مردهرود در باطلاق مسقط
مناقشهٔ آبی یزد و اصفهان در عرصهٔ عمومی بدترین بازتاب را گرفت. قبلا شاکی بودیم که چرا بحران آب در ایران تقلیل داده میشود به این جناح و آن جناح رژیم یا سوءمدیریت و فساد معمول دولتمردان نظام. این بار اما کار رسید به رجزخوانیهای سخیف ورزشگاهی و اصفهانیها چنینند و یزدیها چنان و از ماست که بر ماست و فلان. کارشناسان بیمایهٔ تلویزیونی هم البته تا توانستند در این باره رطب و یابسهای تکراری به خورد مردم دادند.
البته اصل داستان برای همه واضح است. زایندهرود ظرف آبی است با ظرفیت محدود که چندبرابر این ظرفیت از آن برداشت میشود و چندینبرابر هم توقع برداشت افزونتر از آن میرود! برداشت افزون بر ظرفیت آنقدر هست که راهحلهایی مثل بازچرخانی و افزایش بهرهوری و تصفیهٔ فاضلاب و … را که مکرر این روزها شنیدهایم به گفتههایی مضحک تبدیل میکند.
مضحکتر اما همچنانکه گفته شد تقلیل موضوع به سوءمدیریت و نادانی و بیشعوری! و فساد مدیران نظام است. قطعاً که هر کدام از این توصیفات کمابیش زیبندهٔ دولتمردانی است که این حال و روز را برای ایران رقم زدهاند. اما درد زایندهرود چیزی دیگر است. وضعیت موجود آگاهانه و تعمدی بوده. میدانستهاند کار به اینجا میکشد. از همهٔ عواقبش هم آگاه بودهاند. اتفاقاً کمترین عقوبتش قطع آب کشاورزان اصفهان یا چند روز بیآبی یزدیها است. پیامدهای دردناکتر بیابانزایی و فرسایش خاک و فرونشست زمین و قهقرای زیستبومی است که برخی حتی عواقبی برگشتناپذیر دارند. مثل یک زخم تا ابد باز و خونچکان.
اما چرا تعمدی بوده؟ یکی داستان است پر آب چشم. در ابتدای دههٔ شصت که جمهوری اسلامی هنوز عمدتاً یک جریان ایدئولوژیک بود و نه مثل الان کارتلی از تبهکاران با روکشی تصنعی از ایدئولوژی، میدانستند قرار است کارشان به جنگ بکشد و محاصرهٔ اقتصادی. پس مثل رژیم پلپوت کل مملکت را یک مادهٔ خام دیدند قابلمصرف برای تولید دو چیز: غذا و اسلحه. بنابراین سطح زیر کشت را دو برابر کردند، تعداد چاهها را بیست برابر و شمار سدها را ده برابر. حتی در مناطق خشکی مثل دشتهای مرکزی ایران. از آن طرف مادهٔ اصلی برای تولید توپ و تانک فولاد است پس تا توانستند صنایع فولاد را هم گسترش دادند. کجا؟ شرق زاگرس و جنوب البرز و در عین حال در دورترین نقطه از خلیج فارس و مرزهای پرتنش شرقی. که نقطهٔ محوری آن میشود اصفهان و در دور و نزدیکش یزد و کرمان و مرکزی و سمنان و قم. از این طرف زاگرس و البرز میتوانستهاند حفاظی برای این صنایع سازندهٔ جنگافزار باشند و از آن طرف بیابانهایی سختگذر و بیانتها تا مرزهای شرقی و جنوبی.
هم آن مزارع جدید آب بسیار میخواستهاند و هم این صنایع آببر. بار همگی را هم باید منابع محدودی مثل زایندهرود تأمین میکردهاند. آیا میشود تصور کرد که نمیدانستهاند این منابع محدود آب در چنان عرصهٔ خشکی کارکرد زیستبومی (اکولوژیک) هم دارند و صرفاً سیستم خدادادی برای تأمین نیازهای آبی انسان نیستند؟ بعید است. اینطور شد که بهتدریج یک قطرهٔ آن آبها هم دیگر روانهٔ طبیعت نشد و تالابها و دشتها و رودخانهها و حتی عرصههای حفاظتشده طبیعی هم یک به یک خشکیدند. بدتر اما خالیکردن سفرههای آب زیرزمینی بود که اصفهان را به یکی از آسیبپذیرترین مناطق ایران در برابر پدیدههای ویرانگری مثل فرونشست زمین و بیابانزایی تبدیل کرد. هیچکدام از این پدیدهها هم نه ناگهانی رخ دادند و نه غیرقابل پیشبینی بودند. با هر مقدار اضافهبرداشت از منابع آب و کاهش حقابهٔ طبیعت در روندی کاملاً معنادار و خطی و بهشکل تصاعدی این پدیدهها هم افزونتر پیش آمدند و چشمانداز را دگرگونتر کردند.
پسانتر سه پدیدهٔ دیگر آمد و این وضعیت را تشدید کرد. نخست تغییر اقلیم بود در شکل خشکیدگی. متوسط بارشها از دههٔ هفتاد به اینسو حدود بیست درصد کمتر شد و متوسط دما هم دستکم یکونیم درجه افزایش یافت. و این یعنی تشدید نیاز به مصرف آب. مسئلهٔ دوم پاسدارانی بودند که از ده آمده بودند و عطش مزرعه و کارخانه داشتند و در دهههای هفتاد و هشتاد رسیدند به مناصب وزارت و وکالت و هرکس سعی کرد در ده خودش یا مجوز بیشتری برای حفر چاه بگیرد یا اعتبار یامفتی از پول نفت بشکهای صد دلار آن دو دهه که هنوز دچار هیچ تحریمی هم نبود برای احداث یک کارخانه. اینطور شد که در نقطه نقطهٔ بیابانهای اصفهان و کرمان و یزد و سمنان کارخانههایی سر برآوردند که وجودشان نه توجیه جغرافیایی داشت و نه اقتصادی.
و برخی از همان پاسدارها هم بهزور روانهٔ دانشگاه شده بودند تا وزرای آینده همهٔ اندوختهٔ ذهنشان فقط روش تمیزکاری کلاشنیکوف نباشد. اغلب آنها وارد رشتهٔ جغرافیا شدند. از رحیم صفوی بگیر تا قالیباف و خیلی کسان دیگر. از بخت بد ایران همین پاسدارها مناصب بالا یافتند و سیستمی که خودش میلیتاریست بود را باز هم میلیتاریستتر کردند. میلیتاریسم فقط توپ و تانک نیست. این هم هست که هرطور شده باید جمعیت کشور را دو برابر کرد چون برتری عددی در شمار سربازان مؤلفهٔ مهمی است و غذای این جمعیت دوبرابرشده را هم باید در ایران تولید کرد تا محاصرهٔ اقتصادی دشمنان نتواند با ما کاری بکند. اینطور است که حتی در دههٔ نود یا دههٔ ۱۴۰۰ هم آن ایدههای منسوخ ژئوپلتیکی مثل استقرار صنایع و جمعیت در ملتقای شرقی-جنوبی زاگرس و البرز کماکان جزو اولویتهای اصلی برنامههای توسعهٔ جمهوری اسلامی ماندند و بلکه تشدید هم شدند.
چه خواهد شد؟
شکستن خط لولهٔ انتقال آب از اصفهان به یزد بهواقع ادامهٔ فروپاشی محور مقاومت رژیم است. یک عملیات میلیتاریستی که قدمبهقدم شکست خورده و عقب نشسته و اکنون به لحظهٔ فروریختن دروازههای شهر رسیده است. رژیم چرا دارد جام زهر را مینوشد و تن به مذاکرهای حقارتآمیز میدهد با قاتل سلیمانی؟ چون برنامههای نظامیاش شکست خورده و لجستیک نیروهای دفاعیاش از دست رفته است. این مذاکرات از سوی رژیم فقط تلاش برای دستیابی به یک توافق کمی آبرومندانهتر تسلیم خواهد بود. از این جنس که با زنها و کودکانمان کاری نداشته باشید اما با خودمان هر کار که میخواهید بکنید. هر کار. خشکیدگی زایندهرود واضح و آشکار بخشی دیگر از همان شکستی است که رژیم را به پای مذاکره برای تسلیم کشانده. همه از چهلوپنج سال عمر یک مملکت میگویند که در این یاغیگریهای منطقهای رژیم از دست رفته است. اما آن فقط بخشی از عوارض جمهوری اسلامی است. بخش بزرگتر قهقرای سرزمین است. سرزمینی که مصرف شده و خشکیده و تا آخرین ذرهٔ خاک و قطرهٔ آب آن را چلاندهاند برای برقراری خلافت شیعی.
آن رجزها و عربدهها و گندهگوییها برای فتح تلآویو و برافراشتن پرچم اسلام در کاخ سفید الآن رسیده به اینکه در مسقط دوزانو و دستبهسینه بشینند در محضر کارمند دست چندم وزارت امور خارجه آمریکا برای دریافت ابلاغیهٔ تسلیم. مثل زایندهرودی که دیگر مردهرود شده و به هیچجا نمیرسد.