خوزستان و سعادت ازدسترفته
پیش از انقلاب، خوزستان استان پررونق و خوشبختی بود. چرا بعد از انقلاب این رونق از بین رفت؟
ناصر کرمی: دلایل متعددی دارد. طبیعتاً، ذهن ابتدا میرود به سمت اثرات جنگ هشت ساله، اما تصور میکنم دلایلی ویرانگرتر از خود جنگ هم وجود داشتهاند. کما اینکه این قهقرای چشمانداز را که در خوزستان میبینیم، کمابیش، استانهای دیگری نیز در ایران دچارش بودهاند که مطلقاً متأثر از جنگ نبودند. اولین نکتهٔ قابلاشاره «تحمل بار توسعه بدون بهره بردن از ثمرات آن» است. پیش از انقلاب باری روی چشمانداز خوزستان گذاشتند که شاید توانایی تحمل آن را نداشت؛ یعنی صنایعی را که آنجا بردند و طرحهای توسعهای را که اجرا کردند، باعث شد جمعیت زیادی به طرف آنجا برود. شهرهایی که الان صد تا دویست هزار نفر جمعیت دارند، پنجاه سال پیش شهرهای بسیار کوچکی بودند. مثلاً اندیمشک، شصت سال پیش، فقط یک ایستگاه راهآهن بود؛ یعنی چند تا ساختمان بوده و چند چادر کنارش؛ جایی به اسم صالحآباد. یا جاهایی مثل اندیکا، مسجد سلیمان و شادگان، که الان شهرهای بزرگی هستند، شصت هفتاد سال پیش روستا بودند، حتی کمتر از روستا؛ مکانهایی بودند که عشایر برای قشلاق به آنجا میرفتند. اما بعد، به تدریج، جاذبههای اقتصادی زیادی در آنجا ایجاد شد. مثلاً در شمال خوزستان در یک بازه زمانی کوتاه، اواخر دههٔ چهل تا اواخر دههٔ پنجاه، کارخانههای زیادی ایجاد شد. این باعث شد یک موج عظیم مهاجرت از زاگرس به جلگهٔ خوزستان شکل بگیرد. بسیاری از کشاورزان زمین را رها کردند و وارد این کارخانهها شدند، چون شرایط اقتصادی بهتری را برای آنها فراهم میکرد. شما با اشتغال به عنوان یک کارگر میتوانستی به راحتی یک خانوادهٔ چندنفره را تأمین کنی و پسانداز هم داشته باشی. اگر کارمند بودی وضعیت میتوانست خیلی هم بهتر باشد. میتوانستی ماشین بخری، مسافرت بروی و… . اینها باعث شد عشایر و کشاورزان به خوزستان سرازیر شوند. خاستگاه خانوادگی من هم همینطور بود. ما اصالتاً لر هستیم و ساکن زاگرس بودیم، ولی پدربزرگهای من مهاجرت میکنند به طرف خوزستان. خیلی از خوزستانیها چنین خاستگاهی دارند و دو یا سه نسل قبل از آنها به آنجا مهاجرت کرده است. (البته این غیر از بختیاریهایی است که پیش از این هم ساکن خوزستان بودند). چون خوزستان یک طرح توسعه داشت و قرار بود این جمعیت جذب مثلاً صنایع آنجا و کارخانههای جدید شود. مثلاً آمدند کشت را صنعتی کردند و کشتهایی را که در مقیاس بزرگ جواب میداد، مثل نیشکر، چغندر و مارچوبه و اینها، راه انداختند و بعد صنایع مکمل اینها را برپا کردند، مثل کارخانهٔ شکرسازی و کاغذ پارس که از تفالهٔ نیشکر برای تولید استفاده میکرد. به هر حال، خوزستان یک طرح توسعهٔ وسیع داشت که ناگهان در نیمهٔ کار رها شد؛ یعنی جمعیت زیادی سرازیر شد به خوزستان اما فرصتهای شغلی که قرار بود به این جمعیت جواب بدهد، عملاً، با وقوع انقلاب به مشکل خورد. نه تنها طرحهای جدید توسعه اجرا نشد، بلکه کارخانههای قبلی هم با سوءِمدیریت، یکییکی، ورشکست شدند. مثل کارخانهٔ قند، حریر پارس هفتتپه، یا بعضی دیگر مثل کاغذ پارس که فقط با پول یارانه سرپا است اما منطقاً باید تعطیل شود. در نهایت، نتیجه این شد که جایی که قرار بود یک قطب بزرگ اقتصادی و تجاری باشد و حتی کل ایران را حمایت کند، به مرحلهای رسید که خودش ورشکسته شد.
و احتمالاً جنگ همین روند را تشدید کرد؟
قطعاً جنگ تأثیر داشته است و یکی از دلایل توقف توسعهٔ خوزستان جنگ است. ولی من اعتقاد دارم بدون جنگ هم خوزستان به مشکل میخورد. مگر اینکه ما فرض کنیم که اگر جنگ نمیشد، دولت طرحهای توسعهٔ خوزستان را ادامه میداد. اما میدانیم که طرحهای توسعه به جز در جاهایی مثل اصفهان و کرمان، که لابی عظیم در ساختار قدرت داشتند، در بقیهٔ جاها هم دنبال نشد. ولی، به هر حال، مؤلفهٔ جنگ تأثیر قطعی بر توقف طرح توسعهٔ خوزستان داشت. و مورد سوم، به جز جنگ و انقلاب، مشکلات زیستمحیطی خوزستان است که از دههٔ هفتاد آغاز میشود و باعث میشود کیفیت آب و هوا پایین بیاید. و این باعث میشود خوزستان قشر نخبهٔ خود (تحصیل کردگان، سرمایهگذاران و کارآفرینان) را از دست بدهد. طبعاً، با مهاجرت آنها فرصتهای توسعه در خوزستان کاهش پیدا کرد. به هر حال، این سه مؤلفه باعث سقوط خوزستان شد.
آیا مرزی بودن استان خوزستان تأثیری در بیتوجهی حکومت به توسعهٔ این استان داشته است؟ گفته میشود نگاهی در حکومت هست که میگوید استانهای مرزی ممکن است درگیر جنگ شوند و تمام ثروت خود را از دست بدهند، بنابراین توسعهشان خطر کردن است. آیا چنین نگاهی به خوزستان وجود داشته است؟
درست است که خوزستان استان مرزی است، ولی هیچوقت به خوزستان به عنوان نقطهٔ مرزی نگاه نشده است. دلیلش این بوده که خوزستان جایی بوده است که بودجهٔ کشور را تأمین میکرده و مرکز همیشه با آنجا در ارتباط بوده است. از دههٔ سی در ایران یک خط مستقیم بین آبادان و تهران برقرار بوده است. موقعیت ژئوپولیتیکی خوزستان خیلی متفاوت بوده است با جایی مثل سیستان و بلوچستان، مثلاً. مضاف بر اینکه عمدهٔ مشکل حکومت با بعضی از استانهای مرزی مذهبی است. مثلاً مشکل جمهوری اسلامی با کردستان این است که اکثریت اهل سنت هستند. یا سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی. در استانهای مرزی و سنینشین، که همیشه در معرض تماس با همسایهٔ بیرونی هم هست، ملاحظههای امنیتی شدید بوده است، اما خوزستان اینگونه نبوده است. دولتمردان جمهوری اسلامی ارتباط ارگانیک با جمعیت خوزستان و حتی عربهای خوزستان دارند؛ چون آنها شیعه هستند و پیوند آنها با عربهای شیعهٔ عراق تا کربلا و… برای جمهوری اسلامی اهمیت داشته است و عمق استراتژیکش بوده است. به هر حال، خوزستان برای دلتمردان جمهوری اسلامی جای مرزی و حاشیهایِ دور و بیاهمیت نیست.
خب، اشاره کردید به مشکلات زیستمحیطی خوزستان که از دههٔ هفتاد شروع شد. علل بروز این مشکلات چیست؟
دو تا نکته وجود دارد. [نکتهٔ اول] یک بحث کلان است و آن تغییر اقلیم در کل خاورمیانه است. در سی سال گذشته در خاورمیانه پدیدهٔ خشکیدگی رخ داده است؛ یعنی اقلیم خشکتر و گرمتر شده است؛ یعنی باران کمتر شده است و متوسط دما بیشتر شده است. چیزی که به آنdry up میگوییم. البته این پدیده را در کل تاریخ ایران برای یک سوم جنوبی ایران میبینیم. این بحث مفصلی است که البته ما را از موضوع اصلی دور میکند. فقط یک اشارهٔ کوتاه: شما در ایران باستان میبینید شوش پایتخت زمستانی بوده است تا مرودشت که پایتخت تابستانی بوده است و بعد زابل را داریم که خودش یک کانون تمدنی بوده است. در صورتی که در آن زمان خیلی در اصفهان و یزد و تهران و گیلان و مازندران و… خبری نیست. اما در قرون میانه ستارهٔ اقبال جنوب ایران غروب میکند و ما میبینیم اصفهان و یزد و کرمان و خراسان مرکز تمدنی میشوند و در سیصد سال اخیر که کلاً فقط یک سوم شمالی مرکزیت تمدنی دارد. خطی بکشید از مشهد به تهران و از تهران تا تبریز. عمدهٔ تحولات سیصد سال اخیر ایران روی این خط اتفاق افتاده است. به هر حال این فرایند عمومی وجود داشته است و به تدریج مزیتهای نسبی زندگی در یک سوم جنوبی ایران کاهش پیدا کرده است. در سیصد سال اخیر این فرایند تشدید شده است با بارش کمتر و گرمای بیشتر. و این به نوبهٔ خود باعث میشود که توفانهای گرد و خاک تعدادش بیشتر شود، چون خاک رطوبتش را از دست میدهد؛ هم به دلیل افزایش تعریق و تعرق و هم به دلیل دریافت کمتر بارش. بعد، این پدیده وقتی در کل خاورمیانه تعمیم پیدا میکند، تبدیل میشود به ریزگرد. گرد و خاک پدیدهای محلی است ولی ریزگرد پدیدهای است که در مقیاس عظیم رخ میدهد. مثلاً از افریقا بلند میشود میآید چشم مردم اهواز را کور میکند. اغلب موجهای ریزگرد از سمت غرب وارد ایران میشود و از بیرون میآید. این موجها حجم بسیار زیادی دارد، آنقدر که میتواند از زاگرس با ارتفاع چهار هزار متر رد شود. از عراق میتواند راه بیفتد تا گیلان! این تغییر اقلیم در خاورمیانه مختص ایران نیست، و عراق، سوریه، کویت، بخشهایی از عربستان را هم گرفتار کرده است. به هر حال، این پدیدهٔ ریزگرد کیفیت زندگی را در خوزستان به شدت پایین آورده است و، به طور مرتب، مردم را آزار میدهد. شما اگر در خوزستان سرپرست خانواده باشی، مدام با این مطالبه از طرف اعضای خانواده روبهرو هستی که «بریم، بقیه دارند میروند ما هم بریم، بریم اصفهان، بریم تهران و…». این موج مهاجرت از خوزستان وجود دارد. این مشکل عمومی است؛ یعنی در همهٔ خاورمیانه هست.
ممکن است بگویید چرا کویت این مشکل را ندارد؟ [پاسخ این است که] ما دو تا پدیده داریم: آسیبپذیری و تابآوری. آسیب چیزی است که به شما حمله میکند و سعی میکند شما را از وضعیت پایدار دربیاورد. تابآوری چیزی است که در برابر این حمله به شما توان مقاومت میدهد. شما اگر پول داشته باشی، تابآوریات بیشتر میشود. ما هیچ مؤلفهای تابآورتر از پول نداریم. با پول میشود اغلب آسیبپذیریها را جبران کرد. بنابراین، کشورهایی مثل کویت، امارات و عربستان با پول میتوانند این وضعیت را تاب بیاورند.
پول دقیقاً چه میکند؟ چگونه تابآوری ایجاد میکند؟
شما به بافت شهر دوبی نگاه کنید. به نوع زندگی و درآمدی که مردم دارند. مثلاً تهویهٔ مطبوعی که در ساختمانهای پیشرفتهٔ دوبی وجود دارد. شهر دوبی جایی است که شما مجبور نیستی وسط خیابان باشی و گرد و خاک در حلقت برود. شما از پارکینگی که تهویهٔ مطبوع دارد، سوار ماشینی بسیار مدرن میشوی و میروی در یک پارکینگ مجهز دیگر از ماشین پیاده میشوی. طبیعی است که با این سبک زندگی در دوبی گرد و خاک را چندان حس نمیکنی. حالا مقایسه کنید با کسی در اهواز با یک بسته پلاسیتک در دستش در خیابان در حال خرید. و نکتهٔ مهمتر اینکه در دوبی و کویت معیشت شما به طبیعت وابسته نیست. وقتی این ناملایمات زیستمحیطی اتفاق میافتد، مناطقی که معیشتشان به طبیعت وابسته است بیشتر آسیب میبینند؛ مثلاً در عراق و سوریه. هشتاد درصد اقتصاد سوریه به کشاورزی وابسته بود. عراق هم همینطور. عراق چون نفت دارد کمی تابآوریاش بیشتر از سوریه بود. ما کاملاً وابسته به نفتیم (من معتقدم کشاورزی اگر تعطیل بشود، اتفاق خاصی نمیافتد). خب، ما هم توانستیم تا حدی مقاومت کنیم، ولی سوریه نتوانست و بحران زیستمحیطی به بحران سیاسی بدل شد. یا مثلاً قطر حتی بخشی از آب مصرفیاش را با هواپیما وارد میکند. بنابراین برایش مهم نیست چشمهها بخشکند، رودخانهها نباشند، بارش کم باشد و… . آب در آنجا یا وارد میشود یا دستگاه آب شیرینکن دارند.
اما نکتهٔ تأثیرگذار بعدی در بحران زیستمحیطی خوزستان مدیریت بدِ چشمانداز است؛ در مصرف بد منابع آب و توسعهٔ بیرویهٔ شهرها. شهرهایی که مطابق استاندارد زیستمحیطی توسعه پیدا نکردهاند. مثلاً مصرف آب یک شهروند خوزستانی بسیار زیاد است چون ناچار هستند کولر آبی استفاده کنند. یا اینکه در خانههایی زندگی میکنند که کارایی انرژی در آنجا پایین است. و به همین دلیل یک کولر گازی بزرگ باید بیست و چهار ساعت کار کند تا یک اتاق خانه خنک باشد. اگر از این اتاق به آن اتاق بروی، از گرما میمیری. چون معماری خانه مناسب نیست. مثلاً خانهها شیشههایی دارد که وقتی آفتاب به آنها میخورد تا قلب خانه را میسوزاند. مجموعهٔ این عوامل باعث میشود خوزستان جای آسیبپذیری باشد و این آسیبپذیری تا حدی است که میتوانم بگویم خوزستان را از پا درآورده است.
به نظر شما مهمترین پیامدهای اجتماعی و سیاسی این مشکلات زیستمحیطی چیست؟
اول پدیدهٔ مهاجرت. در یک نظرسنجی که چند سال پیش شهرداری اهواز انجام داده بود- توجه کنید که اهواز ثروتمندترین شهر خوزستان است و شرایط زندگی [در آن] از اغلب شهرهای خوزستان بهتر است- ۹۷ درصد مردم این شهر گفته بودند اگر امکان مهاجرت داشتند، این کار را انجام میدادند. اختلافات طایفهای پیامد دیگر است. فکر نکنید منظور، ضرورتاً، دعوای لر و عرب است. خود لرها با هم ممکن است اختلاف پیدا کنند سر منابع آب و سر منابع حیاتی. هروقت که منابع تکافوی جمعیت را نکند، این تنازع برای بقا به وجود میآید. حالا شکلهای بروز این تنشها متفاوت است؛ فساد اداری مثلاً. مردم میخواهند زیر پای همدیگر را خالی کنند برای کسب موقعیت بهتر. رشوه میدهند و… . از اینجا شروع میشود تا جنگهای طایفگی. از طرف دیگر، معیشت مردم به شدت به قدرت حاکم وابسته میشود. شما برای اینکه کار داشته باشی، باید عضو بسیج بشوی. شاید این هم کافی نباشد، باید در بسیج جانفشانی بکنی تا بتوانی شغل خوبی داشته باشی. طبیعتاً، همه از روی اعتقاد نمیروند و این خودش یک تنش پنهان در جامعه ایجاد میکند. این پدیده البته همهجا وجود دارد ولی در خوزستان، شاید به خاطر اصطکاک بیشتر اجتماعی، بیشتر حس میشود. مجموعهٔ این عوامل خوزستان را مستعد تنش و خشونت و ناپایداری میکند. نکتهٔ دیگر این است که جمعیتی که از آنجا مهاجرت میکند، همهشان بخت این را ندارند که در شهر مقصد موفق بشوند و پذیرفته شوند. در واقع، این جمعیت مهاجر بسیاری از تنشها را به جاهای دیگر منتقل میکنند.
آقای دکتر، بگذارید سؤالی را مطرح کنم که بسیار در شبکههای اجتماعی مطرح میشود. آیا علیه اعراب در منطقهٔ خوزستان نگاه نژادپرستانه وجود دارد؟
من به جرئت میگویم این یک دروغ بزرگ است. هروقت منابع کم باشد، اختلاف به وجود میآید. سر آب، مثلاً، بین یزدیها و کرمانیها ممکن است دعوا شود. این نژادپرستی نیست. نژادپرستی تعریف دیگری دارد. ما نمیتوانیم این واژه را به راحتی خرج کنیم. واقعیت این است که مردم از حاکمیت ناامید هستند و این باعث میشود که به طرف طایفه و هویتهای قومی برگردند و تلاش کنند با آنها قدرت بگیرند. صد سال پیش در خوزستان مردم بر اساس هویتهای قبیلگی زندگی میکردند. دولت پهلوی این ساختار را تغییر داد؛ یعنی مردم یاد گرفتند وقتی با کسی دعوایشان میشود، بروند کلانتری از او شکایت کنند به جای اینکه کل طایفه را بسیج کنند برای گرفتن انتقام. در دوران جمهوری اسلامی، به تدریج، مردم از دولت ناامید شدند و مجدداً به هویتهای طایفگی برگشتند. خب، در چنین وضعیتی کسی اگر از فلان طایفه شهردار شود، تمام خانوادهاش را میبرد آنجا استخدام میکند. اینها نژادپرستی نیست. همان تنازع بقا در وضعیت بحرانی است. اگر نژادپرستی وجود داشت، ما باید نشانههایی از آن را به شکل درگیریهای خشونتبار میان دو گروه عمدهٔ قومی یعنی عربها و لرها میدیدیم. اما این دو قوم نه علیه هم و بلکه علیه حاکمیت همیشه جنگیدهاند. لرها و عربها در خوزستان همزیستی مسالمت آمیزی دارند. نشانهٔ این همزیستی افزایش آمار ازدواج بین لرها و عربها است. در خوزستان لرها کلی عروس و داماد عرب دارند و عربها عروس و داماد لر. من تصور میکنم آنچه دربارهٔ عربستیزی در ایران گفته میشود، عمدتاً پروپاگاندا است: الان، دیگر جمهوری اسلامی نمیتواند بگوید برای شما مدینهٔ فاضله میسازم، فقط میتواند بگوید که من اگر نباشم، شما در دریای خون غرق میشوید.
به هر حال، در مجموع، اختلاف قومی وقتی اتفاق میافتد که تبعیض در منابع اقتصادی وجود داشته باشد و نه فرهنگی؛ یعنی هیچوقت به خاطر عدم تدریس زبان مادری جنگ قومی اتفاق نمیافتد. ولی وقتی در دسترسی به منابع اقتصادی تبعیض وجود داشته باشد، ممکن است اختلافات قومی بیشتر شود.
اما فعالان عرب اصرار دارند که عربهای بومی خوزستان با تبعیض روبهرو هستند.
کدام شهروند جمهوری اسلامی با تبعیض روبهرو نیست؟ قطعاً احساسی که یک هممیهن عرب ما دارد و اینکه تصور میکند فرصتی برای یک زندگی مرفه یا حداقل آبرومندانه ندارد، درست است و البته طبیعی است که بخشی از این وضعیت دشوار را نشانهٔ تبعیض بداند. اما نمیتوان، لزوماً، هر تبعیض را ناشی از نژادپرستی یا نشانهٔ تنش قومی دانست. یک شهروند بهایی با تبعیض دینی روبهرو است یا [همچنین] یک شهروند سنی. اما یک شهروند عرب خوزستانی چنین مشکلی ندارد. ممکن است گفته شود عربها از غیرعربها احترامی را که توقع دارند، دریافت نمیکنند؛ مثلاً اینکه مکرر میبینیم برخی فعالان سیاسی ایرانگرا به اعراب توهین میکنند. که نکتهٔ درستی است (۱)، اما نمیتوان گفت این یک جریان مؤثر در ساحت زیست عربهای خوزستان است. واقعاً اثبات چنین ادعایی دشوار است. از جنبهٔ اقتصادی نیز توجه شما را جلب میکنم به نقشهٔ پراکندگی بیکاری در خوزستان. در این نقشه میبینیم که تقریباً بیشترین بیکاری در شمال شرق و کمترین آن در جنوب غرب استان دیده میشود. جالب است که [در] شمال شرق اکثریت جمعیت لر و جنوب غربْ عرب هستند؛ یعنی طبق این نقشه لرها همانقدر بیکار هستند که عربها. واقعاً هم در چشمانداز خوزستان همین نکته دیده میشود. شما به نیمهٔ شرقی استان بروید و روستاهای آنجا را ببینید؛ یعنی روستاهای لرنشین. جزو فقیرترین مردم ایران هستند. به نیمهٔ غربی و روستاهای عربنشین برویم آیا وضع مردم بهتر است؟ نه. بعید است. آنها هم همانقدر فقیر هستند. اما بختیاریها تصور میکنند مشکل مملکت فقط ناشی از دزدی و فساد مقامات محلی است (اغلب عضو بسیج هستند و خیلیهایشان واقعاً تصور میکنند «آقا» خبری از این همه فساد ندارد!) و عربها تصور میکنند مشکل ناشی از پارتیبازی مدیران عجم است. جالب است که آمار میگوید تعداد مدیران محلی عرب از لرها کمتر نیست. به هر حال، اینها انگارههای معمول بین مردم همهٔ نواحی هستند و واقعاً دشوار است مشکل هممیهنان عرب را به نژادپرستی سیتماتیمک و نهادینه نسبت داد.
یعنی شما امکان بروز تنش قومی در خوزستان را انکار میکنید؟
تنش قومی به چه معنا؟ مثلاً اینکه یک جنگ قومی رخ بدهد عربها یک طرف و بختیاریها طرف دیگر؟ قطعاً چنین فرضی نامحتمل است. هر تنشی هست بین مردم منطقه است و حکومت. نه بین این قوم و آن قوم. لرها و عربها همچون همیشه زندگی معمول خود را کنار یکدیگر دارند و خواهند داشت. اما اینکه حکومت منافعی داشته باشد برای برانگیختن یک قوم و درگیری با آن بحث دیگری است. جغرافیای آسیبپذیری قومی را نمیتوان با سیاستهای مقطعی دولتها تحلیل کرد. اینکه در مذاکره برای برجام احتیاج دارند به القای آسیبپذیری ایران در برابر جنگهای قومی، موضوعی نیست که یک جغرافیدان بتواند آن را تحلیل کند. بیشتر به یک کارشناس پروپاگاندا احتیاج دارد.
خب، برگردیم به مشکلات خوزستان. شما اگر همین الان مسئول تامالاختیار خوزستان میشدید، دو یا سه کار فوریای که انجام میداید چه کارهایی بود؟
اولین مسئله برنامهٔ توسعهٔ خوزستان است که در دورهٔ شاه مطرح شد. آیا ما باید به آن برنامه برگردیم؟ به نظر من بله. این یک برنامهٔ جامعی بود که شاه برای خوزستان داشت. خوزستان یک مزیت مهم دارد و آن این است که از طرفی گرم است و از طرف دیگر جنس خاک مناسبی دارد. عمدهٔ شمال خوزستان خاک چرنوزیوم (۲) فوقالعادهای دارد. دیگر اینکه آب بسیار کافی در این منطقه وجود دارد؛ چندین رودخانهٔ پرآب مثل کرخه، دز یا کارون که بزرگترین رودخانهٔ ایران است و قابلکشتیرانی. بنابراین شما آفتاب کافی، خاک خوب و آب کافی داشتهاید به اضافهٔ انرژی در دسترس. طرح توسعهٔ خوزستان بر این اساس طراحی شد و ما باید به آن طرح برگردیم.
نکتهٔ دوم ساماندهی چشمانداز است. باید سرنوشت جدید خوزستان را پذیرفت؛ یعنی طوفان خاک وجود دارد، منابع آب کمتر شده است و… . معماری و فضای کالبدی شهرها باید بر اساس این وضعیت جدید تغییر کند. شما ببنید مثلاً تاکسیها در خوزستان کولر ندارند. در تیرماه در خوزستان وقتی از خانه بیرون میآیید، از گرما بیچاره میشوید. اقلیم هیچ ارتباطی با این وضعیت جدید ندارد.
نکتهٔ دیگر این است که کیفیت زندگی تعیین میکند که شما در یک چشمانداز میمانید یا نه. ما به شکل محدودی میتوانیم باعث کاهش ریزگرد بشویم. مثلاً گرد و خاک محلی را کم کنیم، مثلاً تالابهایی بوده قبلاً که دیگر آب به آنجا راه ندارد، ما وقتی حق آب تالاب را برگردانیم و خاک تالاب خیس بشود، دیگر گرد و خاک تولید نمیکند. یا جایی پوشش گیاهی وجود داشته و نابود شده. حدود سیصد هزار هکتار از این اراضی وجود دارد که به دلیل دخالت انسان در چشمانداز تبدیل شدهاند به کانون گرد و خاک. مثلاً زمینی بوده است در بالادستش سد زدهاند و زمین رطوبتش را از دست داده است. اینجور کارها را میشود کرد. بخشی را هم باید به عنوان واقعیت بپذیریم. باید بپذیریم که مثلاً ریزگرد میآید. ریزگردهایی که از غرب کشور عراق یا از افریقا میآید. این را بگویم یک بار جمهوری اسلامی قراردادی، فکر کنم حدود یک میلیارد دلار، با عراق بست که بروند در منطقهٔ غرب درخت بکارند. اولاً مگر اولویت دولت عراق این است که مانع ریزگرد بشود؟ ثانیاً با کدام آب؟ هنوز درختی اختراع نشده که آب نخواهد! با یک میلیارد شاید یک مدتی بشود آب را شیرین کرد و آنجا ریخت، بعد چه؟ بنابراین باید پدیدهٔ ریزگرد را تا حدی بپذیریم. اما مؤلفههای دیگر کیفیت زندگی را باید تقویت کنید. مثلاً اگر کیفیت زندگی مناسب ۱۰۰ واحد است و ریزگرد ۲۰ واحدش را دارد کم میکند، ما میتوانیم با کم کردن فقر، ۱۰ واحد از این ۲۰ واحد را پس بگیریم. یک آدم ثروتمندتر راحتتر با ریزگرد کنار میآید تا یک آدم فقیرتر. آدمی که میتواند ماشینی کولردارد بخرد و خانهاش را عایقبندی کند، بهتر وضعیت را تاب میآورد.
و نکتهٔ سوم مسئلهٔ آب است. ما دستکاری نادرست در نظام هیدروشناختی سرزمین انجام دادهایم. که البته فقط مختص خوزستان نیست و در مناطق دیگر هم اتفاق افتاده است. مثلاً سدهای زیادی زدهایم و این باعث میشود که آب در بالادست بماند و پاییندست مثلاً نخلستانها بخشکند. مثلاً میگویند ما سد زدیم که سیل نیاید. خب، این غلط است. سیل باید بیاید. سیل پدیدهای طبیعی است که میآید و روی شنزارها را میپوشاند و پوشش گیاهی درست میشود که البته موقت است، چند سال بعد از بین میرود تا سیل بعدی. ولی وقتی مانع سیل میشوی، ماسه لخت و بیآب باقی میماند. این باعث میشود خاک رطوبتش را از دست بدهد و خشک شود. این منشأ خیلی از گرد و خاکها میشود. بنابراین، مدیریت منابع آب در خوزستان بسیار مهم است. بخشی از آب خوزستان را مثلاً انتقال میدهند به جاهای مختلف از جمله به یزد.
به هر حال، در کل میتوانم بگویم اقداماتی باید بشود که تابآوری مردم منطقه در برابر مشکل زیستمحیطی بیشتر شود.
پینوشت
(۱) منظور از «نکتهٔ درستی است»، این است که این توهینها واقعیت دارد و رایج است.
(۲) Chernozem
مصاحبهکننده: بابک مینا