مباحث آکادمیک در باب هویت ایرانی – بخش دوم
مترجم: دانیال صداقت
بخش اول: درهمتنیدگی ملت و امپراتوری
بخش دوم: چالشهای آکادمیک در برابر پارادایم هویت ملی-پارسی
بخش سوم و آخر: تعاریف دانشنامه ایرانیکا از هویت ایرانی
«در واقع ایده ایران که در قرن سوم به عنوان ایدهای سیاسی و مذهبی مطرح شده بود، در زمان ساسانیان گسترش یافت و بیش از امپراتوری آنها دوام آورد؛ تا جزئی اصلی از میراث سنتی شود که برای قرنها تداوم یافت و اذهان محققان و شاعران را به خود جلب کرد.»
– گراردو نیولی. ایده ایران، ۱۹۸۹ ۴۷
«امپراتوری قاجار در نیمه دوم قرن نوزدهم، در واقع، دولت- ملت نبود… هویت ملی ایرانی موجودیتی نداشت که نیازی به نمادسازی داشته باشد، بلکه ایدهای بود که هنوز باید تحقق مییافت.»
– خوان ر. کوله. «مشخص کردن مرزها»، ۱۹۹۶ ۴۸
در سال ۱۹۹۳، مباحث پیرامون هویت ایرانی در حوزه مطالعات ایرانی مصادف شد با انتشار کتاب ایران به مثابه ملتی خیالی. مصطفی وزیری، نویسنده کتاب اندیشههایی درباره منشأ و گسترش ملیگرایی، با الهام از کتاب جوامع تخیلی: تأملاتی در باب منشأ ملیگرایی و گسترش آن اثر بندیکت اندرسون در سال۱۹۹۰، عقاید غالب فضای آکادمیک در باب ایران و هویت ایرانی را شدیداً به چالش کشید.۴۹ به گفته وزیری، «ایران» در کاربرد پیشامدرن، تنها به نهادی جغرافیایی اشاره دارد. علاوه بر این، وی ادعا میکند که مفاهیم هویت ملی یا سیاسی ایران، که ریشه در تاریخ میانه یا باستان دارد، «جعلیات» دانش مستشرقانه است. مورخان ملیگرای ایران این «جعلیات» را وام گرفتند و آن را به بنیان هویت مدرن ایرانی تبدیل کردند. ۵۰
حوزه مطالعات ایرانی، با چند نقد کوتاه و منفی، کتاب ایران به مثابه ملتی خیالی را از اساس نادیده گرفت. وزیری صراحتاً جزمیات این حوزه مطالعاتی را بیاعتبار دانست و همانطور که قابل پیشبینی بود به انکار عاملیت ایرانیان در خلق هویت، آگاهی تاریخی و ملیت متهم شد. با نگاهی به گذشته، کتاب ایران به مثابه ملتی خیالی چالشی توجهبرانگیز و البته تا حدی ناقص بود. اساس نقد وزیری درباره تعصبات ملیگرایانه در جریان اصلی تاریخنگاری ایرانی معتبر بود اما برخی از شواهد مهم متنی را نادیده گرفته بود و رتوریک او در طرح واژه «جعلیات» اغراقشده بود. ۵۱
این ادعا که مفهوم «ایران» تا دوران مدرن هیچ معنای سیاسی قابل توجهی ندارد، ضعف عمده کتاب ایران به مثابه ملتی خیالی بوده است. از سوی دیگر، بحث تحریکآمیز وزیری (نقش مهم مستشرقان در شکلگیری آگاهی تاریخی نوین ایران) را دانشمندانی از نسلهای گوناگون ایرانی تأیید کردهاند؛ به عنوان مثال، در سال ۱۹۹۴، یارشاطر خود اشاره کرده بود که «تاریخ ایران باستان، در زمان ما، به دلیل تلاشهای دانشمندان غربی از گمنامی سابق خود بیرون آمده است و به ایرانیان تحصیلکرده دلایل بیشتری برای پی بردن به ارزش مفهوم ایران باستان میدهد». ۵۲ نسلهای روشنفکر با پیشیگرفتن از اعتراف یارشاطر، پا را از مدیون بودن به دانشمندان اروپایی فراتر گذاشتند تا حدی که اعتبار احیای ایران را به دانشمندان مستشرق دادند. در واقع، این ابراهیم پورداود، ملیگرایِ افراطی بود که در سال ۱۹۲۷ بیان کرد: «ایران امروز به خاطر تلاشهای دانشمندان اروپایی زنده است». ۵۳ یک نسل قبلتر، در سال ۱۹۰۱، کتاب پیشگام محمدحسین فروغی با عنوانِ تأثیرگذار تاریخ ایران: از آغاز تا کنون: به سبک معاصر، به خاطر معرفی تاریخنگاری جدیدی به سبک تحقیقات اروپایی معاصر، بر خود میبالید. ۵۴
تحقیقی که اخیراً درباره فعالیتهای اولیه حسن تقیزاده، مورخ-سیاستمدار قرن بیستم ایرانی انجام شده، نشان دهنده اذعان او به نقش حیاتی مستشرقان در شکلگیری هویت ملی ایران است. تقیزاده با نوشتن یادداشتی در مجله کاوه- که در سال ۱۹۱۸، اوج جنگ جهانی اول، در برلین منتشر میشد- در قطعهای با لحنی جذاب که در واقع، هم پاسخیست به سبک ادوارد سعیدیِ انتقاد از شرقشناسی و هم پیشبینی آن، این نکته را تأیید میکند:
«برخی استدلال کردند کسانی که کشورهای آسیایی و آفریقایی را مورد مطالعه قرار دادهاند این کار را به سبب انگیزههای سیاسیِ قدرتهای اروپایی مرتکب شدند… [اما] بعضی از آنها [یعنی مستشرقان] قهرمان ملتهای ضعیف بودهاند و در برابر منافع ملتهای خود، خدمت بزرگی به آنها کردهاند. آنها با استفاده از باستانشناسی، اشیا را نجات دادهاند… نسخههای خطی را تصحیح و منتشر کردند… همه اینها به ملتهای شرقی کمک کرده است تا هویت خود را بازیابند… آنها بیشتر از ما درباره تاریخ و فرهنگمان میدانند… حتی یک ایرانی زبان پهلوی را بلد نیست… تنها به خاطر رمزگشایی متون کهن اوستایی، سانسکریت و پهلوی توسط اروپائیان است که امروزه ما در باب پادشاهان و اجداد خود میدانیم… ایرانیان باید از فرهنگ باستانی خود، متفکران، هنرمندان و پادشاهانشان آگاه شوند تا از ملت بزرگ خود در گذشته قبل از اسلام و از نژادی که از آن آمدهاند و از چگونگی رسیدن به شرایط کنونی آگاهی یابند، تا عظمت اصلی خود به عنوان یک ملت را بازپس گیرند.» ۵۵
از نظر تقیزاده، محتملترین نمونه فداکاری مستشرقانه برای ایران، باید مربی فکری و سیاسیِ وی (ادوارد جی. براون) بوده باشد. پژوهشگرانی نظیر عباس امانت و منصور بنکداریان به نقش براون در تاریخنگاری ایران و نیز حمایت وی از استقلال ملی ایران اشاره کردهاند.۵۶ با این حال، فراتر از این، میتوان استدلال کرد که براون روایتی غالب در اختیار تاریخنگاریِ ایرانِ مدرن قرار داد که تا روزگار حاضر نیز تأثیر خود را حفظ کرده است. کتاب ادوارد براون با عنوان انقلاب ایران در سال ۱۹۱۰، «مواد خامش» را از منابع دستاول ایرانی مانند ناظمالاسلام کرمانی و تقیزاده وام گرفته است. ۵۷ اما کتاب انقلاب ایران چیزی را معرفی کرد که این منابع فاقد آن بودند؛ یعنی: روایتی کاملاً تحقیقی از انقلاب مشروطه به عنوان تولد ملیت مدرن ایرانی.
کتاب انقلاب ایران همچنین تأکید میکرد که انقلابِ ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۰، «ایران» را به عنوان «ملتی بزرگ» که از زمان باستان وجود داشته، احیا کرده است. علاوه بر این، او اصطلاح «ملت» را برای «مردم» (the Nation) جا انداخت که در تقابل با معنای مدرن دولت (the State) به کار میرود. .۵۸ اصلاحطلبان ایرانی، در اواخر دوره قاجار، با به کار بستن این اصطلاحات، کوشیدند مفاهیم مدرن را به فارسی منتقل کنند؛ اما این براون بود که برای اولین بار، این واژگان مهم را در روایت تاریخ ملی ایران گنجاند.
همانطور که امانت اشاره کرد، براون، به منظور برانگیختن همدردی مخاطبان بریتانیایی کتاب خود، انقلاب مشروطه را « اصالتاً ایرانی» تصویر میکند؛ انقلابی که ریشه در تاریخ کشور و فرهنگ اسلامیِ شیعه دارد. بدین ترتیب، کتاب انقلاب ایران- درحالیکه نقش کلیدی اصلاحطلبان و سیاستمداران سکولار، ازلیها، بابیها و آزاداندیشان، ارمنیها، قفقازیها و انقلابیون سوسیال دموکرات ایرانی را کماهمیت جلوه میداد- در نقش رهبری روحانیون مبالغه کرد. ۵۹ «پارادوکس براون»، که همان پیشاهنگی روحانیون در یک انقلاب ملیگرای مدرن است، سرآغاز نزاعی درازدامن در تاریخنویسی ایرانی شد. اما از دهه ۱۹۹۰، تحقیقات جدید بر ترکیبی از سکولاریسم و دگراندیشی مذهبی در انقلاب مشروطه تأکید کردهاند.۶۰
تاریخنگاری خلاقانه و واژگان سیاسی برآمده از زمان انقلاب مشروطه، موضوع اصلی مباحث هویت ایرانی از ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۴ بود. به عنوان مثال، در مقالهای که محمد توکلی طرقی، مورخ ایرانی، در سال ۱۹۹۴ در مجله ایراننامه منتشر کرد، نشان داد که در متون فارسی اواخر قرن نوزدهم، واژههایی نظیر ملت، کشور، دولت، انقلاب، سیاست و خودِ ایران، چگونه برای بیان معانی جدید، در راستای آگاهی تاریخی روزافزون ایران مدرن، «بازمفصلبندی» شدند. الگوی تاریخی جدید محتاج این بود که «دوران پیش از اسلام، که خاموش و فراموششده بود، به عنوان مدینه فاضله تلقی شود» و در نهایت، «ایران» را باید چیزی جدید تصور کرد؛ تغییری که به معنای «دور شدن از هویت خود و پذیرفتن هویتی جدید» بود.۶۱
در متون کهن، «ایرانزمین» کشوری با مرزهای مشابه ایران امروز نیست. ایران مدرن زمانی پدید آمد که دولت-ملتها در پیِ برتری اروپا و فروپاشی امپراتوریهای عثمانی، صفوی و گورکانی هند شکل گرفتند. ۶۲ توکلی طرقی همچنین توجه مخاطب را به نقش متون فارسی در موگهال هند در شکلگیری هویت مدرن ایرانی و تاریخنویسی مدرن جلب میکند.۶۳ این مسئله، فرضیات ملیگرایانه را در باب ارتباط تاریخی زبان فارسی با ایران، سرزمین مادری «طبیعی» آن، بیش از پیش به چالش میکشد.
برای اینکه بدانیم چگونه تاریخنگارانی مانند توکلی طرقی از الگوی غالب هویت ایرانی جدا شدهاند، میتوانیم «تبادلنظرات» پژوهشگرانهای را که در همان شماره پاییز ۱۹۹۴ نشریه ایراننامه منشر شد مدنظر قرار دهیم. در آن مقالات محمدجعفر محجوب، یکی از صاحبنظران ادبیات فارسی کلاسیک، حمله شدیدی علیه احمد کریمیحکاک- محقق جوانی که مانند توکلی طرقی توجه همگان را به تولیدات ادبی مهم فارسی در هند جلب کرده بود- آغاز کرد. با این حال، کریمی حکاک پا را فراتر نهاد و آشکارا به انتقاد از ادعای مالکیت ملت ایران نسبت به زبان فارسی پرداخت. پاسخ خشمناک محجوب، کریمیحکاک را به خیانت به میراث ایرانیِ خود متهم کرد: «از حدود دو تا سه هزار سال پیش، ایران مورد هجوم مردمان وحشیِ شرق و غرب قرار گرفت… اگر چیزی در باب تاریخ کشورهایی مانند هند یا چین بدانید، میبینید که هیچکدام چنین سرنوشتی نداشتهاند… برای سه هزار سال، ایرانیان احساس کردند که هستیشان زیر ضربات تازیانه، شمشیر و تیر بیگانه قرار دارد؛ او نخستین بار بیگانه را اینگونه شناخت. در نتیجه، معنای زندگی برای او انتظارِ مرگ بود. از آن پس ایرانی با شناختن هویت قومی خویش به تمایز بین «خود» و بیگانه آگاه شد.»۶۴ محجوب تقریباً با عباراتِ اگزیستانسیلِ هایدگری و از نظرگاه رسمی، در باب هویت ایرانی دفاع میکرد و از پیشزمینه فکریِ مارکسیستی خود، کوچکترین تأثیری نگرفته بود. ۶۵ با این حال، در طول دهه ۱۹۹۰، با انبوهی از نقدهای علمی و نافذ، تقدس چنین مواضع فکریای به چالش کشیده شد. به عنوان مثال، صدای انتقادی متقاعدکننده از برت فرگنر، دانشمند اتریشی، بلند شد که به زبان آلمانی منتشر شده بود و به همین دلیل، تأثیری غیرمستقیم و دیرهنگام بر جا گذاشت. به گفته فرگنر، ملیگرایان ایرانی، سلطه تاریخی فرهنگ برتر زبان فارسی را برای ساخت هویت مدرن ایرانی به کار گرفتند. بنابراین، فرگنر اهمیت مرکزی زبان فارسی را هم برای ساختارهای هویت ایرانی مدرن و هم برای ساختارهای هویت ایرانی پیشامدرن، مجدداً روشن ساخت. اما او هژمونی زبانی فارسی را همچون امری در نظر گرفت که به شکل تاریخی و به میانجی فرهنگهای غالبِ سطحبالای جامعه ساخته و حفظ شده است، نه به عنوان میراثی «ملی» که امری مشترک میان مردمِ همگن ایران بوده است. ۶۶
تأکید فرگنر بر ساختار ایدئولوژیک هویت ایرانی، پیشرفت مهم دیگری را در تاریخمندی مفهوم ایران به همراه داشت: اولین بار، گراردو نیولی، محقق ایتالیایی، در سال ۱۹۸۹، ایده ایران را مطرح کرد. وی در کتابش با عنوان ایده ایران اینگونه استدلال میکند که ایران، به عنوان مفهومی سیاسی-مذهبی، ابداعِ پروپاگاندای امپراتوری ساسانی بود. این مداخله نیولی به چند دلیل مهم بود: نخست، حمایت از تاریخمندی «ایران» به عنوان مفهومی سیاسی؛ اما نیولی با این کار، در واقع در حدود یک هزاره از حیات مفروض پیشین آن کاست. دوم، نیولی با در نظر گرفتن هویت ایرانی به عنوان «سنت ابداعی»، یعنی دارای ساختاری ایدئولوژیک یا «خیالی»، به عقاید فرگنر و وزیری نزدیک شد. ۶۷ سوم اینکه نیولی، همانند فرگنر دریافته بود که ساخت تاریخی هویت ایرانی، تقریباً مشابه سایر موارد این حوزه، به دست نخبگان (سیاسی و مذهبی) که در خدمت طرح ]گسترش[ امپراتوری بودند، به انجام رسیده بود. ۶۸
با این حال، نیولی، به شکل زمانپریشانهای از واژههایی نظیر ملت و ملیگرایی برای ایرانِ عصر ساسانی بهره برد. بنابراین، این بخش از استدلال او (تلفیق مفاهیم ملی و امپراتوریِ هویت ایرانی) مطابق با پارادایم ملی-پارسی باقی ماند. از این رو، مساهمت نیولی ]در پژوهشهای ایرانشناسی[ از سمپوزیوم ۱۹۹۳ مطالعات ایرانی بدینسو، پذیرفته شد و تز او در سال ۲۰۰۶، در مدخلِ «هویت ایرانی» دائره المعارف ایرانیکا گنجانده شد.۶۹