نسل زد یا پایان ایدئولوژیها
برای شناخت نسل زد (ضد) ابتدا باید بدانیم که نسلهای پیشین چگونه و در چه شرایطی پرورش یافتهاند. اگر بتوانیم این تفاوت یا شکاف را به درستی بشناسیم، آنگاه میتوانیم تفاوتهای فکری-رفتاری این نسل را با دیگر نسلهای پیشین درک کنیم.
نسلهای پیش از نسل «زد»، چگونه تربیت و پرورش مییافتند؟
صرف نظر از این که ما در کجای جهان زندگی میکنیم، شیوه پرورش و تربیتِ فرهنگی و اجتماعی ما در درون یک ساختار معین رسانهای صورت میگیرد. این «ساختار معین رسانهای» چیست؟ نخستین بار در تاریخ انسانی، فیثاغورس (۵۷۰ پیش از میلاد) مبانی این ساختار رسانهای را از لحاظِ نظری به نگارش درآورد.
فیثاغورس نخستین کسی بود که روح زمان خود را دربارهی مناسبات میانکُنشی یا به عبارتی ساختار رسانهای انسانها فرمولبندی کرد. دوران فیثاغورس و پیش از او، دوران خدایان و رعایا بود، چه در آسمان و چه بر روی زمین. فیثاغورس همه انسانهای روی زمین را به دو دسته تقسیم کرد: دستهی نخست که بسیار کوچک و معدود بود و دسته دیگر که عملاً مابقی یا همهی انسانها را تشکیل میداد. دسته نخست صاحب هوش و خرد بود و حق کسبِ دانش یعنی «مته متا یا مته متیک» -که امروز به آن ریاضیات میگوییم- را داشت و دسته دیگر که خرد و هوش ناچیزی داشت و اکثریت مطلقِ مردم جهان را تشکیل میداد. فیثاغورس، این اکثریت مطلق را «آکوس ماتیکر»یعنی شنونده تعریف میکرد. وظیفه «متهمتیکر»ها یا دانشمندان این بود که مردم [عوام یا رعایا] یعنی «آکوس ماتیکر»ها را به راه راست هدایت کنند. این تقسیمبندی جامعه به «متهمتیکر»ها و «آکوسماتیکر»ها تا گسترش اینترنت و رسانههای اجتماعی دیجیتال به قوت باقی ماند. روزنامه، رادیو و تلویزیون نیز از همان قانون رسانهای فیثاغورس تبعیت میکردند و میکنند: از متهمتیکرها به آکوسماتیکرها، یک رابطه تکسویه از بالا به پایین. به زبان عامیانه یعنی از «نخبگان» به «پخمگان».
بنا بر ارزیابی مؤسسهٔ آمریکایی Pew Research Center نسل «زد» دربرگیرنده کسانی میشود که میانِ سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۲ زاده شدهاند. یعنی حالا در سال ۲۰۲۵ سن آنها میان ۱۳ تا ۲۸ سال است. نسل بعدی که «آلفا» نام دارد به کسانی اطلاق میشود که میان ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۵ زاده شدهاند. به نسل «زد»، بومیهای دیجیتال (Digital Natives) نیز گفته میشود. در بازه زمانی نسل «زد» این رسانههای اجتماعی دوسویه وجود داشتند: فیس بوک (۲۰۰۴)، یوتیوب (۲۰۰۵)، واتساپ (۲۰۰۹) و اینستاگرام (۲۰۱۰). به عبارتی، بخش بزرگی از این نسل در چنین فضایی تربیت یافته است.
در واقع، به جز نسل «زد»، همهٔ نسلهای گذشته در ساختار رسانهای فیثاغورثی تربیت یافتهاند. دولتها که بزرگترین سرمایه را در دست دارند، طبعاً بزرگترین طیف از متهمتیکرها را در اختیار دارند. به همین دلیل، جنگِ بزرگ رسانهای، جنگ رسانهای دولتها نیز معنی میدهد. تا پیش از گسترش رسانههای اجتماعی دیجیتالی نوین، ما انسانها هیچ راهی به جز استفاده از «خوراکهای روحی» ارسال شده توسط این یا آن دولت را نداشتیم.
دو دولتِ بزرگ در گذشتهی نه چندان دور، یعنی آیالات متحد آمریکای سرمایهداری و شوروی سوسیالیستی، بزرگترین «متهمتیکر»ها را در اختیار داشتند. در واقع، ما «پخمگان» مجبور بودیم که یک منبع را «انتخاب» کنیم، زیرا منبع دیگری برای انتخاب وجود نداشت. بنابراین «پخمگان» مجبور بودند گلهوار یا به اصطلاح به صورت جمعی (Collective) به سوی این یا آن منبع، خوراک روحی را فراهم نمایند. اساساً چیزی به نام «فردگرایی» در حوزه اندیشیدن وجود نداشت. در بهترین حالت، چنین بود که رعایا به صورت جمعی یا طرفدار نیچه میشدند یا مارکس یا یک متهمتیکرِ دیگر.
باری، شما در هر کجای تاریخ انگشت بگذارید، متوجه میشوید که رابطه رسانهای، یک رابطه یکسویه، از نُخبه به پخمه، بوده است. اگر اندکی به پشت سر خود نگاه بیندازیم، متوجه میشویم که موفقترین «متهمتیکرها» در تاریخ، کسانی بودند که همیشه به مردم به عنوان «نادان و پخمه» مینگریستند: متهمتیکرها خدایان بودند و آکوسماتیکرها رعایای ناتوان در تولید محتوا.
درست همین رابطه «یکسویه»ی رسانهای به بزرگترین منبعِ ایدئولوژیسازی تبدیل گردید. ایدئولوژی، بیان نظریِ جمعگرایی یا Collectivism است. جمعگرایی مدرن، چه در شکل مارکسیسم یا نازیسم یا هر «ایسم» دیگر، از لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی با «قبیلهگرایی»، یعنی نخستین شکل جمعی انسانی، ندارد. هر چه رئیس قبیله فرمان دهد، رعایا نیز بدون پرسش همان را انجام میدهند، حالا میخواهد این رئیس قبیله لنین یا استالین یا هیتلر یا مائو یا حارث الحمدانی از قبیله حوثی یا هر کس دیگر باشد. به عبارتی، رعایا که ما آکوسماتیکرها باشیم، همیشه نگاهمان به دهان متهمتیکرها بود، یعنی همه پخمگان به طور خودکار دهانبین نیز هستند. از این رو، این گفته که با گسترشِ سرمایهداری، فردگرایی نیز گسترش یافت، یک گزاره بیپایه و اساس است؛ فردگرایی بوجود آمد ولی نه در طبقهی رعایا بلکه در طبقهی «متهمتیکرها»؛ ولی ما رعایا، همان پخمگان باقی ماندیم.
فناوریهای نوین دیجیتالی، جهان رسانهای را دگرگون ساختند. نسلِ زد – جوانان ۱۳ تا ۲۸ ساله کنونی- که در دلِ این رسانهها بزرگ شدند، فردگرایان واقعی هستند. پیش از پرداختن به «فردگرایی» این نسل و نسلهای آینده، باید به نکته بسیار مهم اشاره کنم. نسل زد کنونی در جهانِ کنونی، در اقلیتِ مطلق است و در میان نسلهای پیش از خود «شنا» میکند. اقلیت بودن به این معناست که این نسل هنوز تحتِ تأثیر نسلهای پیش از خود است و بخشی از فرهنگِ خود را از پیشینانش میگیرد، یعنی هنوز نمیتواند فردگرایی خود را به طور کامل شکوفا کند. بزرگترین مقاومت در برابر این نسل، مقاومتِ پدران و مادران همین نسل است. شکی نیست، نسل من هم با پدران و مادران خود درگیر میشدند ولی ژرفنا و پهنهی تضادهای نسلِ زد با نسلهای پیشین بسیار بزرگتر است.
یکی از «اتهاماتی» که نسلهای پیشین به نسل زد میزنند، «بیپرنسیبی» آن است. البته وقتی نسل من از «بیپرنسیبی» حرف میزند، منظورش عدم رعایتِ پرنسیبهای جمعگرایانه است و این که «انسان باید در باورهایشان پایداری داشته باشد». البته نسل من نمیتواند درک کند که «باور» همان «ایمان» است و نمیخواهد اعتراف کند که نسلهای پیشین همه «مؤمن» بودند، سکولارِ مؤمن یا مذهبی مؤمن.
مطالعاتِ شخصی من درباره نسلِ زد در چند کشور (ایران، کره جنوبی، چین و آلمان) من را به نتایج بسیار جالبی رساند. ۱) نسل زد به دلیل اقلیت بودنش هنوز توانایی شکوفایی فردگرایی خود را به طور کامل ندارد، ۲) نسل زد، غیرایدئولوژیک است و از یک سیالیتِ فکری برخوردار است و از جمعگرایی نوع گذشته شدیداً پرهیز میکند، ۳) نسل زد، آرمانگرا نیست و شدیداً روی زمان حال متمرکز است، ۴) نسلِ زد از حزبگرایی – که شکلی از جمعگرایی است- پرهیز میکند و اساساً «پروژهمحور» است و پس از پایان پروژه، هر کس دنبال کار خود میرود، ۵) منابع رسمی رسانهای برای نسلِ زد، از اهمیت ویژه برخوردار نیستند و به همین دلیل، این نسل به موتورِ گسترشِ «رسانههای تکنفره» تبدیل شده است، ۶) نسلِ زد، آغازگر تخریب ساختارهای کهن خانواده نیز شده است، موردی که هم باعثِ نگرانی دولتها شده و هم خانوادههای این نسل.
با گسترش نسلهای دیجتیالی در آینده، دولتها در آینده با مشکلهای بسیار گستردهای روبرو خواهند شد. احزاب سیاسی آخرین نفسهای خود را میکشند و اقتدار دولتها شدیداً دچار خدشه خواهد شد. این که روندهای اجتماعی آینده چگونه رقم خواهند خورد نمیتوان پیشبینی کرد ولی با قاطعیت میتوان گفت که ساختارهای اجتماعی-سیاسی کنونی شدیداً دستخوشِ دگرگونی خواهند شد. در اینجا تلاش میکنم که به چند مورد غیرایرانی و در آخر به نسلِ زد ایرانی اشاره کنم.
کره جنوبی
کره جنوبی یک کشور با فرهنگ کنفوسیوسی است؛ فرهنگی شدیداً هرمی که نظام فرمانبرداری از رأس تا قاعده مانند یک ساعتِ سویسی کار میکند. کار و خانواده، در مرکز این فرهنگِ کنفوسیوسی قرار دارد. بر مبنای همین فرهنگ، کره جنوبی توانست به قدرت اقتصادی جهانی تبدیل شود. کنشها و واکنشهای نسل زد در ایران علیه جمعگرایی (دینی) حکومتی را همه میشناسیم. در کره جنوبی واکنشِ این نسل به گونهای دیگر است: شکستنِ سازمان اجتماعی کار، یعنی شکستن قداست کار در این کشور و تخریبِ سامانهی خانواده که خود را در ازدواج نکردن یا بچهدار نشدن نشان میدهد. اگرچه خود دولتِ کره جنوبی تلاش کرده بود که نظام کاری را در آن کشور به گونهای تعدیل کند و حتا قانونی تصویب کرد که از ساعت ۱۸ به بعد همه به خانههایشان بروند، ولی چندان موفق نبود. نسلِ زد در کره جنوبی از این هم فراتر رفت و ضربات مخربی بر ساختار این سازمان کاری وارد آورد. حمله به قلبِ ساختار کنفوسیوسی.
چین
در هیچ جای جهان مانند چین مردم تحتِ مراقبت نیستند. تعداد دوربینهای هوشمند در چین بیش از جمعیت آن یعنی یک میلیارد و چهارسد میلیون است. حتا یک نویسنده خیالپرداز بزرگ مانند جورج اورول هم در ذهناش نمیگنجید که بتوان یک چنین جمعیتی را «کنترل» کرد. ولی واقعاً دولت چین با این همه ابزار دقیق کنترل، توانسته مردم را کنترل کند؟ با قاطعیت باید بگویم، نه! حزب کمونیست در این کشور سرمایهداری-کمونیستی، حدود ۱۰۰ میلیون عضو دارد که به عنوان ستون نگهدارنده آن نگریسته میشود. نسلِ زد چینی مانند مابقی همین نسل در جهان، «پروژهمحور» است. هیچ کس دنبال یک حزب جدید نیست ولی این بدان معنا نیست که هر چه حزب بگوید، انجام بدهد. نسل جوان چین، از طریق رسانههای نوین، مبتکر پروژههایی شده است که خارج از ذهن ماست. آنها به دولت چین نشان دادند که از چه قدرتی برخوردارند. پروژههایی مانند دوچرخهسواری هزاران نفر، یا سازماندهی هزاران نفر برای بازدید از اماکن تاریخی و سدها پروژه دیگر. اگرچه دولت چین بسیاری از این پروژهها را ممنوع اعلام کرده است، ولی باز نسل جوان چینیها دست به ابتکارات دیگر میزند.
نسلِ زد و نسلهای آینده، با شدتِ هر چه بیشتر علیه ساختارهای جمعگرایی گذشته وارد عمل خواهد شد، بدون آن که به کُنشهای خود رنگ و بوی ایدئولوژیک بدهند. تفاوت بنیادین جمعگرایی گذشته با جمعگرایی نوین این است که جمعگرایی گذشته از ماهیتِ ایستا و پایدار برخوردار بود ولی جمعگرایی نوین، یک پدیده سیال و غیرمؤمنانه است.
ایران
حال نگاهی کنیم به نسل زد در ایرانِ خودمان.
«نسل» یعنی چه؟ از منظر جامعهشناختی به گروهی از افراد گفته میشود که در یک بازه زمانی معین (معمولاً ۱۵ تا ۲۰ سال) زاده شدهاند و شخصیتِ فرهنگی-اجتماعی آن تحتِ تأثیر وقایع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مشابهی شکل گرفته است. به همین دلیل، اعضای هر نسل تقریباً از نگرش ها، ارزشها، باورها و رفتارهای نسبتاً مشابهی برخوردارند.
پس اگر هر نسل، متعلق به یک بازه زمانی معین است، میتوان گفت که هر نسل، ارزشها و هنجارهای سیاسی-اجتماعی-فرهنگی متفاوتی را به دوش میکشد. برای نمونه، کسانی که دوران نوجوانی و جوانیشان با انقلاب ۵۷ همزمان بوده، آگاهی اجتماعیشان با آن رویداد گره خورده است.
پذیرش اصل نسلهای گوناگون، طبعاً پیامدهای جامعهشناختی دیگری به همراه دارد. گوناگونیِ نسلها، سه پدیده متفاوت را به همراه دارد: شکاف نسلی (Generation Gap)، گسست نسلی (Generational Disconnection) و تقابل نسلی (Generational Conflict).
در فرآیند تاریخ انسانی همیشه، شکاف نسلی وجود داشته است. شکاف نسلی یعنی تفاوتها و فاصلههای ارزشی، نگرشی، فرهنگی و رفتاری میان نسلها. ولی از آنجا که در گذشته، فناوریهای اطلاعاتی و رسانهای بسیار ابتدایی بود، این شکاف نسلی، اساساً خود را در میان نسل والدین و فرزندان نشان میداد و با حرکتی بسیار آرام ابعاد اجتماعی به خود میگرفت.
هر گاه شکافِ نسلی از مرزهای طبیعی خود فراتر رود و دچار بحران گردد، آنگاه ما با گسست نسلی روبرو میشویم. گسستِ نسلی در تاریخِ انسانی همواره با پدیدههای افراطیای مانند جنگ یا دگرگونیهای شدید اقلیمی گره میخورد. برای نمونه، تأثیر جنگهای سیساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸) مذهبی در اروپا و یا جنگ جهانی دوم بر نسلهای بعدی که باعث گسستِ نسلی گردید. از این رو، میتوان گفت که گسستِ نسلی، پیشدرآمدِ «تقابل نسلی» نیز است. زیرا تقابل نسلی، زمانی است که نسلها وارد نوعی تضاد و درگیری فعال میشوند، به اصطلاح تنشِ نسلی به اوج خود میرسد.
نسل زد در ایران، در یک بافتار زمانپریش (Contexual Anachronism) زندگی میکند. هستیِ این بافتارِ مدرنستیزِ زمانپریش در مقطع معینی از زمان، با برآمد و رویش رسانههای اجتماعی مدرنِ دیجیتال همزمان گردید. شکلگیری نسل زد در ایران، خیلی سریع توانست گسستِ نسلی و تقابل نسلی را به هم گره بزند. نسل زد در ایران اساساً پرورش یافته محیط دیجیتال است به اصطلاح «بومیهای دیجیتالی» (Digital Natives) هستند. همین باعث شد که شکافِ نسلی به سرعت به گسست و تقابل نسلی تبدیل گردد. نشانههای این گسست و تقابل، کمرنگشدنِ زبان مشترک، پایمال کردن سنتها، ایدئولوژیزُدایی و اکنونگرایی (Presentism) در برابر آرمانگرایی (Idealism) است.
اعتراضاتِ ۱۴۰۱ در واقع، اعتراضات همین نسلِ زد بود، هم علیه حکومتِ دینی و هم علیه نسلِ والدین که با شک و تردید به اعتراضاتِ فرزندان خود مینگریستند. نسلِ زد تنها از حاکمانِ دینی خشمگین نبود، بلکه به همان اندازه از نسل پدر و مادر خود نیز خشمگین بود. شعارهای معترضان علیه حاکمانِ دینی، در واقع برای خشمگین کردن والدین خود نیز بود؛ شعارهایی مانند «نه اینوری، نه اونوری کیرم به بیت رهبری» یا «سبزی پلو با ماهی کُس ننهت سپاهی» که توسط دختران و پسران سر داده میشدند، نمونههایی از این تقابل نسلی است. این شعارها، از «چالهمیدان» یا محیطهای فقرزده بیرون نیامدند، بلکه از بهترین دانشگاهها و مدارسِ نخبگان سر داده شدند. این شعارها اوج تقابل فرهنگیِ نسل زد با نسلهای پیش از خود بود. ولی نسل زد ایران از طریق رسانهها توانست به طور گستردهای به گذشته تاریخی والدین خود نیز پی ببرد: مقایسه گذشته (زمان شاه) با امروز در میان این نسل شکل گرفت. برای این نسل، غیرقابل فهم بود که چرا والدینِ آنها، اکنونگرایی گذشته را با آرمانگرایی اسلامی معاوضه کردند.
اگر بپذیریم که در ایران یک گسست و تقابلِ نسلی رخ داده است، آنگاه این پرسش طرح میشود که نسلهای پیش از نسلِ زد باید چه رفتار و واکنشی در برابر نسل نوین داشته باشد؟ نسلهای پیش از نسلِ زد اساساً به دو بخش تقسیم میشوند: بخش غیرایدئولوژیک و بخشی که به یکی از جریانهای ایدئولوژیک سوسیالیستی یا مذهبی تعلق داشت. بخشِ غیرایدئولوژیک نسلهای پیشین پس از اعتراضات تا حدودی متوجه شد که نسلِ زد در کلیتِ خود در مسیر درستی گام برداشته است و تلاش میکند خود را به گونهای با آن سازگار نماید. و این در حالی است که بخش ایدئولوژیکِ نسلهای پیشین تلاش میکند در مقامِ آموزگار بزرگ، این نسل را با ادبیات فرسودهی خود به راه راست هدایت کند. این نسل که هنوز در جهانِ فیثاغورسی زندگی میکند توانایی درکِ روح زمانه را ندارد و میپندارد که هنوز مناسباتِ میانکنشیِ از «نخبه به پخمه» ادامه دارد.
جمعبندی
جهانِ رسانهای فیثاغورسی که جریانی یک سویه یعنی از «نخبه به پخمه» بوده سرانجام پس از ۲۵۶۰ سال به پایان رسیده است. در جهان کنونی دیجیتال، هر فرد، خود یک رسانه است. در همین راستا یوتیوپرهای فردی شکل گرفته است که شنوندگان و بینندگان آنها از رسانههای کلاسیکِ گذشته که از بودجههای چند میلیون دلاری برخوردارند، بیشتر است. جهان، جهانِ رقابتهای فردی شده است. همه از امکانات اینترنتی یعنی دسترسی به آموزش رایگان و هوش مصنوعی برخوردارند. هر کس که توانست از این امکانات به بهترین نحو استفاده کند، برنده است.
همانگونه که گفته شد، نسل زد، غیرایدئولوژیک است. این نسل، صرف نظر از این که در چه کشوری زندگی میکند چند مشخصه مشترک دارد- دست کم در کشورهای مورد مطالعه من- که مهمترین آنها عبارت هستند از: سیالیتِ فکری (غیرایدئولوژیک بودن)، خواستنِ یک زندگی آرام و معمولی، خواستنِ آزادیهای فردی، مدرنگرایی، ملیگرایی فرهنگی، توسعهگرایی، جنگپرهیزی و تنوعگرایی فکری. برای نمونه در چین و کره جنوبی، این نسل به مدرنیسم کشورشان بسیار افتخار میکند ولی در عین حال با ساختارهای کهن درگیر میشود، بدون آن که کلِ سامانه سیاسی را هدف حملهی خود قرار بدهند.
همچنین نباید فراموش کرد که نسل زد یک اقلیت مطلق در میان نسلهای پیش از خود یعنی نسلهای سنتی و ایدئولوژیزده است. این بدین معناست که این نسل زیر فشارِ بار فرهنگیِ نسلهای پیش از خود قرار دارد و مجبور است به بخشی از عناصر فرهنگیِ گذشتگان تن بدهد. جنبه نگرانکننده این مسئله، پیر شدن جوامع بشری از یک سو و پایین بودن جمعیت جوان (به دلیل کاهش نرخ فرزندآوری) از سوی دیگر است. یعنی از زاویهی جمعیتشناختی که بنگریم، تا رسیدن به یک توازن قوا میان نسل زد و نسلِ بعدی یعنی آلفا، به زمان درازی نیاز داریم. ولی جنبهی امیدوارکننده اینجاست که نسل زد و نسلهای بعدی، از چنان انرژیِ جوانی برخوردارند که نسلهای گذشته از آن برخوردار نیستند.