روشنفکر کیست؟
لفظ «روشنفکر»[۱] اولین بار در جریان محاکمات «ماجرای دریفوس» بین سالهای ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۵ به کار رفت و با آگاهیبخشیهای امیل زولا برای اثبات بیگناهی دریفوس و ماجراهای پس از آن، این طبقۀ اجتماعی به رسمیت شناخته شد. پس از این حادثه، اولین تعریف از روشنفکری را آناتول فرانس به دست داد: «روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعهاند که بیآنکه تکلیفی سیاسی ورای فعالیت در محدودۀ حرفهایشان به آنها واگذار شده باشد، در اموری دخالت میکنند و نسبت به آن واکنش نشان میدهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد» (عضدانلو، ۱۳۷۷: ۱ـ۲).
اما ظهور این پدیده را باید محصول عصر روشنگری و بسط تمدن سرمایهداری در اروپای قرن هجدهم دانست. البته کسانی چون باتامور به قدیمیتربودن طبقۀ روشنفکر قائلاند و آن را محصول «دانشگاههای اروپایی قرون وسطا» میدانند؛ اما شکلگیری این طبقه را که اعضایش از محیطهای اجتماعی مختلف بودند و از طبقات اجتماعی جامعۀ فئودالی استقلال نسبی داشتند، رشد دانشگاه و گسترش آموزشهای بشردوستانه ممکن ساخت (باتامور، ۱۳۷۱: ۷۹). ژاک لوگوف نیز همصدا با باتامور، علل ظهور طبقۀ روشنفکر در اروپا را در رواج گستردۀ تجارت و رشد شهرنشینی در اروپای قرن دوازدهم به بعد جستوجو میکند: «در آغاز شهرها بودند. روشنفکر غربی در آنها متولد شد. روشنفکری با رشد سریع شهرها پدید آمد و با امور تجاری و صنعتی پیوند داشت. […] روشنفکران قرن دوازدهم احساس میکردند که کار تازهای میکنند و انسانهای جدیدی هستند. درنتیجه، در محیطهای شهری که همهچیز در حال تغییر و تبدیل بود، ماشین تاریخ را دوباره به حرکت درآوردند و شروع به تعریف رسالت خود کردند» (لوگوف، ۱۳۷۶: ۱۶ـ۱۷).
ادوارد سعید در تعریفی افلاطونوار و رشکانگیز از روشنفکران، آنها را دستۀ کوچکی از فیلسوفشاهان در نظر میگیرد که با استعدادها و امتیازهای اخلاقی برتر، وجدان بشر به شمار میآیند (سعید، ۱۳۷۷: ۳۷)؛ اما فون هایک ضمن رد خصلت نخبگی روشنفکران، آنان را به مقام ژورنالیستی فرومیکاهد: «روشنفکر نه لزومی دارد که دربارۀ چیزی خاص تخصص داشته باشد و نه حتی ضروری است که از هوش استثنایی بهره ببرد تا بتواند نقشی بهعنوان واسطه و دلال در پخش آرا و اندیشهها بر عهده بگیرد. آنچه به وی این صلاحیت را میدهد، دامنۀ وسیع موضوعاتی است که وی میتواند دربارۀ آنها بهآسانی بگوید و بنویسید و نیز وضع و عادتهایی که موجب میشود روشنفکر زودتر از مخاطبان خویش با اندیشههای تازه آشنایی پیدا کند» (فولادوند، ۱۳۷۶: ۱۴۵).
در مجموع، روشنفکران را میتوان نوعی طبقۀ اجتماعی مرجع جدید و محصول دوران مدرن خواند که کار طبقۀ روحانیان را در جوامع سکولارشدۀ امروزین بر عهده دارند؛ یعنی تعیین خطوط فکری جامعه.
روشنفکری در ایران
روشنفکری اگر محصول تمدن جدید باشد، باید اولین روشنفکران ایرانی را ایرانیانی خواند که عباسمیرزا پس از دو شکست از روسیه، در سالهای ۱۸۱۱ و ۱۸۱۵ و ۱۸۱۹ راهی اروپا کرد و بعضی از آنها منشأ خدماتی بزرگی به کشور شدند؛ مانند میرزا صالح شیرازی که نخستین روزنامه بهزبان فارسی را در ایران راه انداخت (آدمیت، ۱۳۴۰: ۲۳). اما اگر بهدنبال «لحظۀ» تاریخی زایش مفهوم روشنفکری در تاریخ ایران باشیم، آن لحظه را باید در جنگهای دوگانۀ ایران و روسیه (۱۸۰۴-۱۸۱۳ و ۱۸۲۶-۱۸۲۸) بیابیم. این جنگها بهمعنی واقعی «آغاز گسست» در جامعۀ ایران بود و جامعۀ ایران را با بحران معرفتی عظیمی درگیر کرد که نظام معرفتیِ گذشته هیچ پاسخی برای آن نداشت. بهتعبیر سیدجواد طباطبایی، «انسجام نظام وجوه متفاوت عناصر تاریخی و فرهنگی ایران و وحدت آن که از مشخصههای دوران قدیم بود، بر هم خورد و در هماهنگی آن عناصر که بهدنبال بحران در آگاهی خللی به وجود آمد، با شکست ایران در جنگ با روس، رخنهای بیسابقه در ارکان این وحدت افتاد. تخالفی میان قلمروهای متفاوت پدید آمد و هر قلمروی ضربآهنگ دگرگونی متفاوتی پیدا کرد» (طباطبایی، ۱۳۹۴: ۳۳ـ۳۴).
از سوی دیگر، وضعیت اجتماعی و اقتصادی ایران در آن زمانه سخت رقتبار بود. گزارشهای همۀ سیاحانی که در آغاز سدۀ نوزدهم از ایران دیدن کردهاند، گویای بدبختیهایی است که مملکت درزمینۀ فقر و مشکلات اقتصادی و کاهش جمعیت و نیز جدایی از جریان اصلی سیاست و تجارت و علم و فرهنگ جهانی با آن دستبهگریبان بوده است (عیسوی، ۱۳۶۹: ۱۸). از زمان جنگهای ایران و روس در دورۀ سلطنت فتحعلیشاه، مواجهۀ جامعۀ ایران با بیگانه بهگونهای فزاینده احساس میشد (لمبتون، ۱۳۷۹: ۱۷۹). جنگ دوم و دهسالۀ ایران و روس (۱۸۱۸-۱۸۲۸م) سوای ازدستدادن اراضی وسیع و حاصلخیزی در قفقاز، رخدادی تاریخی و سرنوشتساز بود که «سستی و بیرقمی و سترونی در فرهنگ ایرانی» (ثلاثی، ۱۳۸۶: ۳۲) را نمایان کرد؛ وضعیتی که پیشتر با سقوط فاجعهبار اصفهان و امپراتوری قدرتمند صفوی (فوران، ۱۳۸۵: ۱۶۰) کاملاً عیان شده بود. بهاینترتیب، ایران به ورطۀ فرودستی در رابطه با جهان مدرن فروغلتید و جامعه در پی این ضربه، در آستانۀ گسست (طباطبایی، ۱۳۹۴: ۳۲) قرار گرفت.
با افزایش تدریجی آگاهی دربارۀ نوگراییها و پیشرفتهای جوامع غربی و مقایسۀ آن با ضعف و عقبماندگی کشور و جامعۀ ایرانی در عصر قاجاریه، حرکت نوگرایی در ایران وارد مرحلۀ جدیدی شد. در این مرحله، پرسشهایی دربارۀ علل ضعف و عقبماندگی ایران مطرح شد. بهدنبال آن، برای خروج از بحران عقبماندگی و پاسخگویی به نیازها و مطالبات جدید سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، تلاشهایی فکری و عملی در میان گروهی از نوگرایان و اصلاحطلبان حکومتی و خارج از حاکمیت قاجار صورت گرفت (آجودانی، ۱۳۸۷: ۱۸). در این دوره همچنین زمینۀ رواج مفاهیم و اندیشههای جدید پیدا شد و در پی آن، گرایشهایی نو و مشاغلی جدید ظهور کرد و طبقۀ متوسط حرفهای تازهای بهنام روشنفکری به میان آوردند (آبراهامیان، ۱۳۸۹: ۶۵). روشنفکران که طبقۀ اجتماعی جدیدی ساختند و روی کار آمدند، توانستند به فضای اجتماعی رقیبان نیرومند (روحانیان و مستوفیان درباری) دست بیندازند و حوزۀ اقتدار اینان را محدودتر سازند (بروجردی، ۱۳۸۴: ۴۱). از این زمان به بعد، روشنفکران ایرانی بهصورت نیروی تأثیرگذار و پیشرو در جامعۀ ایران ظاهر شدند. برخی از پژوهشگران دربارۀ اهمیت و تأثیر روشنفکران در تحولات جدید تاریخ ایران به نهضت مشروطیت اشاره و تأکید میکنند که روشنفکران، در کنار بازرگانان و روحانیان، از عناصر سهگانۀ سازندۀ نهضت بودند (آدمیت، ۱۳۸۷: ۱۴۷).
ریختشناسی روشنفکران ایرانی دربرابر دولت
مراد از «دولت» در این مقاله همان دولت مدرن است با اسباب و لوازم گسترش آن؛ مثل نهادهای حقوقی، ارتش، هویت ملی و… . بهتعبیر دقیقتر، مراد از «دولت» همان دولتملت[۲] است که همیشه یکی از دغدغههای بسیار مهمِ روشنفکران اولیه به شمار میرفته است.
آنتونی گیدنز[۳] دولت مدرن را «دولتملت»[۴] مینامد و معتقد است که این دولتها برخلاف دولتهای سنتی، مرز مشخص و معین دارند و در فضایی نظاممند با دیگر دولتها تعامل میکنند و در مقایسه با دولتهای پیشامدرن، غالباً در داخل ایجاد سازش و مصالحه میکنند و انحصار ابزارهای خشونت را در اختیار دارند؛ دولتهایی که دستگاه حکومتی دارند و مدعی حکومت بر قلمروهایی ویژهاند و قوانین مدون و رسمی دارند و با کنترل نیروی نظامی پشتیبانی میشوند. از نظر وی، قلمرو تحت حاکمیت دولتهای سنتی همیشه ناقص تعریف میشد و میزان کنترلی که بهواسطۀ حکومت مرکزی اعمال میشد، کاملاً ضعیف بود.
مفهوم حاکمیت (اینکه حکومتی بر ناحیهای با مرزهای مشخص مسلط باشد و در محدودۀ آن قدرت عالی به شمار رود) در دولتهای سنتی صدق نمیکرد. برعکس، همۀ دولتملتها دارای حاکمیتاند. در دولتهای سنتی، بیشتر جمعیتی که تحت حکومت شاه یا امپراتور بودند، کسانی را که بر آنان حکومت میکردند، چندان نمیشناختند و علاقهای به آنها نداشتند؛ اما در دولتملتها بیشتر کسانی که در محدودۀ مرزهای نظام سیاسی زندگی میکنند، شهروندند؛ افرادی که دارای حقوق و وظایف مشترکاند و خودشان را جزئی از یک ملت میدانند. به همین دلیل، این شکل از دولتها با ظهور ملیگرایی در ارتباطاند؛ زیرا هویت همگون برای تداوم حیاتشان ضروری است (گیدنز، ۱۳۷۴: ۳۲۵-۳۲۶).
ماکس وبر[۵] ظهور دولت مدرن در غرب را محصول مجموعهای پیچیده از سنتهای فرهنگ مسیحی در غرب و ظهور اصناف و نظام حقوقی و اجتماعی اروپای عصر رنسانس میداند. برآیند اینها ظهور حوزۀ مستقل سیاست در ذهن غربیان بود. دولت مدرن سازِکاری نهادی بود برای ادارۀ امور در حوزۀ مستقل سیاست (وبر، ۱۳۸۹: ۸۶).
روشنفکران نسل اول (عصر ناصری و مشروطه): در جستوجوی دولت
روشنفکری در ایران در قرن نوزدهم میلادی و عصر ناصرالدین شاه تقریباً بهصورت گروه اجتماعی متشکل و مشخصی درآمده بود. در آن عصر، روشنفکران را «منورالفکر» مینامیدند (نبوی، ۱۳۸۸: ۵). مهمترین روشنفکران نسل اول ایران عبارت بودند از: میرزافتحعلی آخوندزاده (۱۸۱۲-۱۸۷۶م)، میرزاملکمخان (۱۸۳۴-۱۹۰۸م)، آقاخان کرمانی (۱۸۹۹-۱۸۵۵م)، یوسفخان مستشارالدوله (۱۸۲۴-۱۸۹۴م)، میرزاطالبوف تبریزی (۱۸۳۴-۱۹۱۱م)، جلالالدینمیرزای قاجار (۱۸۲۷-۱۸۷۲م).
ناسیونالیسم روشنفکران پیش از مشروطیت، آمیزهای بود از تصورات رمانتیک دربارۀ گذشتۀ ایران و هویت ایرانی و اندیشۀ حکومت قانون و حاکمیت مردم (انتخابی، ۱۳۷۱: ۱۸۶). خواستهای عمدۀ روشنفکران مذکور عبارت بود از: برابریخواهی اجتماعی، آزادیخواهی، ملیگرایی رمانتیک (اتابکی، ۱۳۸۵: ۱۳)، تجدید هویت و سنتهای ملی ایرانی، منع دخالت روحانیان در سیاست، وضع قانون اساسی جدید بهشیوۀ اروپا، تأسیس نهادهای سیاسی جدید براساس حاکمیت ملی، ایجاد مبانی دولت مدرن (بشیریه، ۱۳۸۳: ۲۵۷). اینها همه ماندگاری استقلال و هویت ملی را ضمانت میکرد (امانت، ۱۳۸۲: ۳۴).
از روشنفکران ایرانی هم مانند بسیاری از ناسیونالسیتهای لیبرال غرب، تصور ناسیونالیسم بدون لیبرالیسم ناممکن مینمود (کاتم، ۱۳۷۸: ۳۲۵). روشنفکران نسل اول از هر نحلهای در دو امر مهم با یکدیگر توافق داشتند: استعمارزدایی و برپایی دولت ملی. آنها آزادی را امری جمعی و آزادی ملت از استبداد داخلی و استعمار خارجی فهم میکردند و برپایی دولت ملی با بروکراسی گسترده کاری بود که از دیوانسالاری کوچک و ناکارآمد قاجاری ساخته نبود. تلاش برای برپایی دولتی که بتواند «شهروندی» به «رعایا» اعطا کند و مرزهای خود را حفظ کند و مستقل از نفوذ استعمارگران خارجی و بازیگران ملی داخلی اعمال حاکمیت کند، آرزوی پیدا و پنهان روشنفکری نسل اول ایران از هر طیف و جناحی بود؛ آرمانی که مسیر را برای تجدد آمرانه و ظهور رضاشاه در تاریخ سیاسی ایران میسر ساخت.
روشنفکران نسل دوم (عصر رضاشاه): ساختن دولت
نسل دوم روشنفکران «روشنفکران رضاشاهی» بودند که در فاصلۀ انقلاب مشروطه تا پایان دورۀ سلطنت رضاشاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰ش) ظهور کردند. مهمترین چهرههای این نسل محمدعلی فروغی (۱۲۵۶ـ۱۳۲ش)، علیاکبر داور (۱۲۶۴-۱۳۱۵ش)، سیدحسن تقیزاده (۱۲۵۷ـ۱۳۴۸ش) بودند. این روشنفکران بهدلیل نقش مستقیمشان در قدرت سیاسی، میتوانستند به آرمان ساخت دولت ملی روشنفکران مشروطه جامۀ عمل بپوشانند.
در این نسل، ناسیونالیسم با ایدۀ دولت ملی پیوند خورد و بسیاری از آرزوهای روشنفکران نسل اول به ظهور رسید. روشنفکران هویتاندیش عصر رضاشاه ناسیونالیستهایی دولتگرا بودند و برای ساختن دولتملت تلاش میکردند. از این رو بود که رویکارآمدن حکومت پهلوی این رؤیای منورالفکران را برآورده ساخت و بهتعبیر کاتوزیان، ملیگرایی از مفهوم ذهنی و تئوریک به مرامی رسمی و عملی و پراتیک تبدیل شد (کاتوزیان، ۱۳۸۸: ۴۳۲).
در این نسل، باستانگرایی با ایدئولوژی حکومت پهلوی درآمیخت و بهاینترتیب، زمینۀ اتحاد بدنۀ روشنفکری با حکومت و قدرت فراهم شد. در این رویکرد، با مطرحکردن مفهوم «ایرانشهری» بهمثابۀ نوعی ایدئولوژی، بهدنبال احیای شکوه و عظمت ایران باستان بودند و از این راه به حکومت پهلوی شاهنشاهی مشروعیت میبخشیدند. بهعبارتی، در دوران پهلوی، مفهوم هویت جمعی همان مفهوم کهن ایرانشهری شد که نظام شاهنشاهی حافظِ آن بود (اشرف، ۱۳۷۳: ۵۵۳ـ۵۵۴).
روشنفکران نسل سوم (دورۀ محمدرضاشاه): ستیز با دولت
علت گسست میان روشنفکران و دولت را باید در رخدادهای پس از جنگ جهانی دوم جستوجو کرد؛ رخدادهایی که به پیدایش نظم دوقطبی در جهان انجامید. نهاد دولت مدرن که در مشروطه زاده شده و در عصر رضاشاه به بلوغ رسیده بود، در نتیجۀ دغدغۀ اصلی روشنفکران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در ایران، یعنی استعمارزدایی و برپایی دولت ملی، پس از شهریور ۱۳۲۰ خودبهخود منتفی شده بود.
از سوی دیگر، با پایان جنگ جهانی دوم، دولت شوروی و ایدئولوژی مارکسیستیلنینیستی آن دولت بر نیمی از پهنۀ عالم سیطره پیدا کرده بود و ایران نیز بهدلیل همسایگی با آن کشور، بهشدت از ایدئولوژی مارکسیستی حاکم بر کرملین متأثر بود. دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ را باید دورۀ قدرتیافتن ادبیات چپگرایانه در روشنفکران جهان و بهخصوص جهان سوم قلمداد کرد. این نوع چپگرایی را البته نباید دنبالۀ منش سوسیالدموکراتهای انقلاب مشروطه در نظر گرفت؛ زیرا چپگرایی قدرتیافته در این دو دهه خصوصیت بسیار برجستۀ ضدمدرن و ضدغرب داشت و خود اَبَرگفتمانی بود بههمپیوسته از چهار گفتمان: مارکسیسم روسی، ناسیونالیسم پسااستعماری (مصدقیسم)، اسلام سیاسی (اخوانالمسلمین)، سوسیالیسم بومیشده (شریعتیسم). در این مقاله، این اَبَرگفتمان را «مدرنیتۀ ارتجاعی»[۶] نام میدهیم.
مدرنیتۀ ارتجاعی: ستیزهجویی و پرخاشگری دربرابر تجدد
اگر جان کلام روشنفکران نسل اول و دوم تجددخواهی بود، عصارۀ خواست روشنفکری نسل سوم ایران را باید تجددستیزی یا نوعی تجدد ضدلیبرال و رمانتیک قلمداد کرد. روشنفکری ایران در دهههای ۳۰ و ۴۰ و بهخصوص پس از کودتای ۲۸ مرداد، به روشنفکری در جمهوری وایمار (۱۹۱۹-۱۹۳۳م) شباهت بسیاری داشت. در هر دو، لطمۀ شکستی بزرگ (شکست در جنگ جهانی اول برای آلمان و شکست دولت ملی مصدق پس از ۲۸ مرداد) با فرایند پرشتابِ صنعتیشدن همراه شده بود. این وضع در ایران دهۀ ۱۳۴۰ باعث شد جامعه بهشدت از نظر اجتماعی پوستاندازی کند.
ورود گستردۀ زنان به عرصۀ عمومی و رواج فرهنگ غربی در زندگی روزمره سبب شد وضع جامعۀ ایران همچون آلمان دهۀ ۱۹۲۰ شود. تغییرات سریع اجتماعی که هضمش برای طبقات محافظهکار بسیار سخت بود، در کنار زوال سریع نقشهای سنتی، زمینهساز نوعی تحسین نوستالژیک شد: گذشته و فرهنگ روستایی و هر چیز پیشامدرن را بدون اینکه تجربۀ دستاولی از آن در کار باشد، با اعجاب ستودند. این خصیصه در همۀ جریانهای فکریسیاسی آن برهه خود را نشان داد.
۱. مارکسیسم
در ایدئولوژی مارکسیسم، اصولاً دولت بهدلیل اینکه همیشه «کمیتۀ اجرایی طبقۀ بورژوا» است، نامشروع است. در این ایدئولوژی، مشکل فساد یا ناکارآمدی نهاد دولت نیست؛ بلکه اساساً دولت مدرن محصولِ تمدن بورژوازی است. البته میتوان در مارکسیسم، رگههایی قوی از ارتجاع رمانتیک و تلاش برای تبدیلشدن به نوعی دین مدرن برپایۀ مهندسی اجتماعی را ردیابی کرد[۷]. جریان مارکسیسم، بهویژه شکل روسی آن، بهدلیل مجاورت ایران با شوروی (مخصوصاً پس از جنگ جهانی دوم)، تأثیر عمیقی بر ذهن روشنفکر ایرانی گذاشت.
۲. ناسیونالیسم پسااستعماری
ناسیونالیسم در ایران در قرن نوزدهم با خصلتهای قوی لیبرالی زاده شد. ناسیونالیستهای نسل اول بر مفاهیمی چون آزادی ملی و دولت ملی و رهاییبخشی تأکید میکردند و با غرب بهعنوان الگوی متعالی برخورد میکردند. ظهور ناسیونالیسم غربگریز که مصدق را میتوان نمونۀ اعلای آن دانست، تلفیقی بود از پوپولیسم در سیاست و ستیزهجویی با غرب (البته نه ستیزهجویی معرفتی). پوپولیسم مصدقی خود را با «در کنار مردم بودن» و نه «در کنار دولت بودن» تعریف میکرد؛ تعریفی که بهصورت ضمنی به شکاف دولت و ملت دامن میزد و نوعی هیولاسازی از نهاد دولت را در خود داشت. ناسیونالیسم مصدقی محصول استعمارزداییِ کشورهای ریز و درشت آسیایی و آفریقایی بود؛ کشورهایی که خود را از زیر سلطۀ دولتهای استعماری بیرون کشیده و به استقلال رسیده بودند. جهان سوم در میانۀ دهۀ ۱۹۵۰ میلادی پر شده بود از رهبران پوپولیست و ناسیونالیستی که مشتاقانه میخواهستند دستهای استعمارگران را از منابع غنی داخلیِ خود کوتاه کنند؛ اما البته حاصل کار چیزی جز واگذاری صنایع و معادن سودده به خویشاوندان و نزدیکان خود نبود. ظهور مصدقیسم در ایران نیز بیش از اینکه برآیند کنشهای سیاسی جامعۀ ایران باشد، معلول وضع عمومی دیگر کشورهای جهان سوم و رونق جنبشهای ضداستعماری در آن دوران بود.
۳. رمانتیسم سوسیالیستی بومی
ناسیونالیسم رادیکال ضداستعماری در بخش بزرگی از کشورهای جهان سوم رواج چشمگیر داشت و مارکسیسم در میان دانشگاهیان و روشنفکران جهان سکۀ رایج بود و اسلام سیاسی در کشورهای مسلمان طرفدارِ فراوان داشت. اما دولتستیزی خاصِ جامعۀ ایران بود؛ چیزی که در این مقاله «رمانتیسم سوسیالیستی بومی» یا «ایرانیشده» نام گرفته است که بهاختصار آن را «شریعتیسم» مینامیم.
احتمالاً شریعتی را باید موفقترین روشنفکر در تاریخ روشنفکری ۱۵۰سالۀ ایران دانست. او با اختلاف بسیار، تنها روشنفکر حوزۀ عمومی بهمعنی واقعی در ایران بود و ایدئولوژی فکریاش ملغمهای بود از رمانتیسم و سوسیالیسم و گنوسیسم و ایسمهای دیگر که او بهمقدار دلخواه آنها را با هم ترکیب میکرد و با مهارت تمام، ایدئولوژی شورانگیزی میساخت. او دنیا را جهانی در میان تخاصم ابدی خیر و شر میدید: حق علیه باطل، هابیل دربرابر قابیل. عامل جداکنندۀ خیر از شر نیز از دید او، ارزشها و ایدئولوژیها بود. شریعتی با ذهنیت و کلام اسطورهزدهاش اصالت فرد و حقوق فردی و دموکراسی را رد میکرد. از نظر او، جبهۀ باطل (قابیلیان) سه وجه داشت: اقتصاد و سیاست و دین که بهدلخواه خود او چنین تعبیر میشد: زر، زور، تزویر.
بهاینترتیب، خصوصیات هریک از دو قطب اجتماعی مبتنی بر زیربنای هابیلی و قابیلی، هر جامعهای را در هر دورهای از تاریخ، دارای نظام متضادی میسازد که تناقص در بطن آن است. بهتعبیر خود وی، ساخت اجتماعی تمام جوامع عبارت است از دو طبقۀ متخاصم دربرابر هم (شریعتی، ۱۳۷۵: ۶۹). با این اوصاف، شریعتی در تقابل همیشگی ظالم و مظلوم، همۀ نهادهای اجتماعی را، از دین گرفته تا دولت، ابزار دست قابیلیان میداند. این است که نهاد دولت نیز در این ذهنیت همان نقشی را دارد که نهاد دولت در سوسیالیسم دارد.
۴. اسلام سیاسی
اسلام سیاسی در کشورهای مسلمان تا حدود زیادی محصول آشنایی مسلمانان با جریانهای مقاومتگرایانۀ ضدمدرن چون سوسیالیسم بود و اولین گروه ریشهدار اسلامگرای سیاسی، یعنی اخوانالمسلمین مصر، با تأسی از ایدههای لنین درمورد حزب پیشرو طرحریزی شد. ایدههای سوسیالیستی در شکلگیری اسلام سیاسی نقش بنیادین داشت. این موضوع خود باعث شده بود که اندیشههای شکلدهندۀ اسلام سیاسی بسیار به سوسیالیسم نزدیک باشد و نگاه به نهاد دولت نیز برخاسته از همین رویکرد باشد. اسلامگرایان اولیه (در اینجا اخوانالمسلمین مصر مدنظر است)، نگاهی شبهسوسیالیستی به دولت و جامعه داشتند. از یک سو تلاش میکردند که نهاد دولت را زیر سلطۀ ایدئولوژی خویش بکشند و آن را بهصورت «دولت اسلامی» مشروع کنند؛ اما تا زمانی که این نهاد در خارج از دایرۀ قدرت ایشان بود (نهاد طاغوت)، با آن در ستیز بودند. در ایران دهۀ ۱۳۴۰ که اسلامگرایی سیاسی تازه داشت در کنار بقیۀ گفتمانها سر برمیآورد و در قدرت سیاسی نبود، ناگزیر نگاه به دولت بهمثابۀ نهادی طاغوتی کشف نشده بود.
نتیجهگیری
تیم مارشال، جغرافیدان آمریکایی، سرنوشت ملتها را بسیار متأثر از جغرافیای سیاسی آنها میداند. احتمالاً این موضوع درخصوص ایران نیز بسیار صادق است. ظهور و بروز و قدرتیافتن جریان روشنفکری دولتستیز در ایران میانۀ قرن بیستم را نیز با توجه به اوضاع جغرافیایی و تاریخی آن دوره میتوان توجیه کرد.
نزدیکی جغرافیایی به شوروی برای هر کشوری دردسرهایی داشت. دردسر اصلی برای ایران ورود اندیشههای مارکسیسم روسی به ذهن ایرانی بود؛ بهخصوص بعد از جنگ جهانی دوم و تثبیت استالینیسم در نیمی از جهان. در این ایدئولوژی، ستیز با نهاد دولت مدرن از اصول کلی بود. درست در همان دهههایی که تلاشهای روشنفکران برای شکلگیری دولت ملی در ایران به ثمر رسیده بود و روشنفکر ایرانی دیگر دغدغۀ برپاساختن دولت را نداشت، اندیشههای مارکسیسم روسی اوضاع را در هم ریخت.
در کنار اینها، دهههای پس از جنگ جهانی دوم، بهخصوص دهۀ ۱۹۶۰، در تمام دنیا اوضاعی بحرانی داشت. ازبینرفتن نهادهای سنتی و قدرتیافتن اندیشۀ مارکسیسم فرهنگی در محافل علمی و فرهنگی و روشنفکری اروپا باعث شده بود اصول اندیشههای توسعهگرایانه و دولتگرایانه بهکلی طرد شود و جای خود را به ستیزهجویی و سازشناپذیری با هرگونه نظام مستقر بدهد؛ اتفاقی که در غرب، اثراتش مانند جنبش مۀ ۱۹۶۸ محدود ماند. اما تبعات این قسم اندیشهها در ذهن روشنفکران جهانسومی هم عمیقتر و هم ویرانگرتر بود و از «خِمِرهای سرخ» در کامبوج تا دیکتاتورهای ریز و درشت آمریکای لاتین را بهدنبال داشت. بهطور کلی، در آن برهه همۀ گفتمانهایی که قدرت بسیج تودهای داشتند، از ملیگرایی ضداستعماری مصدق تا شریعتیسم، همه در کنه اندیشۀ خود دولتستیز بودند یا حداقل اهمیت و نقش دولت را در روابط اجتماعی درک نکرده بودند.
در پایان میتوان نتیجه گرفت که اوضاع زمانه و جهان در آن دوران طوری بوده است که نقش و اهمیت دولت، بهخصوص دولت ملی، را دستکم میگرفته و حتی با آن ستیز میکردهاند. این اتفاق در ایران با پیوندخوردن چند ایدئولوژی با زمینههای فکری مشابه، ریشههای دولتستیزی را در ذهن ایرانی بسیار قویتر کرد.
پانوشت
1. Intellectuel
2. Nation – state
3. Anthony Giddens
4. Nation-state
5. Max Weber
۶. رجوع شود به کتاب روشنفکران ایرانی: روایت یأس و امید، نوشتۀ علی میرسپاسی، ترجمۀ عباس مخبر، نشر توسعه. میرسپاسی برای اولین بار از اصطلاح مدرنیتۀ ارتجاعی در این اثر استفاده کرد که آن نیز برگرفته از جفری هرف (۱۹۸۶) بود. همچنین رجوع شود به کتاب مدرنیسم ارتجاعی: تکنولوژی، فرهنگ و سیاست در دورۀ وایمار و رایش سوم، ترجمۀ محمد هدایتی، نشر ناهید.
۷. برای فهم نسبت محافظهکاری ارتجاعی و مارکسیسم، رجوع شود به کتاب اسلامگرایی: سومین مقاومت رادیکال، نوشتۀ ارنست نولته، ترجمۀ مهدی تدینی، نشر ثالث