شمارهٔ ۱۰، کالبدشکافی پنجاه‌وهفتی‌ها, مقاله

بار سترگ یک واژه

بار سترگ یک واژه

محسن بنایی مزدک بامدادان
محسن بنایی، آزادی و اندریافت‌های آن در سیاست ایرانی، شماره ۹ شهریور

بار سترگ یک واژه

جنبش‌های اجتماعی، به‌ویژه هنگامی که از درون جامعه بجوشند و در پیروی از یک رهبری سرآمدگرا۱ پدید نیامده باشند، در رویارویی با پدید‌ه‌ها، گرایش‌ها و چهره‌های درگیر در کنش‌های سیاسی و فرهنگی از گنجینهٔ واژگانی خود بهره می‌جویند. یکی از نمونه‌های این پدیده واژهٔ «دوم خردادی» است. در تاریخ دوم خرداد ۱۳۷۶ محمد خاتمی با نوید «اصلاحات در درون نظام» در رای‌گیری۲ پیروز شد و آغازگر بازه‌ای گشت که آن را بازهٔ اصلاحات می‌نامند. کار واژهٔ «دوم خرداد» ولی همین‌جا پایان نیافت و از دل این پیروزی یک جنبش نیرومند و دامنه‌دار بیرون آمد که به نام آن روز بهاری «جنبش دوم خرداد» نامیده شد. پیامد این پیروزی پیدایش انبوهی از روزنامه‌های ناهمسو با سیاست رسمی حاکمیت بود که دیرتر «روزنامه‌های دوم خردادی»۳ نام گرفتند. همچنین باورمندان به اصلاحات در درون حاکمیت نیز یکپارچه «دوم خردادی‌ها» نامیده شدند.

سه دهه پیش از آن و پنج‌هزار کیلومتر دورتر از ایران نام یک سال بر روی یک جنبش فراگیر در اروپا نهاده شد و این‌چنین «جنبش ۱۹۶۸» پدید آمد و تا به همین امروز نیز نه‌تنها رخداد‌ها و چهره‌ها و اندیشه‌های آن جنبش، که بازماندگان آن نیز به همین نام خوانده می‌شوند؛ جنبشی که از دل آن از یک‌سو سازمان تروریستی «بادر-ماینهوف» به‌در آمد و از سوی دیگر گروه‌های پشتیبان زیست‌بوم و مخالف با انرژی اتمی. دیرتر بخشی از این گروه‌ها به هم پیوستند و حزب سبزهای آلمان را بنیان گذاشتند، حزبی که آشکارا خود را پاسدار مرده‌ریگ ۱۹۶۸ می‌دانست. هنگامی که در سال ۲۰۱۸ آنالنا بربوک و روبرت هابک به رهبری سبزها برگزیده شدند، ستون‌نگار روزنامهٔ پرتیراژ TAZ نوشتهٔ خود را با فرنام «پایان ۱۹۶۸» آغاز کرد۴.

در سال‌های گذشته و به‌ویژه در پی انقلاب ملّی ۱۴۰۱ و جنبش مهسا که آن را می‌توان برترین چکاد خیزش‌های زنجیره‌ای آغازشده در سال ۱۳۹۶ دانست، واژه‌ای دیگر از همین دست از دل خیابان فراجوشید و در اندک‌زمانی جای خود را در گفتمان‌های سیاسی و اجتماعی باز کرد: واژهٔ «پنجاه‌وهفتی» که آشکارا نگاه به انقلاب ویرانگر بهمن ۱۳۵۷ داشت. فن‌واژه‌های این‌چنینی یا در درون دانشگاه و به‌دست کنشگران رسانه و فرهنگ آفریده می‌شوند و سپس در درون واژه‌نامهٔ تودهٔ مردم جای می‌گیرند، و یا راهی به‌وارونهٔ این می‌پیمایند و نخست در میان توده‌ها فراگیر می‌شوند و سپس دانشگاهیان، فرهنگ‌سازان و سیاست‌ورزان برای آنها زمینه‌ای پژوهشی فراهم می‌کنند. به گمان من، «پنجاه‌وهفتی» در دستهٔ دوم جای می‌گیرد، چرا که این فن‌واژه نخست از سوی نسل جوانی در جایگاه یک دشنامواره به کار رفت، که با دسترس به اینترنت هم از شیوهٔ زیست هم‌سالان خویش در کشورهای دیگر آگاه شد و هم از روزگار پدران و مادران خود در دوران پیش از انقلاب پنجاه‌وهفت. انقلاب اسلامی برای این نسل تیغ برنده‌ای بود که او را از سرنوشتی که خود را شایستهٔ آن می‌دانست بریده بود، گسستی در تاریخ این سرزمین، که گذشته را به سرزمین آرزوهای آینده فرارویانده بود، به گونه‌ای که بسیارانی از این نسل، به‌ویژه برخی از آنان که در انقلاب ملّی ۱۴۰۱ جان شیرین را بر سر این آرمان‌ها نهادند، با آهی تلخ و شرنگی پنهان در دل واژگان به یادگار نوشتند: «ایران تنها کشور جهان است که اگر در گذشته‌اش بنگری، گمان می‌بری که آیندهٔ آن است!».

اما در این میان هم بخشی از کنشگران آن انقلاب، و هم بخشی از کسانی که سال‌ها پس از آن چشم به جهان گشوده بودند، ولی آرمان‌های آن را پاس می‌داشتند، خیره‌سرانه بر این پای می‌فشردند که براندازی حکومت پادشاهی کاری درست و نیکو و به‌جا بوده است و اگر برون‌داد آن انقلاب آن نشد که انقلابیون می‌خواستند، نمی‌توان حق مردم برای دگرگونی اجتماعی و سیاسی را نادیده گرفت و خودِ یک کنش را با فرجام آن سنجید. ولی نسلی که عمامه را از سر آخوند می‌پراند و بدین‌گونه هرگونه اقتداری را به ریشخند می‌گرفت، نمی‌توانست بپذیرد قربانی دست‌وپابستهٔ سرنوشتی باشد که دیگران برای او رقم زده بودند و اکنون از او می‌خواستند که نه‌تنها بسوزد و با آن بسازد، که فراتر از آن، در برابر آرمان‌خواهی و شورشگری انقلابیون پنجاه‌وهفت سرتابه‌پا ستایش و کرنش باشد و زبان به نکوهش آنان نگشاید.

گسست پنجاه‌وهفت اکنون از یک گسست نسلی فراتر رفته بود و نمادی شده بود برای یک گسست ژرف گفتمانی. نسل جوان با همسنجی آزادی‌های مدنی و اجتماعی پیش از پنجاه‌وهفت با آرمان‌های کنشگران آن انقلاب هر روز برایشان کیفرخواستی تازه‌تر می‌نوشت و هر روز با رویکردی نوتر آرمان‌های آنان را به چالش می‌گرفت. کار این درگیری از گسست گذشته بود و دو سوی این بگومگو در لبهٔ یک مغاک ژرف روبه‌روی هم ایستاده بودند و در ژرفای تاریک آن می‌نگریستند، در یک سوی این مغاک تیره کسانی ایستاده بودند که رنج و شکنج چندین نسل را به افسوس می‌گرفتند و خیره‌سرانه بر کژکرداری و سیه‌کاری‌های خود پای می‌فشردند، و در سوی دیگرش کسانی که از چهار دهه ستم و بیداد و سرکوب و خوارشماری به دست ملایان از خشم در خود می‌پیچیدند؛ واژهٔ پنجاه‌وهفتی پژواک فریادهای دردآلود نسلی تا به استخوان زخم‌دیده در درون این مغاک بود.

هر سه واژه، یعنی «دوم خردادی»، «شصت‌وهشتی» و «پنجاه‌وهفتی» چند ویژگی همانند دارند. نخست آنکه آنها اگرچه نگاه به یک تاریخ ـــ ماه یا سال ـــ دارند، ولی وابستگان آنها می‌توانند بسیار دیرتر از آن تاریخ چشم به جهان گشوده باشند. بخش بزرگی از کسانی که گرفتار در چنبر پنداربافی‌های دوم خردادی در سال ۱۳۹۶ به روحانی رأی دادند و به خیابان ریختند و محمد خاتمی را برای فرزانگی‌اش ستودند، در دوم خرداد ۱۳۷۶ هنوز به جهان نیامده بودند. همچنین هنگامی که ستون‌نگار روزنامه TAZ برگزیده‌شدن بربوک و هابک را «پایان ۱۹۶۸» نامید، به‌خوبی می‌دانست که این دو سال‌ها پس از آن جنبش چشم به جهان گشوده‌اند (آنالنا بربوک: ۱۹۸۰ / روبرت هابک: ۱۹۶۹) و در سال ۲۰۱۸ در رهبری این حزب۵ حتا یک تن از کنشگران جنبش ۱۹۶۸ یافت نمی‌شد. بااین‌همه، رسانه‌های آلمان این حزب را تا این سال یک حزب «شصت‌وهشتی» می‌دانستند و بسیاری هنوز نیز می‌دانند.

دربارهٔ پنجاه‌وهفتی‌ها نیز جز این نیست. پای‌ورزی بر گفتمان‌هایی که راه به آن فاجعهٔ بزرگ بردند، به‌ویژه از سوی کسانی که خود از پیامدهای آن گریختند و جان به‌در بردند و نسل‌های پس از خود را با فرجام ویرانگر آن تنها گذاشتند، دیر یا زود و خواه‌ناخواه روزی این فن‌واژه را می‌آفرید. برای برسازندگان این واژه نه همراهی با آن انقلاب، نه زیستن در هوای آن و نه سالِ زاده‌شدن کنشگران جایی در اندریافت آن ندارد. پنجاه‌وهفتی کسی است که:

ـــ امروز و با نگاه پسینی انقلاب اسلامی را کاری درست بداند؛

ـــ یا آن را نادرست بداند و گناهش را بر گردن این و آن، از امپریالیسم و صهیونیسم گرفته تا خود محمدرضا شاه، بیفکند؛

ـــ یا به هیچ‌روی مسئولیت نیرو‌های درگیر در آن را نپذیرد و آنان را از هر نادرستی و کژکرداری به دور بداند؛

ـــ یا همین امروز هم به گفتمان‌های  آن پایبند باشد.

به این فهرست می‌توان بی‌گمان ویژگی‌های دیگری را نیز افزود، اما آنچه در این میان همچون دو نمونهٔ دیگر (دوم‌خردادی و شصت‌وهشتی) دیگرگون نمی‌شود، نگاه برسازندگان این واژه به اکنون و آینده است و نه به گذشته. از دیگرسو دلباختگان آن بهمن ویرانگر سخت‌سَرانه در برابر این واژه‌پردازی می‌ایستند و چون نه تاب شنیدنش را دارند و نه توان دریافتنش را، به جان می‌کوشند تا از آن کاریکاتوری بی‌جان بسازند و بر آن بتازند۶.

آوردم که یکی از ویژگی‌های یک پنجاه‌وهفتی، یا شاید برترین ویژگی او، پایبندی به گفتمان‌های آن انقلاب است. پس بی‌جا نخواهد بود اگر برای واکاوی گونه‌شناسی۷ او نخست به گفتمان‌های آن انقلاب بپردازیم. شاید پیش از آن بد نباشد که بدانیم انقلابیون پنجاه‌وهفت چه نمی‌خواستند، یا با چه سر ستیز داشتند. آنچه آنان نمی‌خواستند آزادی‌های فردی و دموکراسی (که آنها را لیبرالی می‌نامیدند)، حقوق بشر و پلورالیسم (که آنها را بورژوایی می‌خواندند)، برابری شهروندان در برابر قانون و برابری زن و مرد و، در یک واژه، همهٔ دستاوردهای جهان مدرن بود. انقلابیون با همهٔ دستاوردهای جنبش مشروطه و بر فراز همهٔ آنها با سه گفتمان بنیادین آن یعنی «ایران‌گرایی»، «قانون‌گرایی» و «نوین‌گرایی» سر ستیز داشتند.  به‌جای آن، هستهٔ بنیادین گفتمان اسلامیست‌ها واژگان زیر را در برمی‌گرفت:

ـــ دشمنی با کیستیِ ایرانی؛

ـــ دشمنی با تاریخ پیش از اسلام؛

ـــ دشمنی با نمادهای ملّی مانند پرچم شیروخورشید و جشن‌های ملّی؛

ـــ دشمنی با مشروطه؛

ـــ دشمنی با دودمان پهلوی؛

ـــ مبارزه با استکبار جهانی؛

ـــ مبارزه با «رژیم اشغالگر قدس»؛

ـــ مبارزه برای احقاق حقوق حقهٔ ملّت مظلوم فلسطین؛

ـــ مبارزه با مستکبرین و مرفهین بی‌درد؛

ـــ مبارزه برای برپایی حکومت مستضعفین؛

ـــ مبارزه با فرهنگ غرب؛

ـــ پشتیبانی از مستضعفین جهان؛

ـــ امت‌گرائی شیعی؛

ـــ ستایش تهیدستی و پابرهنگی؛

بخش مارکسیستی کنشگران انقلاب اسلامی نیز ترجمان همین گفتمان‌ها را با واژه‌هایی دیگر بر پرچم خویش نوشته بود:

ـــ دشمنی با ناسیونالیسم ایرانی؛

ـــ دشمنی با فرهنگ ملّی؛

ـــ دشمنی با نمادهای ملّی مانند پرچم شیروخورشید و جشن‌های ملّی؛

ـــ دشمنی با مشروطه؛

ـــ دشمنی با دودمان پهلوی؛

ـــ مبارزه با امپریالیسم جهانخوار به سرکردگی امریکای جنایتکار؛

ـــ مبارزه با صهیونیسم (اسرائیل) سگ زنجیری امپریالیسم؛

ـــ مبارزه با سرمایه‌داری وابسته (بورژوازی کمپرادور)؛

ـــ مبارزه برای به قدرت رساندن کارگران و زحمتکشان (دیکتاتوری پرولتاریا)؛

ـــ مبارزه با فرهنگ منحط سرمایه‌داری جهانی؛

ـــ پشتیبانی از جنبش خلق فلسطین؛

ـــ انترناسیونالیسم پرولتری؛

ـــ ستیز با توانگری و ارج‌نهادن به تهیدستی در جایگاه یک ارزش بنیادین؛

این همانندی گفتمانی چندان هم مایهٔ شگفتی نبود. به وارونهٔ ناسیونالیسم ایرانی یا با نام بومی‌شدهٔ آن «ایران‌گرایی» که ریشه در خاک فرهنگ این سرزمین داشت، مارکسیسم یک ایدئولوژی وارداتی بود که برای پاگرفتن در این خاک نیازمند درختی بود که خود را بدان پیوند زند. این را که نورالدین کیانوری یکی از برجسته‌ترین چهره‌های مارکسیسم ایرانی گفته (نوادهٔ شیخ فضل‌الله نوری، از واپسگراترین چهره‌های روحانیت تبهکار شیعه)، البته که باید به پای شوخی تاریخ نوشت، ولی خویشاوندی پنهان «چپ» ایرانی با جهان‌نگری شیعهٔ اثنی‌عشری از این شوخی تلخ بسیار فراتر می‌رفت، از  پیوند «حزب کمونیست ایران» با آخوند واپسگرایی چون میرزا کوچک‌خان در جنبش جنگل گرفته تا جشن حزب توده برای بازگشت آیات عظام از تبعید و دیرتر خاموشی‌گزیدن آن در برابر ترور وحشیانهٔ احمد کسروی، و چند دهه دیرتر برآمدن سازمان‌های مارکسیستی از دل جبههٔ ملّی و چرخش ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق از اسلام  به مارکسیسم همه ریشه در این خویشاوندی پنهان مارکسیسم ایرانی و شیعهٔ امامیه داشتند. به‌ویژه که مارکسیسمی که از دریچهٔ نگاه لنین و استالین به ایران رسید، در چشم پرورش‌یافتگان تشیع اثنی‌عشری گوهرهایی بسیار آشنا در خود داشت. در این خوانش، که البته چندان هم نادرست نبود، کمون اولیه همان بهشت عدن بود، مالکیت خصوصی همان گناه آغازین یا خوردن میوهٔ ممنوعه، دوران‌های تاریخی (کمون اولیه، برده‌داری، فئودالیسم، سرمایه‌داری، سوسیالیسم، کمونیسم) همان هزاره‌گرایی، دترمینیسم تاریخی همان وعدهٔ الهی و عاقبت محتوم و پرولتاریا همان مهدی موعود. در پایان این چرخه، همان‌گونه که مارکسیست‌ها در جایگاه پیروان تنها ایدئولوژی برحق پای در جامعهٔ بی‌طبقهٔ کمونیستی می‌نهادند، شیعیان نیز در جایگاه تنها دینداران راستین (فرقه ناجیه)۸ به بهشت آسمانی می‌رفتند.

برای آنان که به‌درستی پنجاه‌وهفتی نامیده می‌شوند، انقلاب پنجاه‌وهفت یک نوستالژی است، نوستاژی معشوق ماه‌پیکری که نیمه‌شبان در آغوش حریفان خزید و دلباختگان خود را با تنی زخمدار و روانی رنجور برجای گذاشت. داستان پنجاه‌وهفتی‌ها و انقلابشان را می‌توان در یک همسنجی روان‌شناسانهٔ فردی با یک شکست عشقی همانند دانست، بدین‌گونه مایگان۹ هزارسالهٔ شعر پارسی با عاشق دل‌خسته و معشوق جفاکار این‌بار یک نمود سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یافت.

در پیشاروی این نگاه نوستالژیک به تاریخ است که یکی از سرشناس‌ترین پنجاه‌وهفتی‌ها جنایت وحشیانهٔ حماس در هفتم اکتبر را با آنچه خود آن را «حماسهٔ سیاهکل» می‌نامد، یکی می‌داند۱۰، در اینجا ستایش عشقِ به‌بارنشستهٔ دیگری، از درد عشق ناکام خود فرد می‌کاهد. انقلاب اسلامی برای پنجاه‌وهفتی‌ها نوستالژی روزگاری سپری شده است، روزگاری که ای‌بسا خود آن را نزیسته و درنیافته باشند. نگاهی به دو فهرست گفتمان‌های آمده در بالا بیفکنیم. هرکس که امروزه به این گفتمان‌ها یا دست‌کم بخشی از آنها پایبند باشد بی‌بروبرگرد یک پنجاه‌وهفتی است، حتا اگر دهه‌ای یا دهه‌هایی پس از آن بهمن ویرانگر چشم به این جهان گشوده باشد.

ولی برای کسانی که دل از مهر این عشق بی‌فرجام بریده‌اند، پنجاه‌وهفت یک کابوس تاریخی و فرهنگی و اجتماعی است، هر ایرانی‌ای که اندکی با گذشتهٔ سرزمین خویش آشنا باشد، این کابوس را در بیداری و با چشمان باز می‌بیند و در آن چون تروما یا آسیب روانی می‌نگرد، در خودآگاه و ناخودآگاه خود بدان بازمی‌گردد و با آمیزه‌ای از ناتوانی و اندوه و افسوس، کارگزاران آن انقلاب را می‌نکوهد.

مارکس در پیشگفتار ۱۸ برومر لوئی بناپارت می‌نویسد: «هگل در جایی آورده بود همهٔ رخدادها و چهره‌های تاریخی دو بار روی می‌دهند. ولی او فراموش کرد  این را هم بیفزاید که بار نخست تراژدی است، و بار دوم کمدی.» پنجاه‌وهفتی‌های امروز ولی تکرار آن شورشیان آرمان‌خواه، چه در رویهٔ تراژیک و چه در چهرهٔ کمیکْ آنها نیستند. آنان همچون راهبان آوازه‌خوان، ایستاده بر ویرانه‌های نیایشگاه ویران‌شدهٔ خویش بار سترگ اندوه یک عشق ناکام را بر دوش می‌کشند و واژهٔ «پنجاه‌وهفتی» هربار که در گوش هوششان می‌نشیند شرنگ تلخ آن شکست شیرین را در جانشان روانه می‌کند.

 

 


  1. Elitist

۲. آنچه در حکومت اسلامی انتخابات نامیده می‌شود، چیزی فراتر از یک رأی‌گیری نیست و هیچ پیوندی میان آن و اندریافت مدرن انتخابات نمی‌توان یافت.

  1. https://www.bbc.com/persian/iran-features-52۶۹۹۰۶۸
  2. https://taz.de/Kolumne-Die-eine-Frage/!5479349/
  3. Bundesvorstand

۶. در آیین سخنوری این شیوه را «مغالطهٔ پهلوان‌پنبه» می‌نامند.

  1. Typology

۸. مجوس بر هفتاد فرقه، یهودیت بر هفتادویک فرقه و نصارا بر هفتادودو فرقه تقسیم شد و امت من بر هفتادوسه فرقه تقسیم می‌شود و تنها یکی از این فرقه‌ها، فرقهٔ ناجیه است. نک: سنن ابن ماجه، ج۲، ص۳۶۴.

  1. Motif

۱۰. فرخ نگهدار: حماس مثل چریک‌های فدایی خلق عمل کرد. غزه سیاهکل است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Start typing to see posts you are looking for.