شمارهٔ ۱۱، در دفاع از نسل ضد, مقاله

پادگان مرگ

پادگان مرگ

پادگان مرگ

تا پیش از پادگان شدن شهر، خورشید مثل همۀ جاهای دنیا در سرخی خود طلوع می‌کرد و در ابرهای ارغوانی به غروب می‌نشست و در طول روز همۀ رنگ‌ها همه جا حضور داشت و توجه کسی را به خودش جلب نمی‌کرد. مردم شهر تا دهه‌ها نمی‌دانستند وقتی آدم به چیزی فکر نمی‌کند به این معناست که آن چیز دارد در روالی عادی و بی‌نقص حرکت می‌کند. بعد از اینکه شهر پادگان شد، آن هم نه پادگانی منظم بر حسب درجۀ تعالیم نظامی، بلکه پادگانی آشفته‌بازار برای ویران کردن هر چیزی که بوی انسانیت بدهد، مردم کم‌کم متوجه شدند که دارند به همه چیز فکر می‌کنند: از هوا و آب و غذا گرفته تا سیاست و دین و سنت؛ چرا که در این پادگانِ آشفته هیچ چیز عادی نبود. تمام دریچه‌ها به طلوع و غروب خورشید بسته شده بود. هوا برای نفس کم بود، آبها خشکیده بود، راه‌های بازرگانی به دست رده‌های بالا افتاده بود و فقط برای واردات و صادرات سلاح استفاده می‌شد. دلیل همۀ اینها هم دشمن بود. آنها که در این پادگان آشفته به دنیا آمده بودند از آنها که شهر را به این پادگان آشفته تبدیل کرده بودند می‌شنیدند که برای جلوگیری از خرابیِ در راهی که ممکن بود رخ دهد شهر را به پادگانی‌ها باخته بودند. آنها که متولد دهۀ اول پادگان بودند، تمام کودکی خود را به یادگیری اینکه دوست و دشمن کیست و ضرورت مقاومت و جنگی که در آن بزرگ می‌شدند گذراندند. برایش جان‌فشانی کردند و با آن احساسات پاک کودکانۀ خود لباس‌های نظامی‌ای به تن کردند که بر اندامشان زار می‌زد و با کلاهخودهایی که جلوی چشم‌هایشان را کامل گرفته بود، روی مین می‌رفتند و به شکل عکسی بر مزاری خالی به آغوش خانواده‌ها برمی‌گشتند؛ خانواده‌هایی که فکر می‌کردند درهای پادگان روزی به بهشتی موعود گشوده خواهد شد و آنها از زیر بار شرم انتخاب خود خواهند رهید. اما دهه‌ها گذشت و نه تنها درها گشوده نشد و آزادی و رهایی به قصه‌ها پیوست بلکه زندگی به شکلی روزانه قلمرو خود را به مرگ باخت. بدن‌هایی که به میل خود بر سر مین‌ها به هوا پرتاب می‌شد، حالا در کوچه و خیابان از ساختمان‌ها به زمین پرتاب می‌شد. دست‌هایی که زیر آبهای مرزی برای مواجهه با دشمن بر پشت غوا‌ص‌ها در عملیاتی لورفته بسته مانده بود، حالا بر پشت فرزندان همانها زیر آبهای رودخانه‌ها و سدها و دریاچه‌ها بسته مانده و جنازه‌های بادکرده بر حسب اتفاق بر ساحل‌های وطن نشسته بود، جنازۀ آنها که ضرورت پادگان را به پرسش کشیده بودند و می‌خواستند مرزهای زندگی را دوباره در حد انسان‌های عادی گسترش دهند و تنها خواسته‌شان این بود که شهروند باشند نه سرباز.

این نظم آشفتۀ نردبانی برای آنها که به بالا بالاها رسیدند و قبل از پادگان شدن و در نظم موجود شهر، توجه کسی را جلب نمی‌کردند، مایۀ کسب اعتبار و ثروت و قدرت شد و بعد از مدتی در تمام شبکه‌های تلویزیون، بر روی تمام تابلوها و پوسترهای سراسر شهر، در تمام صفحات مجله‌ها و روزنامه‌های دست‌چین‌شده، روزانه در حال نمایش خود و سبک زندگی خود به‌عنوان تنها سبک و بهترین سبک حضور یافتند. در این آشفته‌بازار آنها که قبلاً از قریۀ خود پایشان را بیرون نگذاشته بودند، مأمور شدند که به همه جای دنیا سفر کنند و برای این پادگان درهم و آشفته آبرو بخرند و شیوۀ زندگی آن را تبلیغ کنند و برای این هدف تمام ذخایر شهر را مصرف کنند. چیزی نگذشت که نسل طاغیِ برسازندۀ این نظمِ آشفته پیر و پشیمان دست از دنیا شسته و یا به آخرت رو کردند یا به فرنگستان کوچ کردند. زادگان پادگان به شهرها فرار کردند و آنها که ماندند به امید و آرزوی زندگی مو و ریش سپید کردند و در مرگی زودرس، آرزوبه‌دل و غمگین دسته دسته در اثر غلبۀ انواع مرگ یا مردند یا پس از هر بار تلاش برای شکستن دیوارهای پادگان فریبِ عده‌ای را خوردند و کلنگ‌های خشم خود را زمین گذاشتند تا شاید بدون خونریزی و به کمک آنها که وعدۀ تغییر نظم را می‌دادند درها گشوده شود و این پادگان دوزخی دوباره به شهر تبدیل شود. اما آنها که دهانشان جز به دروغ باز نمی‌شد و زبانشان آلودۀ تزویر بود، بی اینکه اشاره کنند چطور قرار است پادگانی با تباهی روزافزون تحت امر یک فرد که پایش را از آن بیرون نگذاشته و از جهان و تغییرات آن هیچ نمی‌داند، تغییر کند و بهبود یابد، خوشبختی و آزادی جامعه را فدای جاه‌طلبی‌های خود کردند و به دستمزدهای ارباب خود بابت فرونشاندن خشم مردم راضی شدند. و اینطور بود که باقی زنده‌ماندگان، مردارگونه به نفس کشیدن بسنده کردند و تنها راه تحمل زندگی را و نجات خود را از مرداب در گریزگاه‌هایی چون ادبیات و شعر و فلسفه یافتند. آنها برای فرزندانشان چشم‌اندازی از واقعیت ساختند که در آن آرمانشهر موعود نسل قبل جایی نداشت. ناامیدی این پدر و مادرهای در حسرتِ جوانی مانده، راهی تازه گشود برای نسل بعد: نسل «زِد».

نسل زد از روزی که متولد شد دنیای بیرون از پادگان را هم در کنار جهان تاریک خودش می‌دید و تاب مقاومت در برابر زندگی نداشت. پس شروع کرد به ساختن زندگی دزدیده شده‌اش در میان دیوارهای پادگان آشفته‌ای که روز به روز از آرمان‌های برپاکنندگانش فاصله می‌گرفت و هر خردی در رده‌های بالای قدرتش زائل شده بود. نسل زد منتظر نشد تا نور از بیرون بتابد و او زیر درخشش دوبارۀ خورشیدی تازه و در پرتو نوری موعود و زیر سایۀ آزادیِ آیان زندگی کند. او در دل دوزخ زندگی را رشته به رشته بافت و آنقدر به بالادستی‌ها و حکومت و اصلاحگر و تحول‌خواه و رانت‌خوار بی‌تفاوت بود که تمام توجه‌ها را به خود جلب کرد و مقاومت تمام ارتش پادگان را در برابر خودش به صف کشاند. ارتشی تباه که برای حفظ همین نظم تاریکِ آشفته از به خاک و خون کشیدن کودکان هم ابایی نداشت. به قلب دخترها به جرم زندگی شلیک کرد و مغز پسرها را بر زمین، بر دامان مادر و پدر، بر صندلی ماشین و اتوبوس، بر کف ایستگاه مترو و بر دیوار سلول‌های انفرادی پاشید. ارتشی که قبل از اتفاق ترسناک پادگان شدن شهر حافظ امنیت مردم بود، حالا حافظ امنیت حاکمان و دشمنان مردم شده بود؛ آن هم بی هیچ دلیل خاصی و با جیره و مواجبی بسیار تحقیرکننده؛ نهایت حضیض آدمی.

برپاکنندگان پادگان و در پی آنها محافظان پادگان نسلی را به امید زندگی به نیستی کشاندند اما در برابر نسلی که زندگی را چنان از داخل پادگان بر پا کرد که روزبه‌روز تک تک ستون‌های نگه‌دارندۀ حکومت تاریکی را فرو ریخت، بی‌دفاع ماندند. اگر حکومت زن‌ها را خانه‌نشین و در پرده خواست، زن‌های این نسل از پرده‌ها بیرون زدند و زندگی را زیستند. صدای ممنوع خود را در گوش‌ها طنین‌انداز کردند و آواز ممنوع را بر هر سرا و کوچه‌ای خواندند. پاهای ممنوع خود را به رقص بر میدان‌های پادگان کوبیدند و دست‌های ممنوع خود را در هوا افشاندند و بوسه‌های ممنوع را بر لب‌ها گذاشتند و موهای ممنوع خود را در باد پراکندند و افکار ممنوع خود را بر کاغذها ریختند و در گوش یکدیگر زمزمه کردند. آنها دیگر منتظر محقق شدن وعدۀ تغییر نشدند و به بهای خون خود، آزادی را از نو معنا کردند و از تمام جنبه‌های زندگی خود در برابر مرگ دفاع کردند. آنها جرأت کردند که اخلاق را با جهان‌بینی خود معنا کنند و سعادت را آنگونه که خود می‌فهمیدند بی‌واهمه به زندگی‌شان وارد کنند و از قضاوت شدن نهراسند. این شکل از فروپاشیدن نظم پادگانی در هیچ‌کدام از دسته‌ها و گروه‌های حافظ نظم موجود پادگان پیش‌بینی نشده بود و وقتی فهمیدند چه اتفاقی دارد می‌افتد که سررشتۀ کار از دستشان در رفته و غلبۀ نیرومند خواست زندگی از داخل پادگان به بیرون درز کرده و سبک زندگی پادگانی به بهای ریختن خون جوانان در سراسر جهان بی‌آبرو شده بود. حالا این دارودسته که با نقاب‌های گوناگون از فرهیخته و استاد دانشگاه تا سرهنگ و تاجر و سیاستمدار مشغول حفظ پادگان بودند بایستی علاوه بر تمام دروغ و نیرنگ‌های قبلی که جزو وظایف روزانه‌شان بود به سیاه کردن چهرۀ این نسل هم می‌پرداختند. چه وظیفۀ سنگینی! همیشه اجرای فریب برای کسی که به آن ایمان دارد و فکر نمی‌کند که مشغول نیرنگ‌سواری‌ست ساده‌تر است از آنکه به واقعیت موجود آگاه شده اما مجبور است برای حفظ منافعش از دروغ و نیرنگ دفاع کند. هر قدر که نسل اولِ برپاکنندۀ پادگانِ آشفتۀ قاتلان و دشمنان مردم خود را بر مرکب حقیقت سوار می‌دیدند و در حقانیت خود شک و شبهه‌ای نداشتند، نسل‌های بعدی‌شان که زیر لوای رانت‌های چرب و چیل به اقصی‌نقاط جهان سفرهای پرخرج کرده بودند، می‌دانستند که از هیچ حقانیتی برخوردار نیستند و مشغول مرگ‌آفرینی یا کمک به مرگ‌آفرینان هستند اما خود را به ندانستن می‌زدند تا مبادا آخورشان از مواهب حکومتی خالی شود. آنها مجبور بودند برخلاف باور خود زندگی در جهنم پادگان را بهشت جلوه دهند، خود را پرچم‌دار اخلاق نشان دهند و خوشبختی را طوری معنا کنند که دست‌های آلودۀ زمامداران پادگان را از تمام بی‌کفایتی‌ها و جنایت‌پیشگی‌ها و جباریتی که عامل اصلی بدبختی و تیره‌روزی مردمانشان شده بود پاک کنند و در این راه از هیچ دریوزگی و دنائتی روگردان نبودند. آنها حالا مدام بلندگو به‌دست می‌گیرند و در حال فریاد زدن علیه برسازندگان زندگیِ تازه در درون دیوارهای پادگان هستند تا شاید از فروپاشی کامل نظم پادگانی که برایشان آورده‌های زیادی داشته و آنها را و پدانشان را از هیچ و پوچ به مال و منال و جایگاهی رسانده است، جلوگیری کنند. اما تاریخ این درس را به انسان آموخته است که زندگی همیشه بر مرگ پیروز می‌شود و نسل‌های بعدی که دیوارهای این پادگان تباه را فرو می‌ریزند، دوباره شهری برپا خواهند کرد که روز و شب‌هایش طلوع و غروبی خوش‌رنگ داشته باشد، در کوچه‌هایش زندگی در جریان باشد، در و دیوارهایش رنگی باشد و آواز زن‌ها میان کوچه‌هایش بپیچد و باد در موهای دخترانش. دیر و دور نیست.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.