها دست به هر اقدامی زدند تا او را از تبعید منصرف کنند. سرنوشت هاوپتمان در غیرممکن بودن تبعیدی شدن، نشان می‌دهد تبعید تا چه اندازه می‌توانست در احیای انسان سیاسی مورد تنفر فاشیسم کارگر بیفتد.

کلام آخر

تبعید به رغم همهٔ دشواری‌ها و تنگناهای مادی و اخلاقی که تبعیدی‌ها را به خود مبتلا می‌کند، حداقل در تجربهٔ روشنفکران اروپاییِ گریخته از فاشیسم، امکانی شد برای پاسداشت انسان سیاسی علیه انسان بیولوژیک مورد عنایت فاشیسم. تجربه‌ای که می‌توان با خیالی آسوده گفت که برای جامعهٔ ایرانی تبعیدی در دهه‌های گذشته نیز مصداق قابل‌اعتمادی دارد. تبعیدی شدن متأخر در تجربهٔ گریز از جمهوری اسلامی، سوای همهٔ مضراتی که از شکسته شدن ارتباط شهروندان با تعلقات فکری و قلبی جایگیرشده در ایران به وجود آمده است، توانسته با نسلی از متفکران قابل‌ارجاع در سنت مبارزه با فاشیسم همانند تجربهٔ اروپایی‌ها ثمراتی را به بار بیاورد؛ یعنی تأسیس زیرساخت‌هایی که به حوزهٔ فکری و مسائل جامعهٔ ایرانی توجه دارد و مسئولانه مسائل آن را به بازنگری و نقد و تجمیع آرا می‌گذارد. شاید این سنت نسبتاً نوپا در آینده موضوع پژوهش‌هایی شود و ثمربخشی آن آشکارتر.

پانوشت:

۱. πόλις

۲. δύναμης

۳. ژان میشل پالمیه در کتاب وایمار در تبعید با جزئیات بسیار دقیقی گروه‌های مختلف روشنفکری و مواضع آن‌ها نسبت به روی کارآمدن هیتلر را بررسی کرده است. الگوی تبعید، شرایط رفتن به تبعید و برداشت روشنفکران از هیتلر نشان می‌دهد که دینامیسم تبعید چگونه از دل یک جامعهٔ طوفان‌زده تحت قدرتی فاشیستی شکل می‌گیرد.

منابع:

۱. نفیسی، علی‌اکبر. فرهنگ نفیسی، جلد دوم، تهران: کتاب‌فروشی خیام ،۲۵۳۵. قابل دسترسی در اینجا . تاریخ مشاهده ۱۴ شهریور ۱۴۰۰.

۲. Bernstein, Richard. European Mind Who Fled Fascism. New York Times, Sep 23, Section 1, 1989.

3. Bessner, D. The Social Role of the Intellectual Exile. In Democracy in Exile: Hans Speier and the Rise of the Defense Intellectual. Cornell University Press, 2018. http://www.jstor.org/stable/10.7591/j.ctt1w0dd09.7

4. Bettini, Marizio. Exilium, in «Parolechiave», ۴۱, ۲۰۰۹. DOI: ۱۰.۷۳۷۷/۷۰۴۷۴ in Parole-chiave, Nuova serie de “Problemi del socialismo”, Direttore: Mariuccia Salvati. N. 41, ISBN 978884305258

5. Camurri, Renato. « The Exile Experience Reconsidered: a Comparative Perspective in European Cultural Migration during the Interwar Period », Transatlantica [En ligne], 1 | ۲۰۱۴, mis en ligne le ۰۲ octobre 2014, consulté le ۱۵ septembre 2021. URL: http://journals.openedition.org/transatlantica/6920; DOI:https://doi.org/10.4000/transatlantica.6920

6. Courrént, M. «Partir d’ici ». A propos de l’étymologie latine de l’exil. In Carrera, H. (Ed.), Exils. Presses universitaires de Perpignan, 2010. doi:10.4000/books.pupvd.3050

7. Jean Baptiste Mario Samedy & Philippe Couton. Exil et Renouveau Politique : Encore un espoir pour Haïti, The Journal of Haitian Studies, Vol.19, No.1, 2013.

8. Knoll, M. Aristotle’s Arguments for his Political Anthropology and the Natural Existence of the Polis. In Jaulin, A., & Güremen, R. (Eds.), Aristote, l’animal politique. Éditions de la Sorbonne, 2017. doi:10.4000/books.psorbonne.14286

9. Krohn, Claus-Dieter. Intellectuals in Exile: Refugee Scholars and the New School for Social Research. Amherst: University of Massachusetts, 1993.

10. Lyman, S.M. A haven for homeless intellects : The new school and its exile faculties. International Journal of Politics, Culture, and Society,Vol. ۷,۱۹۹۴. https://doi.org/10.1007/BF02142137

11. Musanji Ngalasso, M. L’exil dans la littérature africaine écrite en français. In Sabbah, D. (Ed.), Écritures de l’exil. Presses Universitaires de Bordeaux, 2009. doi:10.4000/books.pub.39997.

12. New Books Network. Democracy in Exile. Podcast interview with Daniel Bessner, 2018. Access here.

13. Palmier, Jean-Michel. Weimar in Exile: The Antifascist Emigration in Europe and America, translated by D. Fernbach, Verso, London, 2017.

14. Stone D. Anti-Fascist Europe Comes to Britain: Theorising Fascism as a Contribution to Defeating It. In: The Holocaust, Fascism and Memory. Palgrave Macmillan, London,2013. https://doi.org/10.1057/9781137029539_6

15. Shaw. L & Nesson, Todd. The University In Exile: Aiding émigré scholars and promoting the development of the American social sciences, Transatlantischer Blick, 2011.

  فرنگیس بیات

نویسنده و پژوهشگر سیاسی

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx