در سالهای اخیر انکار، تخفیف، تحقیر و تحریف مفهوم ایران، و فروکاستن آن به مفهومی ذهنی و نهایتاً دینی، و بعضاً «جعلِ عصرِ رضاشاه» نامیدنِ ایران به عنوان کشور و دولت، شدت گرفته است. هر شخص و جریانی که با مفهوم ایران مشکل دارد، بسته به انگیزه و هدف و خاستگاه خود، تیشهای برداشته و بر ریشه «ایران» میزند به این امید که از آوارهای ناشی از خرابی آن، چیزی نصیبش شود. ظاهراً مفهوم «ایران» سدّ سدیدی در برابر تحقق آرمانها و رؤیاهای آنهاست! جماعتی که نمیدانند درباره چه چیزی سخن میگویند و در کجا ایستادهاند.
تردیدی نیست که فقط یک کشورِ دارای دولتِ ملی و مدرن میتواند میدانی برای پیکار سیاسی و پیگیری آرمانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… باشندگان و نخبگان باشد. اگر کشوری و دولتی در کار نباشد، میدان تبدیل به جنگلی میشود که سیاست در آن عملاً تعطیل خواهد بود. پس این خیل عظیمی از باشندگان ایرانی که نسبت به اصالت کشور خود و حتی نام کشور خود با بافتن رَطْب و یابِس به هم، ابراز تشکیک و تردید میکنند، دقیقاً در کجا ایستادهاند و قرار است آرمانها و ایدههای خود را در کدام میدانی، پیگیری و محَقَّق کنند؟ آنها دقیقاً دنبال چه چیزی هستند؟
شگفتانگیز است که شمار کثیری از کشورهای جدیدالتأسیس در دنیای کنونی به هر چیزی متوسل میشوند و تاریخ و هویت جعل میکنند تا برای خود شناسنامه و اعتبار بسازند، اما وقتی که به ایران میرسیم، اگر کسانی بخواهند از نام و تاریخ و مفهوم واقعی ایران- که عمری به درازای تاریخ تمدن بشری دارد- حرف بزنند، متهم به ناسیونالیسم و فاشیسم و… میشوند. تکلیف جریانها و افراد قومگرا و جداییطلب روشن است، از آنها انتظاری نیست، اما مایه شگفتی است که غریو انکار و تخفیف مفهوم ایران، از حنجره برخی باشندگان غیرقومگرا هم شنیده میشود. در این نوشتار نشان داده میشود که «ایران»، نه یک مفهوم ذهنیِ صرف است و نه یک مفهومِ دینی صِرف و نه حتی یک مفهوم قومی یا نژادی، بلکه از دیرباز مفهومی «ملی» و «میهنی» بوده است. دقیقاً به همین دلیل است که ایران یک کشور تاریخی است، نه تأسیسی.
ایران، نخستین و قدیمیترین نام سرزمینِ ایرانیان
نام سرزمین «ایران» از دیرباز آنقدر بدیهی و شفاف بوده است که قومگرایان و اصحاب ایدئولوژی، نمیتوانند آن را انکار کنند. دلیل اینکه دشمنان ایران از این نام وحشت دارند این است که مفهوم ایران، دلالت بر قوم و نژاد خاصی نمیکند و مفهومی وحدتبخش است.
یکی از استنادها، و در واقع یکی از بهانههای مهم ایرانستیزان برای تخفیف و انکار مفهوم ایران، اطلاعیه ۶ دی ۱۳۱۳ دولت وقت ایران است. در این اطلاعیه از کشورهای مختلف جهان خواسته شد که در مکاتبات رسمی خود با کشور ایران، فقط از کلمه «ایران» استفاده کنند و از کلماتی چون پارس، پرشیا و … استفاده نکنند. دلیل آن هم کاملاً روشن است: سرزمین ایران از دیرباز نامهای گوناگون داشت. هر ملتی نامی بر آن گذاشته بود. مثلاً نام «پارس» را یونانیانِ هزاره نخستِ پیش از میلاد بر این سرزمین نهادند. در دنیای پیشامدرن و حتی قبل از قرن بیستم، اسناد حقوق بینالمللْ محلی از اِعراب نداشتند، اما از قرن بیستم به بعد، واژهها در اسناد حقوقیِ بینالمللی اهمیت فوقالعادهای یافتند، لذا نخبگان ایرانی بر آن شدند که در اسناد و مکاتبات بینالمللی از یک نام واحد برای کشور استفاده شود و آن نام بیتردید غیر از «ایران» نمیتوانست باشد.
سعید نفیسی، یکی از پدیدآورندگان اطلاعیه فوقالذکر، در مقالهای در روزنامه اطلاعات، دلیل اصلیِ صدور این اطلاعیه و لزوم یکی شدن نام کشور در اسناد و مکاتبات را چنین بیان میکند: «در میان اروپاییان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیایی شده بود و در کتابهای جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران مینامیدند و مملکت ما را به زبان فرانسه «پرس» و به انگلیسی «پرشیا» و به آلمانی «پرزیَن» و به ایتالیایی «پرسیا» و به روسی «پرسی» میگفتند و در سایر زبانهای اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود.»
گرچه گفته میشود کلمه ایران برای نخستین بار در قالب واژه «ایرانشهر»، یعنی «دیار ایران»، «کشور ایران»، «شاهنشاهی ایران» و… در کتیبه اردشیر بابکان ذکر شده است و همه پادشاهان ساسانیْ خود را «پادشاه ایرانشهر» میدانستند، اما باید توجه داشت که واژه «ایران»، واژهای پیشااوستایی است و دستکم چهار هزار سال سابقه دارد. اصطلاحی در اوستا آمده است با عنوان «ایرانویج»، که آن هم دلالت سرزمینی دارد نه دلالت دینیِ صِرف. در فرگرد یکم وندیداد آمده است: «نخستین سرزمین و کشور نیکی که من– اهورامزدا آفریدم، «ایرانویج» بود بر کرانه رود دایتیای نیک. پس آنگاه اهریمنِ همهتنمرگ بیامد و به پتیارگی، اَژدَها را در رود دایتیا بیافرید و زمستان دیو آفریده را بر جهان هستی چیرگی بخشید. در آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان و در آن دو ماه نیز، هوا برای آب و خاک و درختان سرد است. زمستان بدترین آسیبها را در آنجا فرود میآورد.»
ایرانویج در واقع به معنای «خاستگاه ایران» است؛ یعنی جایی که «ایرانیان» از آنجا به سایر نقاط ایران و جهان پراکنده شدند. در مورد محل «ایرانویج»، در میان اسناد باقیمانده از ایران باستان، اختلاف وجود دارد. در توصیفاتی که در فصل ۲۹ بُندهش آمده است، ایرانویج در شمال غرب ایران، یعنی در اران و آذربایجان واقع شده است. اما ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، محل ایرانویج را در شمال شرق ایران، در محدوده خراسان و سغد و خوارزم میداند.
نفیسی در مقاله مشهور خود دلیل استفاده کمتر از نام ایران در دوره هخامنشیان را به خوبی ذکر میکند: «سبب این بود که هنگامی که کوروش بزرگ، پادشاه هخامنشی، در سال ۵۵٠ پیش از میلاد، دولت هخامنشی را تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد، چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را «پارسا» یا «پارسوا» میگفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود، مورخان یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنا بر همان سابقه- که پادشاهان پارسی بودهاند- «پرسیس» خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبانهای اروپایی به «پرسی» یا «پرسیا» و اشکال مختلف آن درآمد و صفتی که از آن مشتق شد، در فرانسه «پرسان»، در انگلیسی «پرشین»، در آلمانی «پرزیش»، در ایتالیایی «پرسیانا» و در روسی «پرسیدسکی» شد و در زبان فرانسه «پرس» را برای ایران قدیم پیش از اسلام (مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی) و «پرسان» را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند» در ادامه، ذکر میکند که نام ایران عامتر بود: «اما کلمه ایران را عموماً برای تمام علوم و تمدنهای قدیم و جدید مملکتها و نژادها در این سرزمین به کار میبردند و از آن در فرانسه «ایرانین» و در انگلیسی «ایرانیان» و در آلمانی «ایرانیش» صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدنهای ایران جغرافیایی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان (تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز) و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و از آن یک نام عام برای تمام ممالک ایرانینشین و یک نام خاص برای به کار میبردند.»
نفیسی در ادامه، اشاره میکند که حتی در زمان هخامنشیان هم کلمه ایران به کار رفته است، منتها یونانیان به کلمه «پارس» عادت کرده بودند: «در زمانی که سلسله هخامنشی تمام ایران را در زیر رایت خود در آورد، معلوم نیست که مجموعه این ممالک را چه مینامیدهاند. زیرا که در کتیبههای هخامنشی تنها نام ایالات و نواحی مختلف قلمرو هخامنشی برده شده و نام مجموع این ممالک را ذکر نکردهاند. قطعن میبایست در همان زمان هم نام مجموع این ممالک لفظی مشتق از «آرای» باشد، زیرا که تمام ساکنین این نواحی خود را آریایی مینامیدهاند و لفظ آریا در اسامی نجبای این ممالک بسیار دیده شده است. قدیمیترین سند کتبی که در جهان موجود است و ضبط قدیم کلمه ایران را در آن میتوان یافت، گفته اراتوستن جغرافیدان معروف یونانی است که در قرن سوم پیش از میلاد میزیسته و کتاب وی از میان رفته ولی استرابون جغرافیدان مشهور یونانی از آن نقل کرده و آن را «آریانا» ضبط کرده است.»
در توصیف مورخان هم پهنه فلات ایران را با نام «ایران» مشاهده میکنیم. بهطور مثال، در کتاب پیراسته تاریخنامه هرات، نوشته سیف بن محمد هروی، که در آن از لشکرکشیهای مغولان سخن گفته شده است، از نام عام «ایران» استفاده میشود. «… اگر میخواهی به زور و فریب لشکر بدین دیار کشی و خراسان را که سرحد ایران و نزهتگاه جهانیان است بگیری…»
برخلاف ادعای ایرانستیزان که میگویند کار رضاشاه و نخبگان همراه او عملیست در جهت «ملتسازی به شیوه فرانسوی»، اتفاقاً توصیف نفیسی از مفهوم سرزمینی ایران نشان میدهد که دقیقاً برعکس بوده و نوع نگاه نفیسی به ایران، از نوع «امپراتوری» بوده است نه «قومی-نژادی». آن دسته از ایرانستیزان برپایه آن ادعاهای بیپایه، معتقدند که «ایران ملت نبوده و نیست و یک کشور کثیرالمله است»، در مبحث بعدی به تفصیل به این ادعا پاسخ داده میشود.
ایران، به عنوان یک «ملّت» در معنای حقوق بینالملل
جملاتی چون «ایران ملت نیست»، «ایران کشوری کثیرالمله است» و… در سالهای اخیر زیاد شنیده شده است. پایه اصلی این ادعا هم در ریشه لغوی کلمه Nation است که از قوم ناشی شده است. آنها معتقدند از آنجا که در ایران اقوام مختلف زندگی میکنند، لذا ملتهای مختلف در ایران ساکن هستند و در ایران بیش از یک «ملت» وجود دارد. این در حالی است که معنای قرن نوزدهمی از «ملت» اکنون منسوخ شده است و بحثی در ذیل تاریخ اندیشه سیاسی محسوب میشود. تبدیل اقوام به ملتها و کشورها، اتفاقی بود که در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم در اروپا تجربه شد و در جای دیگری امکان این تجربه وجود ندارد. در دنیای کنونی، هر جا کلمه Nation ذکر میشود، به معنای تمام ساکنان یک کشور است. لذا معنای ملت از معنای قومیت فاصله گرفته است. در زمان کنونی، معنای قومیت با واژه اتنیک برابری میکند، در ذیل بحثهای مردمشناسی و جامعهشناسی جای میگیرد و بحثی حقوقی نیست. چون حق از آنِ انسان و شهروند (بدون هیچ پسوند و پیشوند) است. برخیها فکر میکنند که اگر نام یک چیزی را تغییر دهند و اصرار لجوجانه و کودکانه بر تغییرِ نام بکنند، ماهیت موضوع تغییر میکند! فکر میکنند که میتوانند سَرِ علم و دانش و واقعیتهای دنیا را هم کلاه بگذارند! غافل از این نکته هستند که در حقوق بینالملل در هر کشور مستقل، فقط یک ملت وجود دارد و اتنیک یا قومیت و نژاد و مذهب و منطقه و شهر و استان و ایالت و امثالهم، هیچ دلالتی بر ملتِ جدا نمیکند! در ایران فقط یک ملت وجود دارد و آن «ملت ایران» است؛ تمام هشتاد میلیون ایرانی، بلااستثنا «ملیت ایرانی» دارند. ایرانی بودن علاوه بر وجه مشترک تمام ساکنان ایرانزمین، در طول تاریخ، مقولهای حقوقی یعنی «ملیت» هم بوده است: همه ایرانیان آن را با هم دارند؛ یعنی تمام هشتاد میلیون ایرانی، در جهان و از دید حقوق بینالملل و روابط بینالملل، با «ملیت ایرانی»، شناسنامه و گذرنامه ایرانی شناخته میشوند. اساساً، در یک کشور مستقل فقط یک ملت وجود دارد. این مسئله حتی برای ملت-دولتهایِ کلان چون آمریکا، روسیه، هند، کانادا و… هم صدق میکند. تمام سیصد میلیون آمریکایی علیرغم تکثر و علیرغم حکومت فدرال، دارای «ملیت آمریکایی» هستند؛ یعنی در کشور بزرگ، فدرال و متکثر آمریکا فقط یک ملت وجود دارد و آن «ملت آمریکا» است. در کشور بزرگ و متکثری چون هند هم همینطور. هرچند در میان عوام میگویند «هند کشور هفتاد و دو ملت»، آیا در هند هفتاد و دو ملت وجود دارد؟! قطعاً نه. از دید فلسفه حقوق و حقوق بینالملل، در هند یک و نیم میلیاردی هم فقط یک ملت وجود دارد و آن «ملت هند» است و تمام یک و نیم میلیارد هندی، بلااستثنا «ملیت هندی» دارند و لاغیر. به همین ترتیب، در ایرانِ هشتاد میلیونی هم فقط یک ملت وجود دارد و آن «ملت ایران» است و تمام هشتاد میلیون ایرانی «ملیت ایرانی» دارند و لاغیر.
البته در دنیا و همچنین در حقوق بینالملل و روابط بینالملل، اصطلاحی تحت عنوان «ملتهای بیسرزمین» یا «ملتهای بیدولت» داریم: انسانها و جمعیتهایی که تکلیفشان نامشخص است و تابعیت هیچ دولتی را ندارند و در عین حال، اجازه و فرصت تأسیسِ کشور و دولتِ خود را هم نیافتهاند. در دنیای کنونی جز یکی دو مورد، مصداقی ندارد.
افرادی که از «ملیتهای ایرانی» حرف میزنند، مطلقاً معنای «ملت» و «ملیت» را درک نمیکنند و به شدت مغلطه میکنند. فکر میکنند که اگر مثلاً یک جمعی را که اساساً قومیت یا اتنیک است، ملت بنامند، موضوع حقوقی آن هم تغییر میکند! به خیال خودشان میخواهند سرِ علمِ پراحتشام حقوق را هم کلاه بگذارند! به این میماند که فردی خانهای یک میلیارد تومانی را به فرد دیگری، بدون گرفتن هیچ پولی، هدیه کند و در قرارداد لفظ «بیع» را به کار ببرند، آیا در صورت دعوای حقوقی و مراجعه به دادگاه، علم حقوق هم این قرارداد را به عنوان «بیع» به رسمیت میشناسد و قواعد بیع را بر آن جاری میکند؟ معلوم است که نه! قانون و علم حقوق این قرارداد را به عنوان «هبه» به رسمیت میشناسد و قواعد هبه را در آن جاری میکند. هرچند در متن نوشته شود «بیع».
برخی قومگرایانِ ناآگاه و احساسی فکر میکنند که وقتی میگوییم در ایران و یا هند و یا کلاً هر کشوری، فقط یک ملت وجود دارد، این به معنی تحقیر و دستکم گرفتن قومیت است! فکر میکنند خطاب قومیت (Ethinic)، نوعی تحقیر و کم شمردن است. در حالیکه اصلاً اینگونه نیست، مثلاً ما در دنیا «ملت عرب» نداریم، چون کشوری بنام «عرب» نداریم، بلکه «ملت کویت»، «ملت قطر»، «ملت عمان»، «ملت مصر»، «ملت عربستان سعودی» و… را داریم که اکثریت جمعیت این کشورها خود را جزو «اتنیک» یا قومیت عرب نیز میدانند. برخیها از لحاظ نژادی و ژنتیکی خود را عرب میدانند (البته پژوهشهای علم ژنتیک ثابت کرده که چیزی بنام «نژاد خالص» وجود ندارد و از لحاظ نژادی و ژنتیکی چیزی بنام «عرب اصیل»، «ترک اصیل»، «کرد اصیل» و …. نداریم) و برخی هم از لحاظ زبانی و فرهنگی و اجتماعی و… خود را «عرب» میدانند. لذا اتنیک عرب در دهها کشور اکثریت و در دهها کشور دیگر (از جمله ایران) به صورت اقلیت زندگی میکنند. داراییها و شکوهِ قومیتِ عرب، به مراتب، بسیار بالاتر از داراییهایِ فرهنگی و اجتماعی چندین کشور و ملت است.
هرچقدر یک کشور مراحل مدرنیته را بیشتر طی کند، تعداد شهروندانی که علاوه بر هویت ملی، خود را از یک اتنیک یا قومیتِ خاص میپندارند، کمتر میشود و اساساً تقسیمبندیهای اتینیکی و مذهبی و عقیدتی رنگ میبازند. الان اکثر آمریکاییها خودشان را آمریکایی (بدون هیچ پسوند و پیشوند) میدانند، اما اگر شهروندانی خودشان را از یک اتنیک یا قومیتِ خاص بدانند، باید تمام حقوق شهروندی و آزادی آنها تضمین باشد. این هم در چارچوب حقوق و آزادی فردی است. فرد به دلیل شهروند بودن و انسان بودن صاحب حق است، نه به دلیل عضویت در فلان اتنیک و مذهب و یا هر گروه و باهمستان دیگر! یعنی الان اگر فقط یک نفر از اتنیکِ صرب در یک کشور دو میلیاردی هم باشد، همان یک نفر، باید حق داشته باشد براساس فرهنگ و رسوم خود زندگی کند. به زبان خودش حرف بزند، به زبان خودش بنویسد، طبق رسومات خود ازدواج و زندگی کند و الی آخر. در آن کشور فرضی دو میلیارد نفری، حتی اگر یک نفر یهودی باشد، همان یک نفر، حق تبلیغ دین خود و انجام مناسک دینی خود را در هر سطحی که در توان دارد، باید دارا باشد. این بحث، خلاف حقوق بشر هم نیست؛ برخی قومگرایان با بازی با واژه «حقوق بشر» سعی در قومیتیکردنِ فضای سیاسی ایران میکنند، اتفاقاً قومیتی کردن مسائل خلاف حقوق بشر است؛ هم از لحاظ ذهنی و هم از لحاظ عینی. تجربه ثابت کرده است که تقسیم جمعیت کشور به اقوام و بعد تسری دادن این تقسیم به مقولات سیاسی و حقوقی چه فحایعی به دنبال دارد. باید با مغلطه بسیار خطرناک «حقوق قومی» و «حقوق اقوام» به شدت مقابله کرد. یکبار برای همیشه باید به قومگرایان گفت که پدیدهای تحت عنوان «حقوق قومی» وجود ندارد. ما هیچ پدیدهای نه در سیاست و نه در حقوق، تحت عنوان «حقوق قومى» نداریم. تجربه قومى داریم، باهمستان قومیتی داریم، ولى سیستمى که هم حقوقمحور باشد و هم واحد آن حق قوم باشد نداریم. تلقی «حقوق قومی» یک مغلطه ارتجاعى است. این مغلطه، از بابت مسیر رشد و پیشرفت تاریخى سازمانها (که دولت یکى و مهمترین آنهاست) و سامانیابى اجتماعى، عقبگردى است از سازمانِ دولتِ پیچیده، فراگیر و «constructed»، به سازمان دولتِ ساده (قومى و قبیلهای) «طبیعى» و تبعیضمحور. در سیستمهای قبیلهمحور، قوممحور، نژادمحور، یا هر چیزی شبیه به آن، تبعیض و ستم و نژادپرستی و آپارتاید و تحجر و ستیز با «دیگری»، محتملترین نتیجه است.
مقوله حقوق در چارچوب دموکراسى و مناسبات «شهروند» با نهاد «دولت» معنى پیدا میکند و جمع شهروندان (فارغ از هرگونه تقسیمبندی نژادی، قومی، زبانی و …) مقوله سیاسى و حقوقى «ملت» را تشکیل میدهند. پروژههاى قومگرایانه، پروژههاى ارتجاعىاند و براى همین نیز سرانجامى جز خون و خونریزى نخواهند داشت. مقولهای را از بافتار دموکراسى به عاریه گرفتن، و آن را به تمنایى واپسگرا و ماقبل دموکراسى پیوند زدن، نتیجهای جز تشتت فکرى و تضعیف پروژه دموکراسى به همراه نخواهد داشت.
ایران از اول هم کشوری مملو از اقوام گوناگون بوده است، اساساً مفهوم ایران، دیالکتیکی از «اقوام ایرانی» است. در کنار این، بسیاری از بزرگان و نویسندگان این سرزمین، در توصیف اهالی این سرزمین، آنها را در قالب «ایرانیان» جای میدادند. فردوسی در شاهنامه بیش از ۳۸۱ بار از واژه «ایرانیان» استفاده کرده است. این واژه عام را در اشعار بقیه شعرا و آثار نویسندگان و مورخان این سرزمین به وفور میبینیم. به قول نفیسی «از نخستین روزی که ایرانیان در جهان نامی بر خود گذاشتهاند، خود را به اسم آریا نامیده و این کلمه در زبانهای اروپایی «آرین» به حال صفتی، یعنی منسوب به آریا و آری، متداول شده است که کلمه کنونی ایران از آن مشتق شده است.»
بینیازیِ مفهومِ «ایران» از ایدئولوژی ناسیونالیسم
ایدئولوژی ناسیونالیسم، یک ایدئولوژی اروپایی است و در باقی نقاط جهان تجربه نشده است. این ایدئولوژی، که در قرون نوزدهم و بیستم در اروپا صورتبندی شد، نتیجه تجربه انشعاب اقوام اروپایی از چندین امپراتوری بزرگ در هزارههای گوناگون است؛ از روم و بیزانس تا امپراتوری مقدس و امپراتوری عثمانی.
بسیاری از ایرانستیزان، ملت نامیدنِ ایران را یک انگاره ناسیونالیستی تلقی میکنند، درحالیکه مفهوم «ایران» هیچگاه بر یک قومیت یا نژاد و یا مذهب خاص دلالت نداشته است. ایران از اول هم یک سرزمین متنوع و متکثر بود. وحدت در عین کثرت، از همان آغاز در ایران وجود داشت اما هیچگاه امکان تجزیه و حتی تفکیک کثرتها در ایران وجود نداشت. چون هیچ خطی، اعم از قطعی و فرضی، عینی و ذهنی، این کثرتها را از هم قطع نمیکند. لذا، ایران بدون نیاز به ایدئولوژی ناسیونالیسم هم یک «ملت» بوده است.
جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران، نخستین متفکر ایرانی است که به نقد ناسیونالیسم پرداخته و درباره آن در ایران اجتهاد کرده است: «اصطلاح «ملّیگرایی» از راه ترجمه از زبانهای اروپایی وارد زبان فارسی شده است و معنای درستی ندارد. معادل این ترکیب، که در زبان فارسی جعل جدید است، در زبانهای اروپایی تاریخی دارد که در ایران شناخته شده نیست، سبب اینکه ایرانیان خود را به عنوان ملّتی واحد فهمیده، اما واژهای برای آن جعل نکردهاند، این است که روند تبدیل به ملّت در ایران امری طبیعی بوده است. تحول مضمون معنایی واژه nation در زبانهای اروپایی با آغاز روند تجزیه امپراتوری مقدس همزمان است. در امپراتوری مقدس، سیاست اقوام مسیحی عین دیانت آنان بود، یعنی همه اقوام مسیحی گروههای دینی در درون respublica christiana بودند، اما از زمانی که رخنهای در ارکان سلطنت پاپی و امپراتوری افتاد، سیاست اقوام اروپایی، که به تدریج به «ملّی» شدن میل میکرد، عین دیانت آنها نمیتوانست باشد. سیاست ایرانیان، هرگز، عین دیانتِ خلافت نبود. تصریح محمدبنجریرطبری، مبنی بر اینکه تاریخ ایرانیان تداومی خلافآمدعادت داشته، به معنای آن است که تاریخ ایران پیوسته تاریخ «ملّی» بوده است. در واقع، معادل دقیق برای واژه nation در زبانهای اروپایی، به لحاظ مضمونی و نه واژگانی، نه «ملّت» که «ایران» است که از کهنترین زمانها تا کنون مضمون واحدی داشته است. ایرانیان «ملّیت» خود را در نام کشور خود فهمیدهاند. در ایران، به عنوان کشور، پیوسته، «ایران» عینِ «ملّت»ِ ایران بوده است.»
البته واژه «ملت» در زبانهای فارسی و عربی در قرون میانه و معاصر، در معنای «قوم-مذهب» به کار میرفت و قرابت معنایی زیادی به ریشه لغوی Nation داشت. هرچند برخی نویسندگان از جمله محمد بن عبدالکریم شهرستانی در کتاب الملل و النحل، واژه «ملت» را در معنایی کلانتر از قوم-مذهب به کار برده است.
بسیاری از ایرانستیزان، تحت تأثیر ایدئولوژیهای جامعهشناسانه، بهظاهر نگران اختلاف و گسل قومی در ایران هستند. در حالیکه، حتی همین مقوله قومیت هم درباره ایران موضوعیت چندانی ندارد و باید با احتیاط آن را درباره مردمان و اقوام سرزمین ایران به کار برد. بسیاری اصرار دارند که Ethnic را به عنوان یک «مسئله» و «مشکل» به جامعه ایران تحمیل کنند. مردمان و جمعیتهای گوناگون و متکثر ایرانی که در مناطق و نواحی ایران ساکن هستند، با پدیده اروپایی Ethnic قابل توصیف و تبیین نیستند. طوایف و قبایل مختلف ساکن در ایران، بارها در پهنه ایرانزمین جابهجا شدهاند و هیچگاه قوم خالص در ایران به وجود نیامده است. برای فهم واقعی از مقوله Ethnic باید به یوگسلاوی سابق و مواردی شبیه به آن مراجعه کرد؛ در یوگسلاوی بین قومیتهایی چون کروات، صرب و… تمایزهای اساسی و ملموس و قابلتفکیک اعم از تمایزهای فرهنگی، اجتماعی، مذهبی، سیاسی و… وجود داشت. اما در میان جمعیتها و تیرههای ساکن در ایران، علیرغم تکثر و رنگارنگی، تمایز قاطع وجود ندارد. تفاوتها و مشترکات زیادی بین آنها هست و این تفاوتها و مشترکاتِ پیچیده را نمیتوان با مفهوم Ethnic توصیف و تحلیل و تبیین کرد. مثلاً در ایران قومیتی تحت نام «کُرد»، به آن شکلی که در غرب و جامعهشناسی غربی مطرح است، وجود نداشت. عبارت «کُرد» معمولاً جنبه شغلی داشت و به شبانان حاشیه زاگرس، «کُرد» اطلاق میشد، وگرنه نمیتوان قبایل و تیرههایی چون سورانی، هورامی، زازا، کُرمانج و … را که اساساً زبان هم را به سختی میفهمند و تفاوتهای فرهنگی و بعضاً مذهبی با هم دارند، تحت لوای یک Ethnic بنام «کُرد» قرار داد. یا در بلوچستان، نمیتوان دو فرد بلوچ و براهویی را در قالب یک Ethnic واحد تعریف کرد و قس علیهذا.
خیلی عجیب است که بعضاً اساتید بیمسئولیت علوم انسانی هم به بحثهای قومیتی دامن میزنند. قاعدتاَ، در هر کشوری، نخبگان و اساتید و محققان اول کشور و جامعه خود را میشناسند و بعد درباره مشکلات موجود در کشور تحقیق و پژوهش میکنند، اما متأسفانه در ایران، برخی از به اصطلاح جامعهشناسان و سیاستدانان، جامعه و کشور خود را نمیشناسند و بدتر از آن، دنبال پیدا کردن مشکل نیستند، بلکه دنبال تراشیدن مشکل برای ایران هستند! این حجم از بیمسئولیتی در قبال میهن و هممیهن شگفتانگیز است! عدهای با برخی از مفاهیمی که از متون غربیِ ترجمهشده یاد گرفتهاند، نه تنها تحلیل نمیکنند که با آن مفاهیم ِغریب با جامعه ایران «معرکهگیری» میکنند و نمیدانند که اینگونه سخنان چه تالیهایِ فاسدی به دنبال دارد! در ایران، حتی پدیدهای تحت عنوان «شکاف قومی» هم وجود ندارد، شکاف قومی در یک جایی مثل یوگسلاوی سابق معنا دارد که قومیتهای آن دشمنیشان در حدی است که مثلاً جنایتکاری مثل کارادزیچ، که هزاران بوسنیایی را قتلعام کرد، در میان صربها فردی محبوب است. شکاف قومی در جایی مثل رواندا معنا دارد که توتسیها و هوتوها تا مرز مقطوعالنسل کردن هم پیش رفتند. در کشوری مثل ایران، بین اجزای مختلف ملت آن چه اختلاف عمیق و اساسیای وجود دارد؟! چه اختلاف و شکافی درخور توجه و خطرناک بین ساکنان مناطق مختلف ایران وجود دارد؟ بحث توسعهنیافتگی مناطق مختلف هم که تقصیر حکومت است و همه مردم به این امر واقف هستند که توسعهنیافتگی مناطق و نواحی مختلف ایران، ناشی از ناکارآمدی طبقه حاکم (که متعلق به هیچ قومیتی نیست) است.
متأسفانه این به اصطلاح اساتید، تعدادی مفهوم ترجمهشده را اخذ کردهاند و اصرار دارند که پدیدههای داخل ایران را با آن مفاهیم وارداتی تحلیل کنند؛ فکر میکنند که هر مفهومی که در غرب تولید شده، علم محض و مقدس است و بر تمام جهان قابلتعمیم است! علوم انسانی، مثل علوم فنی و تجربی نیست که قواعد آن در همه جای دنیا یکسان باشد، البته هیچ ایرادی ندارد که منابع علوم انسانی از غرب به شکلی درست و روشمند ترجمه و تدریس شوند، این کار حتماً لازم است، میتوان از آنها استفاده کرد چون تجربه انسانی هستند، اما نمیتوان قواعد آنها را مثل قواعد ریاضی تلقی کرد و صفر تا صد آنها را بر جامعه ایران تعمیم داد. جواب پرسش «دو دو تا؟» در همه جای دنیا، «چهار تا» است، اما آیا پاسخ پرسشهای «چگونه با فلان معضل اجتماعی برخورد کنیم؟» و یا «چگونه فلان مشکل سیاسی را رفع کنیم و…؟» در همه جای دنیا یکسان است؟ خیر؛ در هر کشوری پاسخها ممکن است متفاوت باشند، اما اساتید علوم انسانی در ایران نمیخواهند و یا نمیتوانند برای جامعه ایران نظریهسازی بومی کنند و تمام معضلات آن را با نظریات وارداتی تحلیل میکنند و متوجه تالیهای فاسد سخنان و ارزیابیهای خود نیستند.
در ایران، هیچگاه، هیچ تلاشی برای از بین بردن کثرتهای فرهنگی و زبانی نشد. اتفاقاً، ایرانیان با حفظ وحدت فرهنگی و زبان ملی خود، خردهفرهنگها و زبانها و گویشهای خود را حفظ کردند. این سنت حفظ تکثر در ایران از عصر هخامنشیان و یا شاید قبل از آن در این سرزمین رایج بود. حتی وجود گویشها و زبانهای محلی هم امری تازه نیست، حتی در آذربایجان عصر مادها هم، زبان مردم آن دیار با زبان معیار پایتخت ماد (هگمتانه) تفاوت داشت.
سخن پایانی
ایران، برخلاف تلقی ایرانستیزان و اصحاب ایدئولوژی، هرگز تأسیس و یا «جعل» عصر رضاشاه نیست؛ از قدیمالایام، این سرزمین «ایران» نام داشت و ساکنان این سرزمین، از داریوش هخامنشی- که صراحتاً خود را ایرانی و از «چهر ایران» معرفی کرد– تا ایرانیان امروز، خود را با این نام شناختهاند و طبعاً خود را «ایرانی» دانستهاند. امثال خواجه نظامالملک طوسی، قبل از آنکه اشعری یا شافعی باشند، از نسل دهقانان ایرانی بودند که با تکیه بر «اندیشه ایرانشهری»، در حفظ میراث سرزمین آبا و اجدادیشان میکوشیدند. هیچ اندیشهای به اندازه اندیشه ایرانشهری، بر ملت بودن و میهن بودنِ مفهوم ایران تأکید ندارد. دلیل تهاجم بیوقفه ایرانستیزان به این اندیشه در همین نکته نهفته است.
به این دو بیت توجه کنید:
نیست کس در گوهر ساسانیان چون لشکری تـا پسِ آن چون نیاکان، شاهیِ ایران کند
او به تختِ مُلکِ ایران برنشیند در سِطَخر کِهتـرین فرزند خود را مِهتـر آران کند.
اینها، ابیاتی از قصیده حکیم ابومنصور قطران تبریزی، شاعر ایرانی قرن پنجم هجری، در مدح امیر ابوالحسن علی لشکری است که گفته میشود از نسل اشراف ساسانی و حاکم وقت اَرّان بود. اران و شیروانشاهان نام اصلی سرزمین شمال ارس در قفقاز جنوبی است که صد سال است نام جعلی «جمهوری آذربایجان» را بر آن گذاشتهاند! آذربایجان جنوب ارس است. شمال ارس هیچگاه آذربایجان نبوده است. به کلمه «ایران» در ابیات فوق دقت کنید. زبان مادری قطران تبریزی، زبان آذری باستان (از شاخه زبانهای پهلوی) بود، اما به این زیبایی به زبان فارسی دری شعر میسراید و در شعر خود، اتحاد مجدد میهن خود یعنی ایران و بر سر کار آمدن یک حکومت ایرانی با پایتختی اسطخر (=اصطخر، واقع در نزدیکی شیراز کنونی) را آرزو میکند. همچنین آرزو میکند که آن پادشاه ایرانی، کِهترین (کوچکترین) فرزند خود را والی اَران کند. چه چیزی باعث شده که یک ایرانی تبریزی، ۵۰۰ سال بعد از سقوط حکومت ایرانی ساسانیان، آرزوی تأسیس یک حکومت ایرانی میکند؟ غیر از ملیت و میهندوستیِ کهن ایرانی؟
باز به ابیات زیر توجه کنید:
امن و راحت در میان ملک پیدا میشود سایه کیخسرو فرخ به ایران میرسد
چشم روشن میشود، چون صبحِ دولت میدمد این شب تاریک ظلمانی به پایان میرسد.
ابیات فوق از شاعری بنام محمد بن فریدون (متخلص به هُمام تبریزی، متولد ۶۳۶، متوفی ۷۱۴ ه.ق) است. گفته میشود که سعدی شیرازی در سفری به تبریز با او دیدار و گفتوگو هم کرده است. این اشعار در عصر حملات مغولان و حاکمیت آنها بر سرزمین ایران سروده شده است. چه چیزی سعدی شیرازی و همام تبریزی را در آن عصر به هم پیوند زده است؟ چه چیزی باعث شده که یک ایرانی در آن عصر، برای صبح بعد از شب تاریک مغولان، رسیدن «سایه کیخسرو فرخ به ایران» را آرزو میکند؟ غیر از ایرانیت و اندیشه ایرانشهری؟
منابع:
- بندهش، ترجمه مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران ۱۳۷۷.
- بیرونی، ابوریحان. آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانارشت، امیرکبیر، تهران ۱۳۸۲.
- جوادی، عباس. تحول زبان آذربایجان در گذر زمان، نشر نبشت، لندن ۱۳۹۷.
- سیفی، هروی. سیف بن محمد. پیراسته تاریخنامه هرات، به کوشش محمد آصف فکرت، انتشارات بنیاد افشار، تهران ۱۳۸۱.
- طباطبایی، جواد. تأملی درباره ایران، انتشارات مینوی خرد، تهران ۱۳۹۶.
- قطران تبریزی، حکیم ابومنصور. دیوان اشعار قطران تبریزی، به کوشش محمد نخجوانی، نشر خزر، تهران ۱۳۶۵.
- نفیسی، سعید. «چگونه اسم این مملکت ایران شد؟»، روزنامه اطلاعات، ۱۰ دی ۱۳۱۳.
- وندیداد، ترجمه هاشم رضی، نشر روز، تهران ۱۳۷۴.
- همام تبریزی، محمد بن فریدون. دیوان همام تبریزی، تصحیح دکتر رشید عیوضی، انتشارات دانشگاه تبریز ۱۳۵۱.
- MacKenzie, David Niel, “Ērān, Ērānšahr”, Encyclopedia Iranica, vol. 8, Costa Mesa: Mazda, 1998.