مباحث آکادمیک در باب هویت ایرانی – بخش نخست
مترجم: دانیال صداقت
بخش اول: درهمتنیدگی ملت و امپراتوری
بخش دوم: چالشهای آکادمیک در برابر پارادایم هویت ملی-پارسی
بخش سوم و آخر: تعاریف دانشنامه ایرانیکا از هویت ایرانی
این سلسله مقاله، به طور خلاصه پژوهشهای جاری در باب هویت ایرانی را در برمیگیرد و درباره آنها اظهار نظر میکند. مقاله ها با کنار گذاشتن بخش زیادی از تاریخ طولانی و سیاستهای پیچیده این مباحث، بر آخرین مرحله آن، یعنی اوایل دهه ۱۹۹۰ تا به امروز، و تنها بر شاخه آکادمیک مطالعات ایرانی تمرکز میکنند. آثار مورد بررسی، چه به زبان فارسی و چه انگلیسی، عمدتاً آنهایی هستند که در خارج از ایران منتشر شدهاند. در این مطالعه مقدماتی، فرض بر این است که آثار علمی مرتبط در ایران تا حد زیادی با همتایانشان در خارج از کشور همپوشانی دارند.۱ مقاله ها با تعریف پارادایم «مدرن» یا «ملی-پارسیِ» هویت ایرانی آغاز میشود؛ پارادایمی که تا اوایل دهه ۱۹۹۰، به دلیل مواجهه با چالشهای روزافزونِ فکری و سیاسی، در نوعی بحران به سر میبرد. درباره برخی از عمدهترینِ این چالشها که از سوی پژوهشهای دانشگاهی جدید و تجدیدنظرطلبانه مطرح شدهاند، در ادامه بهتفصیل بحث خواهیم کرد. این مقاله نتیجه میگیرد: با اینکه پارادایم ملی- پارسی به بیراهه رفته، هنوز هیچ مفهوم منسجمی برای جانشینی آن پیدا نشده است. با این حال، «بحران پارادایمی» فرصتی است که خلاقیت و انعطافپذیری فکری بیشتری برمیانگیزد. سرانجام، به عنوان آغازگاه ورود به مباحث بیشتر، به این نکته اشاره میشود که پارادایم ملی-پارسی و منتقدان آن، عملاً بر ایدههایی که ایران پیشامدرن را امپراتوری میداند اتفاق نظر دارند، نه بر ایدههایی که آن را ملتی میپندارد که پایستگی تاریخی و فرهنگیاش به دلیل سلطه زبان فارسی بوده است.
پارادایم ملی- پارسیِ هویت ایرانی
«ایده در نظر گرفتن ایران به عنوان یک نهاد ملی- یعنی کشوری با هویت زبانی، سیاسی و قومی- از دوران اوستایی نشئت گرفته است… این ایده دیدگاه سنتی رایج بود تا اینکه بهسختی به چالش کشیده شد.»۲
-ع. شاپور شهبازی، تاریخ ایده ایران
بررسی ما از مباحث هویت ایرانی بر حوزه علمی مطالعات ایرانی متمرکز خواهد بود. «انجمن بینالمللی ایرانشناسی» مستقر در آمریکا (ISIS) که مجله دورهای برجسته مطالعات ایرانی را منتشر میکند، بیشترین نفوذ را در این زمینه دارد. در رتبه دوم، مؤسسات اهدایی دیگری مانند «بنیاد مطالعات ایرانی» و «بنیاد کیان» هستند که به ترتیب، فصلنامههای ایراننامه و ایرانشناسی را منتشر میکنند و باز هم مقرشان در ایالات متحده است. محققانی که مقالاتشان در مجله مطالعات ایرانی و دانشنامه ایرانیکا منتشر شده است، در این نشریات فارسیزبان هم مقالههای بسیاری منتشر میکنند. در طول دو یا سه دهه اخیر، محققان حاضر در این نشریات- بهویژه کسانی که در هیئت تحریریه این نشریات حضور دارند- استانداردهایی را در شاخه آکادمیک مطالعات ایرانی ایجاد کردهاند. آنان، به طور منظم، همایشها و رویدادهای علمی برگزار میکنند، سرمایه جمعآوری میکنند، به افراد رتبه، جایزه و اعتبار میدهند و به طور کلی، در استخدام و انتشار آثار دانشگاهی مربوط به ایران، نقش تعیینکنندهای دارند. ۳
در اوایل دهه ۱۹۹۰، در صفحات مجلات ایران شناسی، مطالعات ایران و ایراننامه مباحث و مناظرههای عمده آکادمیک در باب هویت ایرانی آغاز شد. در تابستان سال ۱۹۹۲، فصلنامه ایرانشناسی در پاسخ به آنچه جلال متینی، سردبیر این مجله، تلاشهای اخیر افراد ناشناس در خارج از ایران «در نفی هویت ایرانی و وجود ملتی ایرانی در قرون گذشته با این ادعا که هویت ایرانی بیشتر در اروپا شکل گرفته تا در ایران» میخواند، مقالاتی منتشر کرد.۴ سپس متینی و همکار اصلی او، جلال خالقیمطلق، در سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ چند سرمقاله در مجله ایرانشناسی منتشر کردند که روشنگر تداوم ملیت ایرانی به عنوان یک هویت در طول تاریخ بود.۵
مجله ایرانشناسی جای مناسبی برای پیگیری چنین هدفی بود. زیرا «به طور رسمی، به ترویج فرهنگ فارسی و حفظ ارزشهای سنتی آن اختصاص داشت». ۷ متینی و خالقیمطلق با توجه به این موضعگیری، ضمن بیان دیدگاههای آکادمیک خود، انگیزههای سیاسی خودشان را به مخالفان ناشناس نسبت دادند. میتوان این مقالات دانشگاهی منتشر شده را بدون توجه به جانبداریهای واضح در آن، نقطه عزیمت سودمندی برای از سرگیریِ مباحث آکادمیک بعدی دانست. اولین مقاله خالقیمطلق با یک تز زبانشناسی آغاز شد که هسته مرکزی بحثهای بعدی وی قرار گرفت. در اصل، وی ادعا کرد که گرچه واژههای آریا و ایران از دورههای مختلف میآیند، با این حال، همواره باید در معنا مترادف باشند:
«بهتر است واژه اوستایی و فارسی باستان «آریایی» را نه به «آریان» بلکه به «ایرانی»، که صرفاً شکل جدیدتری از آن است، ترجمه کرد. به این دلیل که واژه «آریان» امروزه، تمامی اقوام هندواروپایی را (که از طریق زبان با یکدیگر مرتبط هستند) در برمیگیرد، درحالیکه در اوستایی و فارسی کهن، «آریایی» تنها به معنای ایرانی است. به هر حال، متون اوستایی و کتیبههای هخامنشی نشان دهنده حضور حس قوی ایرانی بودن (احساس ایرانگرایی) از زمانهای دور در تاریخ ایران است.»۷
همان وقت، این تصمیم راهبردی، خالقیمطلق را قادر ساخت تا معنایی همگن از ایران و ایرانگرایی در پهنه تاریخ مکتوب بیابد. برای مثال، شیوه ترجمه او میتواند کتیبه معروف پرسپولیسِ داریوششاه را- حتی اگر اصطلاح واقعی آن آریایی بوده باشد- به صورت بیانیهای در باب «ایرانی بودن» دربیاورد.۸ همانطور که یکی از مطالعات اخیر نشان میدهد، این تلفیق واژههای آریا، آریان و ایران- که در واقع از زبانهای مختلف باستان، میانه، مدرن و زمینههای تاریخی نشئت گرفتهاند- در قرن نوزدهم از دانش شرقشناسی سرچشمه گرفتند و گفتمان ملیگرایی مدرن ایرانی آنها را پذیرفت.۹
دومین فرض اصلی خالقیمطلق، یکسانانگاریِ این معنا از ایرانگرایی با هویت ملی بود. گرایش زبانشناسانه او، بدون توجه به اختلاف علمی بزرگی که در باب تاریخمندی ملتهای مدرن در جریان بود، جایگاه ایده «ایران» را با انتقال معنای ثابتی از هویت ملی در طول تاریخ تثبیت کرد. برای مثال، به ادعای هرودوت اشاره کرد که پارسیان و مادهای باستان آریایی بودند. از این رو، میتوان نتیجه گرفت که «احتمالاً همه گروههای قومی ایران، خود را در این نام مشترک میبینند؛ پس، این موضوع، آگاهی عمیق از همبستگی ملی را نشان میدهد.»۱۰
نکته جالب توجه این است که خالقیمطلق، همچنین، به وجود «ملیگرایی افراطی» در ایران باستان اعتراف کرد. وی چندین نمونه متنی از تعصب شدید ایرانیان در تقابل با همه غیرایرانیان نقل کرد و ادعای «ایران برای رهبری بر جهان»۱۱ را به عنوان پایهای برای چنین نظراتی مطرح ساخت. پس از آن، این جایگاه و نقش رهبری جهانی ایران به موضوع مرکزی مقاله بعدی وی تبدیل شد؛ مقالهای که در آن، خالقیمطلق متونی مانند اعلامیه معروف کورش در باب امپراتوریِ جهان را تحلیل کرده است. این مسئله را که حاکمان هخامنشی، مانند کورش، نامی از ایران نبردهاند، میتوان در قالب ادعای بزرگتر آنها در باب امپراتور جهان بودن توضیح داد. به عبارت دیگر، «کورش … خود را نه فقط پادشاه سرزمین ایران بلکه پادشاه ربع مسکون میدانست. دلیل این امر آن است که کورش ادعا میکرد که بر کل جهان سلطه دارد، نه فقط ایران.»۱۲
خالقیمطلق، در پایان، بر رتوریک امپراتوری جهانی تأکید میکند تا وجود هویت و ملیت ایرانی را در دوران باستان ثابت کند. گفتههای او درباره وجود ریشههای هخامنشی در مفهوم امپراتوری جهانی متقاعدکننده است؛ بهویژه اشارهاش به این نکته که متون پیونددهنده مفهوم امپراتوری با ایده ایران، تا عصر ساسانیان ظاهر نشدند. با این حال، این استدلال زمانی تضعیف میشود که او مفاهیم امپراتوری ساسانی «ایران» را تا دوران باستان و همچنین تا زمان حال بسط میدهد. بنابراین، خالقیمطلق از هویت ایرانی در طول هزارهها معنایی همگن ایجاد میکند که به طور همزمان هم ملی و هم امپراتوری است. این ایده اساسی، که متینی بیشتر شرح و گسترشش میدهد، در مرکزِ پارادایم «ملی-ایرانیِ» هویت ایرانی قرار دارد و همانطور که خواهیم دید، با عقاید چندین نسل دانشور ایرانی و غیر ایرانی یکسان است.
مقاله متینی در سال ۱۹۹۲، با عنوان «ایران در عصر اسلامی»، که در ایرانشناسی منتشر شد، مطالعات خالقیمطلق و تمرکز وی بر این حوزه را تأیید و تکمیل میکند و همچنین نشان میدهد که خودِ متینی مدافع تاریخمندی ایده ایران و تداوم هویت ایرانی در طول تاریخ است.۱۳ او با مطرح کردن دو اتهام اصلی علیه مخالفان خود شروع میکند. اول، آنها «با وجود کشوری به نام ایران و هویت ایرانی مخالف هستند» دوم، بیشتر به منابعی در زبانهای دیگر به غیر از فارسی تکیه میکنند.۱۴ سپس متینی از دانش تأثیرگذار خود در متون فارسی میانه، برای نشان دادن ارجاعات بسیاری که به کلمه «ایران» داده شده است، بهره میگیرد. او نشان داد که کلماتی مانند ایران و ایرانیان، در تاریخ پس از اسلام، بارها همچون مفاهیمی سیاسی و منطقهای به کار رفتهاند. متینی در اثبات این حرف خود، بسیار کامیاب بود.۱۵ به هر حال، این شواهد مهم از چنین تعمیمی پشتیبانی میکنند: «کاربرد واژههای ایران و ایرانی در متون فارسی عصر اسلامی، نشان دهنده این است که همه ساکنان این سرزمین با وجود تفاوتهایشان در زبان، گویش، دین، فرهنگ و سنت، ایرانی نامیده میشدند.» ۱۶ این تعمیم، حتی اگر واقعیت داشته باشد، دقیقاً روشن نمیکند که منظور از اینگونه تعابیر درباره «ایران» و «ایرانی» در متون میانه چیست و چه کسانی و با چه اهدافی از این تعابیر، خارج از بافتار استفاده کردهاند. متینی میخواهد چنین کاربردی در فارسی میانه را با یک مفهوم تاریخی ثابت از هویت ایرانی، که همارز واژه ملیت است، معادل سازد. به گفته او، مدرن بودن پدیده ملتها و ملیت شاید «تا حدی درست» باشد اما این موضوع درباره تاریخ اروپا صدق میکند، نه ایران.» وی همچنین تصدیق میکند که معنای اصلی اصطلاح «ملت»، که در فارسی مدرن برای «Nation» به کار رفته است، اجتماعی مذهبی بود. ۱۷ علاوه بر این، متینی سنت شاهنامه را نقل میکند که در آن و بر پایه آن، «ایران» منطقه وسیعی است از جیحون در آسیای میانه تا رود نیل در آفریقا. به عبارت دیگر، واژههای ایرانشهر یا ایرانزمین در دوران پیش از اسلام و کلماتی مانند ممالک ایران یا انواع مشابه آن در متون اسلامی، نشان دهنده دامنه وسیع و متغیر امپراتوری بین روم و چین (ایران) بوده است. با توجه به تمام موارد بالا، متینی این نتیجهگیری را که هویت و ملیت مدرن ایران همزمان با بازسازی بقایای امپراتوری ایران و تبدیل آن به کشوری مدرن ظهور کرده است، رد میکند. در عوض، بر یکسان بودن تصورات ملی و امپراتوری از ایران و هویت ایرانی تأکید دارد: «همه ساکنان ایران، در همه زمانها و بدون استثنا، ایرانی نامیده میشدند.» ۱۸
جایگاهی که متینی و خالقیمطلق در مجله ایرانشناسی ایجاد کردهاند، پارادایم هویت ایرانی را تعریف میکند و تا به امروز، بسیاری از محققان در حوزه مطالعات آکادمیک ایران به آن توجه کردهاند و این پارادایم را پذیرفتهاند. بیانی موجز از این پارادایم را در همایشی در سال ۱۹۹۳، درباره «هویت فرهنگی ایرانی» مییابیم که خلاصهای از آن، بعدها در مجله مطالعات ایرانی منتشر شد.۱۹ سخنران افتتاحیه این کنفرانس، احسان یارشاطر بود: سردبیر دانشنامه ایرانیکا و یکی از تأثیرگذارترین محققان در زمینه پژوهشهای ایرانی در نیمه دوم قرن بیستم.۲۰ نشانه حاکمیت واضح یارشاطر بر آن جلسه، این بود که تعریف وی واکنش دیگر شرکتکنندگان را که محققان برجسته مطالعات ایرانی بودند برنینگیخت. تنها احمد اشرف، نزدیکترین همکار یارشاطر در دانشنامه ایرانیکا، به سایر مفاهیم هویت ایرانی اشاره کرد؛ ۲۱ و همانطور که خواهیم دید، این اشرف بود که بعدها تلاش کرد تا ایده یارشاطر را با تحقیقات تجدیدنظرطلبانه آشتی دهد.
روشنترین و موجزترین صورتبندی از پارادایم ملی هویت ایرانی را در تعریف سال ۱۹۹۳ یارشاطر مییابیم: «هویت ایرانی به وضوح در نوشتههای داریوش کبیر (۵۲۲ – ۴۸۶ سال قبل از میلاد)، که به عنوان فردی آریایی و پارسی کاملاً از وابستگی نژادی خود آگاه بود و به هویت ملی خود افتخار میکرد، برجسته شده است». ۲۲ اعلامیه دو صفحهای یارشاطر تمام ویژگیهای اصلی این الگوی هویت را در بر دارد. او به بعد معنوی و عرفانی این هویت- چیزی که در عمق «روان پارسی» ریشه دوانده بود- اشاره میکند. با آمدن اسلام، روان ایرانی «سردرگم و منکوب» شد؛ چراکه ایران مجبور شد «دین ملی»۲۳ خود (زرتشتی) را رها کند. گرچه «بزرگترین چالش در میان تمامی چالشها» برای هویت ایرانی، از رویارویی اخیرشان با «جهان غرب» سرچشمه میگیرد؛ با این حال، به گفته یارشاطر، ساختِ هویتِ «نه غربی، نه شرقیِ» انقلاب ۷۹ – ۱۹۷۸ پاسخی اشتباه به این چالش بود. این انقلاب تنها «پسرفتی» بود که باعث شد ایرانیان دچار احساس «گمنامی» و «هویت نهان» شوند. به باور او، راهحل واقعیْ بازگرداندن مفهوم مأنوس هویت پارسی است. هویت ایرانی-پارسی اصیل را میتوان در «گذشتهای مشترک و ارزشمند» یافت که از طریق زبان فارسی میانه، به عنوان «حامل اصلی جهانبینی و فرهنگ پارسی»، زنده نگاه داشته شده است. ۲۴
«زبان پارسی (نه فارسی، لطفاً) منبعی از اندیشه، احساسات و ارزشهای ایرانی و گنجینهای از هنرهای ادبی آن است. تنها با دوست داشتن، یادگیری، آموزش و مهمتر از همه غنیسازیِ این زبان است که هویت فارسی ممکن است به حیات خود ادامه دهد.» ۲۵
آنچه را یارشاطر بهاختصار بیان کرده است، میتوان با جزئیات بیشتر در صورتبندیهایی که در کل مجموعهآثار گسترده و عالمانهاش۲۶ عرضه کرده است و همچنین، در نتایج تحقیقات حداقل سه نسل از دانشگاهیان ایرانی و غیر ایرانی یافت. ویژگیها و برداشتهای ایدئولوژیکی خاص این ایده از هویت و تاریخ ایران، در تحقیقات معاصر شناسایی شده است. برای مثال، الساندرو باوسانی، محقق ایتالیایی، این ویژگیها را «ناسیونالیسم آریایی نوهخامنشی» ۲۷ نامیده است که به طور خلاصه عبارتاند از:
۱. هویت ایرانی پدیدهای باستانی است که هسته کهن آن به چند هزاره قبل باز میگردد.
۲. حدود ۲۵۰۰ سال، هویت ایرانی شکلی از هویت «ملی» بوده است.
۳. هویت ایرانی از آغاز باستانیاش با پادشاهی بر سرزمینهای ایران پیوند خورده است. در مقابل، این سرزمین یا قلمرو، وقتی به ایران (ایرانشهر یا ایرانزمین) تبدیل شد که تحت سلطه پادشاهی ایرانیان قرار گرفت.
۴. هسته هویت ایرانی قومیت پارسی است. غلبه زبان فارسی بر ساکنان سرزمینهای ایران، از جمله غیرفارسیزبانان، آنان را به ایرانیان تبدیل کرده است. از این رو، درست مانند ایران و پارس که از زمان هخامنشیان، سرزمین/ کشور/ ملت یکسانی بودهاند؛ هویت ایرانی و پارسی مترادف یکدیگر هستند. تا همین اواخر، سیاست سردبیری یارشاطر در ایرانیکا، تبدیل «ایران» و «ایرانی» به «پارس» و «پارسی» بود، درست همانطور که عنوان مقاله او در سال ۱۹۹۳، «هویت پارسی در چشمانداز تاریخی» بود. ۲۸
۵. هویت ایرانی/ پارسی دارای مؤلفهای نژادی است. پارسیان نیز همانند داریوش باید به وابستگی نژادی خود (آریایی) افتخار کنند.
۶. دین اصلی ایران/ پارس زرتشتی بود. اسلام تحمیلی از جانب بیگانه بوده است. گرچه پارسیان اسلام را تعدیل کردهاند تا آن را با «ذهنیت پارسی» متناسب سازند.۲۹
تمرکز و درنگ ما بر تعریفی که یارشاطر از هویت ایرانی به دست میدهد، به معنای تأکید بر اهمیت پارادایمگونه آن در ایران مدرن و تحقیقات اروپایی است. مثالهای متعددی را میتوان ذکر کرد اما تنها تعداد کمی از آنها را میتوان در اینجا ارائه نمود. به عنوان مثال، بلافاصله پس از انقلاب، برخی از روشنفکران از «دومین حمله اعراب» و احتمال از دست دادن هویت ایرانی و حتی زبان فارسی سخن میگفتند. محقق مستقل، شاهرخ مسکوب، در زمره این روشنفکران بود که مانند یارشاطر، برای رهایی سیاسی و فرهنگی، به دنبال احیای الگوی هویت پارسی بودند. مسکوب در کتاب هویت ایرانی و زبان فارسی، در سال ۱۹۸۲، داستان آشنای سقوط ایران پیش از اسلام و احیای ملی آن از رهگذر زبان فارسی میانه را بازگو میکند:
«ایرانیان نیز پس از تحمل شکست از اعراب و پس از تبدیل دین خود به اسلام … در قرن دهم، زمانی که اولین دولتهای محلی خود را سازماندهی کردند و به طور همزمان به زبان خودشان نوشتند و شعر سرودند، به گذشته بازگشتند و شخصیت ملت یا مردمی مجزا و مستقل به خود گرفتند.»۳۰
مسکوب، که پیشزمینهای کمونیستی داشت و به نوشتن گزارشهایی کاملاً عالمانه از مدرنیته ایرانی میپرداخت، ۳۱ نظراتش صرفاً بازتابنده جزمهای فکری روشنفکران نسل خود بود. برای مثال، این باور که زبان فارسی، ملیت ایرانی یا «وحدت معنوی تاریخ ایران» را حفظ کرده است، در نوشتههای عبدالحسین زرینکوب، یکی از تأثیرگذارترین مورخان علمی ایران، طی دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰، یافت میشود: «حتی ضربات مرگبار مغولها و تاتارها نیز نتوانست به این وحدت معنوی آسیب برساند. … از این رو، نه فتح اعراب و نه زوال و پراکندگی متعاقب آن، بر وحدت تاریخ ایرانی تأثیرگذار نبوده است».۳۲ به بیان زرینکوب، زبان و نژاد در شکل دادن به نوعی «روح ایرانی»، در سراسر تاریخ، عناصر کلیدی بودهاند: «روح ایرانی از فتوحات اسلام رنج زیادی ندید، در عوض، اسلام را به ابزاری برای ابراز قابلیتهای خود بدل کرد. البته تا آنجا که به فرهنگ اسلامی مربوط میشود، زبان ایرانی به عنوان زبانی آریایی، بدون شک همان نقشی را در گسترش دینی سامی ایفا کرد که زبان لاتین در ترویج و گسترش دیانت سامی مسیحی». ۳۳ همان روایتسازی پایهای، با تأکید بیشتر بر نژاد، در تاریخنگاری یک نسل قبل از زرینکوب غالب است. به عنوان مثال، عباس اقبالآشتیانی مورخ برجسته میانههای قرن بیستم نوشته است:
«ایرانیان صد سال از عمر خود را در تحقیر شدید و زیر یوغ سلطه اعراب سپری کردند. … اما از کسب دانش، که عربها فاقد آن بودند، پا پس نکشیدند … تلاشهای میهنپرستانه ایرانیان و امتزاج آنها با نژاد عرب سبب شد که نسل عرب نیز به علم و ادبیات توجه کنند و در گسترش دانش و سنتهای باستانی، به ایرانیان و دیگر کشورهای قدیمی بپیوندند.» ۳۴
اقبالآشتیانی، در دهه چهل، سردبیر مجله پیشگامِ «ادبی، علمی و تاریخیِ» یادگار بود. هدف اصلی یادگار، آموزش خوانندگان در باب وطن، گذشته و حال ایران و «آنچه ایران و ایرانیان را از سایر کشورها و گروههای قومی متمایز و برتر میساخت» بود. این مجله، همچنین، تلاشی در راستای حفظ «تمدن میراث شکوهمند گذشته ایرانیان» بهویژه حفظ زبان فارسی بود. ۳۵
اقبالآشتیانی و چند محقق دیگر، در دهه ۱۹۲۰، از سوی دولت مأمور شدند تا کتابهای درسی عمومی تاریخ برای مدارس ابتدایی و متوسطه جدید ایران تألیف کنند. این پژوهشگران وظیفه خود را پدید آوردن روایتی غالب به سبک اروپایی از تاریخ ملی ایران تعیین کردند؛ تاریخی که به دورههای باستان، میانه و جدید تقسیم شده باشد. به گفته اقبالآشتیانی، هدف آنها این بود که «تاریخ عمومی ایران را به سبک تواریخ مشارکتی محققان اروپایی ارائه دهند».۳۶ تا دهه ۱۹۳۰، اقبالآشتیانی به تنهایی بیش از ۲۰ از این کتابها تهیه کرده بود که لحن ملیگرایانه شدیدی داشتند. ۳۷
در تهیه روایتی غالب از تاریخ ملی ایران، حسن پیرنیا همکار اصلیِ اقبالآشتیانی بود. ۳۸ کتاب سه جلدی ایران باستان پیرنیا- که از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳ منتشر شد- با پوشش تاریخ باستان، بهترین و بدترین نوع مطالعات خاورشناسان را با منابع تاریخیِ فارسی و عربی در هم آمیخت. از جنبه مثبت، پیرنیا تکثرگرایی دیدگاههای تحقیقیِ اروپایی را به کار میگیرد؛ برای مثال، دشواریِ نسبت دادن معانی سرزمینی، سیاسی یا قومی به واژه «ایرانِ» پیش از دوره ساسانی را میپذیرد. علاوه بر این، برای اشاره به اینکه پایتخت ساسانیان، یعنی تیسفون یا «دل ایرانشهر»، در عراق قرار دارد، از منابع فارسی میانه مانند مروج الذهب مسعودی نیز نقلقول کرده است. بنابراین وی مؤکداً هشدار داد که «فلات ایران از دیدگاه تاریخ ایرانی، چیزی بیش از یک اصطلاح جغرافیایی نیست. این امر به این دلیل است که مرزهای این فلات با مفهوم قومیِ ایرانیان آریایی و با حوزه زبانهای ایرانی مطابقت ندارد»۳۹ با این حال، بلافاصله به دنبال این سطور، روایت پیرنیا ناگهان چرخشی نژادی به خود میگیرد که با توجیه عقلانیِ سلطه قهری بر سرزمینهای غیرآریایی، قتل، به بردگی گرفتن و «پاکسازی قومی» جمعیت بومی آن مناطق همراه است:
«به هر حال وقتی آریاییها به فلات ایران رسیدند، مردمی را یافتند که نازیبا و از نظر نژاد، عادات، اخلاق و مذهب پستتر بودند… این مردم بومی را تور یا دیو میخواندند… و با توجه به اینکه ایشان را دون خود میشمردند، با آنها بهسان غالب بر مغلوب رفتار میکردند. … ابتدا برای ایشان هیچگونه حقی قائل نبودند و هرجا بومیان را مییافتند با آنها میجنگیدند و آنها را به قتل میرساندند. اما بعدها، هنگامی که بومیان دیگر تهدیدی به شمار نمیآمدند، آریاییها وظایف دشواری چون کشاورزی، دامداری و خدمات خانگی را به آنان محول میکردند؛ بنابراین، چون مورد نیاز بودند، حقوق خاصی را همانند بردگان و کنیزانی که تحت حفاظت اربابانشان زندگی میکردند، دریافت کردند… آریاییها نه برای تصرف و غارت، بلکه برای سکونت به ایران آمدند. از این رو، مجبور شدند اراضی بومیان را بگیرند.»۴۰
قطعه فوق، نشانه ابهاماتی است که تفکر نژادیِ مستشرقان در تاریخنگاری ملیگرایانه ایران وارد کرده است. پیرنیا، در اینجا، نه تنها بحثهایی که خود آموخته است، بلکه این واقعیت آشکار را نیز نادیده میگیرد که نمیتوان این منطقه را پیش از آنکه آریاییها نام خود را بر آن نهاده باشند، «ایران» یا «فلات ایران» نامید. ۴۱
گزافهگویی نیست اگر بگوییم که نسل روشنفکرانی چون پیرنیا و اقبالآشتیانی در تفکرات خود در باب هویت و تاریخ ایران، از جمله وسواسهای نژادی، با جریان رایج تحقیق در اروپا همسو بودهاند.۴۲ به عنوان مثال، کتاب میراث پارس ۱۹۵۳ که جستاری است از محققان برجسته اروپایی در باب تاریخ ایران، با این عبارت آغاز میشود: «با توجه به نقش عظیمی که انسان آریایی در تاریخ جهان ایفا کرده است عجیب است که چهقدر برای ما (که اخلاف او هستیم) منشأ و سرزمین او یعنی مهد نژاد ما ناشناخته است»۴۳ پیشتر، در اوایل قرن بیستم، یکسانانگاری واژه «ایران» با «ملت آریایی» و همچنین با «امپراتوری آریاییها» جوازی معتبر از ارنست هرتسفلد، مستشرق آلمانی، دریافت کرد؛ کسی که آثار باستانشناسانهاش سنگبنایی مهم در تأسیس شاخه ناسیونالیسمِ «آریایی و نوهخامنشی» حکومت پهلوی شد.۴۴ حتی مهمتر از آن، تحقیقات آرتور کریستنسن در دهه ۱۹۳۰ بود که روایت اصلی او هنوز هم بر تاریخنگاری ایران پیش از اسلام تسلط دارد. کریستنسن یک امپراتوری بسیار متمرکز را به تصویر کشید که وضعیت هنجارین آن، حکمرانی پادشاهان مطلقه بر حوزههای بسیار وسیع و اغلب، در حال گسترش بود. فرم سیاسی ساسانیان به روایت او، یک «امپراتوری جهانی» با هویت منسجم ایرانی بود. تأکید وی بر متمرکز بودن امپراتوری و اتحاد آن، تناقضات داخلی، اعم از مذهبی و سیاسی را پنهان میساخت؛ تناقضاتی که مکرراً حکومت ساسانی را در تحولات و شورشها غوطهور ساخت و در نهایت به سقوط آن منجر شد.۴۵
ما نمیتوانیم نقش دانشمندان اروپایی را که به عنوان قهرمانان استقلال ملی و سنت آزادیخواهی ایران تحسین میشوند، نادیده بگیریم. شناختهشدهترین چهره در این زمینه، ادوارد گرنویل براون، مستشرق انگلیسی است که اولین روایت درباره تولد دوباره ایران، به عنوان ملتی مدرن، متعلق به اوست. براون در سال ۱۹۱۰ نوشت: «از میان تمامی کشورهای باستانی که میشناسیم، پارس تقریباً تنها کشوری است که هنوز به عنوان واحد سیاسی مستقل در مرزهای قدیمی خود باقی مانده است… که در آن مردمی سکونت دارند که هنوز به طرز شگفتآوری همگن هستند… ایران بارها و بارها عرصه تاختوتاز یونانیان، اعراب، مغولها، تاتارها، ترکان و افغانها بوده است… و با این حال، تاکنون، همواره به عنوان ملتی متمایز مجدداً برخاسته است.»۴۶ در نتیجه، مفهوم ملی-پارسی در باب هویت ایرانی، از بسیاری جهات، مدیون دانش مستشرقانه است. با این حال، تفصیل نهایی و نهادسازی از آن به عنوان ایدئولوژی ملی، کاری بود که نخبگان روشنفکر ایرانی در اوایل قرن بیستم انجام دادند.
ادامه دارد…