این یادداشت کوتاه به مثابه مقدمهای تفسیری خواهد بود بر مجموعه یادداشتهایی که قصد داریم تحت عنوان «درآمدی بر فهم دیالوگهای افلاطون» منتشر کنیم. دلیل این انتخاب نیز بیشتر به نقش بنیانگذاری سقراطِ افلاطونی، در تأسیس آنچه ما اکنون «فلسفهٔ سیاسی» مینامیم، برمیگردد. در این سلسلهیادداشتها میکوشیم تا با بهرهگیری از شیوهٔ تفسیری لئو اشتراوس و نیز توجه به نکاتی که او در خوانش دیالوگهای افلاطون مطمح نظر قرار میداد، آنها را بخوانیم. روشی که در خواندنِ این دیالوگها هادی و راهنمای ما خواهد بود، روشِ خواندنِ بینِ خطوط است که برگرفته از آموزههای اشتراوس است. در این شیوه، فرض بر این است که خواننده از رهگذرِ خوانشِ دقیق و خط به خطِ متونِ فلاسفهٔ بزرگ و یافتن دشواریها و تناقضاتِ ظاهری در آن، به آموزههای درونی و باطنیِ نویسندگان آنها پی ببرد؛ آموزههایی که علیالصول قرار نیست دستِ هر مخاطبی به آن برسد. این پنهانسازی، چنانکه فارابی در مقدمهٔ خود بر تلخیص النوامیس افلاطون بیان میکند، در تحلیل نهایی هم به نفع فلسفه و فیلسوف است و هم به نفع شهر و شهروند، چرا که هم فلسفه را از گزند عقاید شهر در امان نگه میدارد و هم از بنیادهای شهر در برابر حملات براندازانهٔ پرسشهای لاجرمشکاکانهٔ فلاسفه محافظت میکند؛ قراردادی نانوشته میان فرقهٔ فیلسوفان با اهالی شهر که البته برد-برد نیز محسوب میشود. با توجه به این اصل، روش مزبور شرطِ لازم در گشودنِ بابِ ورود به آموزههای اصلی و باطنیِ فیلسوفان است. اما فهم آن آموزهها، اگر چنانچه مقدور باشد، تنها در افقِ یک پرسشِ بنیادین فلسفی میسر میشود، پرسشی که شرطِ کافی برای ورود به جهانِ آموزههای باطنی فیلسوفان است. این پرسش برای عمومِ فلاسفه و به طور خاص افلاطون پرسش نسبت میان فیلسوف و شهر است. همانطور که لئو اشتراوس میگوید، بدون تأملِ جدی در باب نسبت میان فیلسوف و شهر، هیچیک از دیالوگهای افلاطونی دروازههای خود را به روی ما و جهان فهم ما نخواهند گشود.
اشتراوس و افلاطون
آخرین اثر منتشر شده از لئو اشتراوس، فیلسوف سیاسی برجستهٔ قرن بیستم، جستارهایی در فلسفهٔ سیاسی افلاطونی نام دارد، اما او در این کتاب که مشتمل بر پانزده جستار است، تنها در دو فصل به طور مشخص به فلسفهٔ سیاسی افلاطون میپردازد. انتخاب این عنوان که با نظر شخص اشتراوس بوده، حاوی نکتهٔ مهمیست: اشتراوس از دریچهٔ افلاطون در مسائل فلسفهٔ سیاسی تعمق میکند. به دیگر سخن، اشتراوسِ پیر کاملاً افلاطونی شده است. برای فهم بیشتر این مطلب، کمی در زمان به عقب برمیگردیم. اشتراوس از رهگذر خواندن اسپینوزا، ابتدا به ابنمیمون و سپس به فارابی میرسد. فارابی در مقدمهٔ تلخیص النوامیس افلاطون شیوهٔ خوانش غریب خود از دیالوگ قوانین افلاطون را شرح میدهد. اشتراوس که کاملاً تحت تأثیر «معلم ثانی» قرار گرفته است، با ابزار تفسیری تازه-اخذ-شده به سراغ کوسموس (کیهان) دیالوگهای افلاطون میرود. او با دقت هولناک خود، سنت تفسیر دیالوگهای افلاطون را دگرگون میکند. خوانش اشتراوس از افلاطون را میتوان به عنوان نمونه در شرح او بر دیالوگ جمهوری یافت. او نخستین نسخه از این تفسیر را در مقالهٔ «افلاطون» که برای کتاب تاریخ فلسفهٔ سیاسی نوشت، منتشر کرد. ویرایش این کتاب را اشتراوس و کراپسی بر عهده داشتند. اشتراوس در بخش کوتاهِ پایانی این مقاله که به دیالوگهای «مرد سیاسی و قوانین» میپردازد، استدلال میکند که هر سه دیالوگ مهم افلاطون دربارهٔ سیاست، به این نتیجه میرسند که حکومت قانون بهترین نسخهٔ عملی برای شهر است (Strauss, 1987: 90). نسخهٔ اندک طولانیترِ این مقاله، «دربارهٔ جمهوری افلاطون»، در کتاب شهر و انسان ذیل تأملاتی دربارهٔ شیوهٔ خوانش دیالوگها، به عنوان مقدمه، به چاپ رسید. او بعدها سلسله مقالاتی دربارهٔ دیالوگهای مرتبط با محاکمهٔ سقراط نگاشت؛ «دربارهٔ آپولوژی سقراطِ افلاطون و کریتون» و «دربارهٔ اوثودموس» که در کتاب مطالعاتی در فلسفهٔ سیاسیِ افلاطونی، پس از مرگ او انتشار یافت. جوزف کراپسی در مقدمهٔ این اثر میگوید که اشتراوس قصد داشت تا مقالهای دربارهٔ «گرگیاس» نیز بدان بیفزاید. واپسین آثار اشتراوس دربارهٔ افلاطون عمدتاً به دیالوگ قوانین میپردازند. پس از انتشار فارابی چگونه قوانین افلاطون را خواند در سال ۱۹۵۷، اشتراوس در سال ۱۹۶۸ مقالهای دربارهٔ مینوس، دیالوگی که به شکل سنتی مقدمهای بر قوانین افلاطون تلقی میشد، در کتاب لیبرالیسم، قدیم و جدید، گنجاند. او به هنگام مرگ در سال ۱۹۷۳، تفسیرِ استدلال و عملِ «قوانین» افلاطون را، تازه، به پایان رسانده بود. هم گزینش اشتراوس از دیالوگها و هم تحلیلشان انعکاسدهندهٔ تأثیر فارابیست که در تأکید او بر تنش میان فلسفه و سیاست مشهود است. اما اشتراوس افلاطون را چگونه میخواند؟
شیوهٔ اشتراوس در خوانش افلاطون
اگر فکر میکنید که اشتراوس صرفاً اشارات فارابی دربارهٔ ویژگی حقیقی و محتوای آموزهٔ افلاطون را پی گرفت، سخت در اشتباهاید. برعکس، وی در ابتدای مقالهٔ «جمهوری افلاطون» در کتاب شهر و انسان، شیوهٔ خوانش خود از افلاطون را بهتفصیل شرح داد. از نظر اشتراوس، برای افلاطون «کار درست یک نوشته این است که… حقیقت را برای برخی آشکار کند درحالیکه دیگران را به سوی باورهایی سودمند سوق میدهد…تا آنهایی را که، بهطبع، برای اندیشیدن مناسباند، به تفکر وادارد» (اشتراوس، ۱۳۹۲: ۵۳). بنابراین افلاطون، سقراط را در حال گفتن چیزهای متفاوت به افراد متفاوت نشان میدهد، زیرا در هر مورد چیزی را میگوید که مناسب شخص مخاطب باشد. تشخیص چنین تفاوتهایی، خصیصهٔ ضروری یک آموزهٔ مؤثر و معتبر است. اشتراوس استدلال میکند که آموزههای متفاوت در دیالوگهای گوناگون، صرفاً خصائص گوناگون پرسوناژهای حاضر در آن دیالوگ را منعکس نمیکنند، ضمناً آنها فقط گفتوگوهایی معطوف به رتوریک یا اقناع نیستند. «آثار افلاطون شامل دیالوگهای بسیاریست، زیرا از تکثر، تنوع و ناهمگونی هستی تقلید میکند… دیالوگها بسیارند چون کل، مرکب از اجزاء بسیاریست.» (همان، ۶۲-۶۱).
یک دیالوگ مجزا نه فصلی از یک دایرهالمعارفِ علوم فلسفیست…، و نه قطعاً بازماندهٔ یکی از مراحل تکامل اندیشهٔ افلاطون. هر دیالوگ… حقیقت را دربارهٔ همان جزء آشکار میسازد. اما حقیقت مربوط یک جزء، یک حقیقت جزئیست، نیمی از حقیقت است. محتاطانه بگوییم، هر دیالوگْ بخشی از آنچه را که برای موضوع آن دیالوگ از همه مهمتر است، نادیده میگیرد. (همان، ۶۲)
به منظور فهم شیوهای که حقیقتِ جزئیِ هر دیالوگ به واسطهٔ آن ارائه شده، خوانندگان میبایست به عناصر دراماتیک آن دیالوگ، با دقتی خاص، توجه کنند. «اصل راهنما در نادیدهانگاری خاصی که ویژگی یک دیالوگ را مشخص میسازد… از طریق چیدمان نمایش آشکار میشود…: زمان آن، مکان، شخصیتها، و اجرای نمایش» (Strauss, 1989: 155)
اشتراوس تأکید میکند که دیالوگهای افلاطون از مجموعه سخنان و اعمال کاراکترهای آن دیالوگها تشکیل شدهاند؛ بنابراین، باید دیالوگ را همانند درامی خواند که در آن یک کاراکتر خاص، لزوماً، بازتابندهٔ دیدگاه و غرض اصلی نویسنده نیست. علیرغم این ادعای دیرین که سقراط کاراکتر اصلی در دیالوگهای افلاطون به شمار میآید، و به همین دلیل سخنان و اعمال سقراط را میتوان به صورت مستقیم به افلاطون نسبت داد، در صورت کاربست نگاه دراماتیک به این دیالوگها، دو مشکل در برابر خوانندهٔ دقیق پدیدار میشود: نخست اینکه سقراط تنها فیلسوفِ حاضر در دیالوگهای افلاطون نیست و دوم اینکه با فرض پذیرش محوریت کاراکتر سقراط، مشکل اصلی در آیرونیک بودن شخصیت اوست. سقراط بر خلاف افلاطون و گِزنُفون، در دوران حیات خود چیزی ننوشت و حتی استدلال محکمی علیه نوشتن در دیالوگ فایدروس عرضه کرد: نوشتهها همهچیز را به همگان میگویند. یعنی نوشتهها عادلاند، اما کیست که نداند عدالت به معنای قدمایی کلمه تا چه میزان از تعریف مدرن عدالت به معنای توزیع برابر عقل در میان ابنای بشر بهدور است. کلید فهم دلیل انتخاب فرم دیالوگ از جانب افلاطون نیز همین نکته است.
او برای رفع این نقص، یعنی نابسندگی ذاتی نوشتار برای بیان ایدههای فلسفی، فرم دیالوگ را برگزید تا همهچیز را به همگان نگوید. در دیالوگهای افلاطون، سقراط به افراد مختلف چیزهای مختلفی میگوید و بدینترتیب نظم سلسلهمراتبی طبیعت را وارد جهان انسانی میکند. از طرف دیگر، اشتراوس دلیل تکثر آموزههای مطرح شده در دیالوگهای افلاطون را صرفاً تکثر مخاطب نمیداند. از نظر او تکثر و تنوع موضوعی دیالوگها، بازتابی از پیچیدگی و تکثر موجود در هستیست. دیالوگهای افلاطون تقلیدی از گونهگونی جهان هستیاند. دیالوگها متکثرند چون جهان متکثر است. به همین دلیل اشتراوس هر دیالوگ را در پرتو کلیت تمامیِ دیالوگها تفسیر میکند. دیالوگهای افلاطون یک کل را تشکیل میدهند؛ کلی صغیر که بازتاب آن کل عظیم است. (zuckert, 2014: 117-120) پس حقیقت نه در یک یا چند دیالوگ بلکه در دیالوگها، به مثابه یک کل، مستتر است؛ و هر دیالوگ صرفاً بخشی از حقیقت را بازمینمایاند. فهم هر دیالوگ مستلزم فهم عناصر دراماتیک آن است. هر یک از دیالوگهای افلاطون یک نمایشنامهٔ کامل است، با همهٔ ویژگیهایی که یک نمایشنامهٔ کامل از آنها برخوردار است. آنها در یک بستر تاریخی خاص، با کاراکترهایی خاص، در یک زمان و مکان خاص و اغلب به شکلی کاملاً تصادفی رخ میدهند. اعمال و سخنان کاراکترها استدلال آن دیالوگ را تشکیل میدهند. بنابراین، دیالوگ افلاطونیْ یک درام فلسفیست و این ویژگیِ یکهٔ آن محسوب میشود.
افلاطون هر گفتوگو را به مثابه یک رویداد تاریخی واقعی نشان میدهد، یعنی به مثابه رویدادی که دستکم بر حسب اتفاق، تا حدی رخ داد. وظیفهٔ پیشرویِ خوانندهٔ یک دیالوگ افلاطونی، فهم شیوهای است که از طریق آن؛ درام، یعنی چیدمان نمایش، شخصیتها و اجرای نمایش، استدلال را شکل میدهند. افلاطون به ما نمیگوید که به چه چیز میاندیشد؛ او با نمایش سخنان و اعمال دیگران، غیرمستقیم، راه را نشانمان میدهد.
کتابشناسی
اشتراوس، لئو. شهر و انسان، ترجمهٔ رسول نمازی، تهران: آگه، ۱۳۹۲.
Zuckert, Michael P. Zuckert, Catherine, Leo Strauss and the problem of political philosophy, The University of Chicago Press, 2014.
Leo, Strauss, and Cropsey, Joseph, History of Political Philosophy, eds. Chicago University of Chicago Press, 1987.
Leo, Strauss. The Rebirth of Classical Political Rationalism: An Introduction to the Thought of Leo Strauss, Essays and Lectures by Leo Strauss, selected and introduced by Thomas L. Pangle, Chicago