سایهٔ سنگین «۵۷ـیها»: بازخوانی یک تفکر و پیامدهای آن
در فضای سیاسی و اجتماعی ایران، اصطلاح «۵۷ـی» سالهاست که بار معنایی خاصی بهخود گرفته است. این واژه، که به گروهی از افراد و طرز فکری مشخص اشاره دارد، در میان منتقدان جمهوری اسلامی بار منفی داشته و نمادی از اشتباهات تاریخی خانمانسوز علیه بنیانهای فرهنگی و هویتی اصیل ایرانی به شمار میآید. اصطلاح «۵۷ـی» در اصل به افرادی اطلاق میشود که در انقلاب ۱۳۵۷ مشارکت داشتند یا از تغییرات بنیادین آن دوران حمایت کردند. این گروه شامل روشنفکران، روحانیون، چپگرایان، اسلامگرایان و معترضان به حکومت پهلوی بود که با هدف سرنگونی حاکمیت سلطنتی به خیابانها آمدند. اما آنچه این واژه را در سالهای اخیر پررنگتر کرده، نه صرفاً مشارکت آنان در انقلاب، بلکه پیامدهای آن انتخاب و حمایتهای پس از انقلاب است که منجر به تثبیت یک نظام استبدادی دیگر شد.
امروزه اصطلاح «۵۷ـی» نهتنها به گروهی خاص، بلکه به یک «تفکر» اشاره دارد؛ تفکری که بر موج احساسات و ایدئولوژیها سوار شد اما درعمل، میراثی از بحرآنها را برای ایران بر جای گذاشت. امروز، اکثریتی عظیم، از ملّیگرایان سیاسی گرفته تا بسیاری از شهروندان عادی ایرانی با رویکردی انتقادی به این جریان فکری مینگرند، چراکه نتیجهٔ آن را حاکمیت جمهوری اسلامی و وضعیت رقتبار کنونی کشور میبینند. به گونهای که شاید یکی از بزرگترین درسهای تاریخ معاصر ایران این باشد که هر حرکت اجتماعی و سیاسی، باید با آگاهی، شناخت دقیق و توجه به آینده همراه باشد ـــ در غیر این صورت، تاریخ تکرار خواهد شد. به همین علّت، ایرانگرایان که به ارزشهای هویتی و تاریخ و فرهنگ ایران اهمیت میدهند معتقدند که انقلاب ۵۷ باعث شد ایران از مسیر پیشرفت فاصله بگیرد و وارد دورهای از عقبماندگی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی شود.
اما «۵۷ـی» دقیقاً به چه کسانی اشاره دارد؟ این تفکر چه ویژگیهایی دارد و چرا همچنان در میان ملّیگرایان ایران منفور است؟ ۵۷ـیها در برههای از تاریخ ایران بهعنوان پیروان گفتمانهای متعددی ظاهر شدند که در میان آنها سه جریان فکری بیش از همه شاخص بود: اسلامگرایان سیاسی که به رهبری روحالله خمینی، در پی استقرار یک حکومت اسلامی بودند؛ چپگرایان و مارکسیستها که علیه امپریالیسم و سرمایهداری شورش کرده و به دنبال عدالت اجتماعی بودند؛ ملّی-مذهبیهایی که خواهان دموکراسی بودند اما درعمل نتوانستند مقابل سایر جریانها مقاومت سرنوشتسازی داشته باشند. درنهایت، غلبهٔ گفتمان اول بر سایر جریانات باعث شد که تفکر ۵۷ـی بیش از هر چیز با ایدئولوژی اسلامگرایی سیاسی گره بخورد، هرچند که بسیاری از چپگرایان و ملّیگرایان مذهبی نیز در آن برهه نقش مؤثری داشته و دارند. برای مثال، در بین این گروهها، جریاناتی مانند فرقهٔ مجاهدین خلق همچنان ازجمله برجستهترین حاملان و مدافعان تفکر ۵۷ـی شناخته میشوند.
در طول تاریخ ایران، هویت ملّی و فرهنگی این سرزمین یکی از اساسیترین ستونهای هویت مردم بوده است. اما پس از انقلاب ۵۷ این ستونهای فرهنگی دستخوش تغییراتی شد که بسیاری آن را یک حملهٔ سیستماتیک به هویت ایرانی میدانند. جمهوری اسلامی و حامیان ۵۷ـی آن از همان ابتدا تلاش کردند که هویت ملّی را به نفع هویت مذهبی تحتالشعاع قرار دهد، به گونهای که بسیاری از نمادهای تاریخی ایران که قرنها مورد احترام مردم بودند، یا کمرنگ شدند یا کاملاً حذف گردیدند. برای مثال، یکی از اولین اقدامات در این مسیر تغییرِ نام خیابانها و میدانهایی بود که به شخصیتهای تاریخی ایران اختصاص داشت. خیابانهایی که به نام کوروش، داریوش، فردوسی، و دیگر چهرههای بزرگ تاریخ ایران بودند، غالباً به نامهای مذهبی و یا انقلابی تغییر یافتند. در همان حال، تقویم ملّی ایران نیز تحت تغییرات گستردهای قرار گرفت؛ بسیاری از مناسبتهای ملّی کمرنگ شدند و جای خود را به مناسبتهای مذهبی دادند. حتی نوروز که ریشهای عمیق در فرهنگ ایرانی دارد با بیتوجهی حکومت مواجه شد و بارها تلاش شد که جشنهای مذهبی بهنوعی جایگزین آن شوند.
اما طبیعتاً این حذف تاریخی تنها محدود به تغییر نامها نبود. از دهههای ابتدایی انقلاب برخی کتابهای تاریخی که به دستاوردهای دوران پیش از اسلام در ایران میپرداختند از برنامههای درسی حذف شدند یا محتوای آنها تغییر کرد تا تاریخ ایران بیشتر از دریچهٔ اسلامی روایت شود. این در حالی بود که پیش از انقلاب هویت ملّی ایرانیان در کنار باورهای مذهبی آنها قرار داشت، نه در تقابل با آن. در کنار این، رسانههای حکومتی نیز به ترویج این گفتمان پرداختند که ایرانیت در برابر اسلامیت قرار دارد، و هرگونه تأکید بر هویت ملّی بهعنوان نوعی ناسیونالیسم افراطی معرفی شد؛ امری که حتی امروز نیز در گفتمان ۵۷ـی ها دیده میشود.
وابستگی به ایدئولوژیهای بیگانه؛ ایران در چنگال ایدئولوژیهای خارجی
در این میان سؤالی که مطرح است این است: آیا ۵۷ـیها واقعاً از ایرانگرایی متنفرند؟ طبیعتاْ نمیتوان همهٔ ۵۷ـیها را به یک چوب راند اما قابل انکار نیست که نشانههایی وجود دارد که برخی از آنها، آگاهانه یا ناآگاهانه، به تقابل با هویت ملّی پرداختهاند. در این راستا یکی از مهمترین ایراداتی که به تفکر ۵۷ـیها گرفته میشود، عدم توجه به منافع ملّی و وابستگی آنها به ایدئولوژیهای بیگانه است. در سالهای پیش از انقلاب، بسیاری از گروههای چپگرا، اسلامگرا و حتی برخی لیبرالهای مذهبی، نگاه خود را نه از درون تاریخ و فرهنگ ایران، بلکه از روی مدلهای فکری که در جهان آن زمان رواج داشت استخراج کرده و شدیداً تحت تأثیر «روح زمانه»[۱] که در آن سالها غالباً رنگ و بوی تفکرات اصطلاحاً چپ سیاسی و فرهنگی را داشت بودند. بهعبارت دیگر، این چپگرایان که عمدتاً از تفکرات مارکسیستی و لنینیستی الهام میگرفتند، مبارزات خود را بر اساس مدل انقلابهای کمونیستی طراحی میکردند، بیآنکه شرایط ایران را در نظر بگیرند. بسیاری از آنها بهجای توجه به فرهنگ بومی ایران در تلاش بودند که ایران را در قالب جنگهای طبقاتی جهانی تعریف کنند. آنها استدلال میکردند که سرمایهداری جهانی ـــ نماد آن: ایالات متحد ـــ اصلیترین دشمن مردم ایران است، بیآنکه توجه کنند که وابستگی اقتصادی و ایدئولوژیک به بلوک شرق میتواند بیش از اندازه برای کشور خطرناک باشد.
اسلامگرایان نیز به عنوان یکی از جریانات مهم موسوم به ۵۷ـی در جهتی دیگر، به ایدئولوژیهای وارداتی تکیه کردند. آنها بهجای آنکه مدل حکومت ایران را بر اساس تجربههای تاریخی کشور طراحی کنند، مدلی را پیشنهاد دادند که عملاً بر مبنای حکومتهای اسلامی هزار سال پیش بود، بدون در نظر گرفتن اینکه این مدل تا چه حد با ایران مدرن آن زمان ناسازگار است. ایدئولوژی صدور انقلاب نیز دقیقاً در همین راستا مطرح شد و ایران از یک کشور با روابط مستقل در منطقه به کشوری تبدیل شد که به امید گسترش «هلال شیعی»، به دنبال تأثیرگذاری ایدئولوژیک بر سایر کشورهای مسلمان ولو به قیمت تضعیف موقعیت داخلی خود بود. این سیاست، ایران را وارد دههها تنش و درگیریهای منطقهای کرد که حتی امروز نیز هزینههای هنگفتی را بر ایرانیان تحمیل کرده است. نتیجهٔ این وابستگی به ایدئولوژیهای بیگانه از فرهنگ ایرانی، دور شدن سیاستگذاریها از واقعیتهای کشور بود. بهجای اینکه منابع اقتصادی و انسانی کشور صرف توسعه ایران شود، صرف ماجراجوییهای ایدئولوژیک شد. این سیاست، ایران را به کشوری منزوی در سطح جهانی تبدیل کرد و مسیر توسعهای را که در پیش گرفته بود مختل ساخت.
سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی؛ از شعارهای آزادی تا واقعیت استبداد
یکی از تلخترین تناقضات انقلاب ۵۷، این بود که انقلابیون ایران با این وعده به خیابانها آمدند که پس از سرنگونی شاه، آزادیهای بیشتری بهدست خواهند آورد. شعارهای آن روزها، مملو از وعدههایی بود که از ایجاد دموکراسی، آزادی بیان و عدالت اجتماعی سخن میگفت. اما دیری نپایید که این وعدهها رنگ باختند و جای خود را به سرکوب سیستماتیکی دادند که حتی از بین خود ۵۷ـیها نیز قربانی گرفته و میگیرد. جمهوری اسلامی که از همان ابتدا نشان داد که کوچکترین نقد و مخالفتی را تحمل نمیکند، در سالهای اولیهٔ پس از انقلاب بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی و حتی برخی از همان چهرههایی که در انقلاب نقش داشتند را هدف سرکوبهای خشونتآمیز خود کرد. بسیاری از گروههایی که در کنار اسلامگرایان برای سرنگونی شاه جنگیده بودند، بهسرعت یا بهطور کامل حذف شدند یا مجبور به ترک کشور شدند: انقلاب فرزندان خود را میخورد اما بسیاری از این فرزندان گاه چنان پایبند به آرمانهای «۵۷» بودند که به قاتلان خود و هممسلکانشان در چارچوب جمهوری اسلامی رأی میدادند!
این سرکوبها نیز تنها به حوزهٔ سیاست محدود نماند. حقوق و آزادیهای فردی مردم نیز تحت کنترل شدید قرار گرفت. از محدودیتهای گسترده در پوشش زنان گرفته تا سانسور شدید رسانهها، همهٔ اینها باعث شد که جامعهٔ ایران به یکی از بستهترین جوامع جهان تبدیل شود. بهخصوص در سالهای اخیر تحدید آزادیهای فردی به اوج خود رسیده است؛ حجاب اجباری، سرکوب اعتراضات مسالمتآمیز و نظارت گسترده بر زندگی خصوصی مردم تنها بخشی از این وضعیت اسفناک است. یکی از مهمترین نمونههای این سرکوبها اعتراضات گستردهٔ مردم ایران در سالهای اخیر بوده است. از اعتراضات آبان ۹۸ تا جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ میلیونها ایرانی به خیابانها آمدند تا نارضایتی خود را از وضعیتی که درواقع ماحصل تفکر ۵۷ـی بوده است، نشان دهند. اما پاسخ حکومتِ برآمده از انقلاب ۵۷ چیزی جز خشونت و سرکوب نبود. تنها در آبان ۹۸ بیش از ۱۵۰۰ نفر از معترضان، عمدتاً جوانان، در خیابانها کشته شدند. در اعتراضات ۱۴۰۱ بار دیگر صدها نفر به قتل رسیدند و هزاران نفر بازداشت و شکنجه شدند: هدیهای دیگر از تفکری که شاه فقید ایران را دیکتاتور نامید و برای سرنگونیاش انقلاب کرد اما برای قاتلان جوانان آزادیخواه ایران در چرخشی استراتژیک و سیاسی استمراری را طلبید که در پناه آنچه «اصلاحطلبی» نام گرفت مددکار تاراج روزافزون ایرانزمین توسط جمهوری اسلامی گردید. ماحصل این استمرار امروزه این است که در سال ۲۰۲۴ ایران همچنان یکی از بالاترین آمارهای اعدام را در جهان داشت. بر اساس گزارش سازمانهای حقوق بشری، تنها در شش ماه نخست سال ۲۰۲۴ بیش از ۹۰۰ نفر در ایران اعدام شدهاند. بسیاری از این اعدامها مربوط به مخالفان سیاسی و فعالان حقوق بشر و حتی نوجوانانی بوده است که در جریان اعتراضات مسالمتآمیز دستگیر شدند؛ میراث ۵۷ـیها برای ایران حقیقتاً «وحشت بزرگ» بود!
سرکوب، بیتوجهی به حقوق مردم، و عدم تحمل هیچگونه صدای مخالف واقعیتهایی هستند که نشان میدهد که جمهوری اسلامی همان مسیری را ادامه میدهد که تفکر ۵۷ـیها را برای آن پایهریزی کردند؛ از این رو، بسیاری از مردم ایران، بهویژه نسل جوان، انقلاب ۵۷ و تفکری را که منجر به آن شد بزرگترین فاجعهٔ تاریخ معاصر کشور میدانند؛ فاجعهای که هنوز هم تاوان آن را میدهند. آنچه انقلاب ۵۷ را از بسیاری از انقلابهای دیگر در جهان متمایز میکند این است که نیرویی که در ابتدا مدعی آزادی و عدالت بود خیلی زود به سمت استبداد مطلق رفت. اما چگونه چنین فاجعهای رخ داد؟ چه اشتباهاتی باعث شد که انقلابی که وعده داده بود که نویدبخش آیندهای بهتر باشد به یکی از سیاهترین دورههای تاریخ ایران منجر شود؟
بر اثر عدم درک واقعیتهای اجتماعی و سیاسی، بسیاری از ۵۷ـیها این تصور را داشتند که سرنگونی حکومت شاه فقید ایران بهخودیخود باعث ایجاد آزادی و عدالت و پیشرفت خواهد شد. آنها بدون فرصتدادن به اصلاحات مدنظر شاه، گمان میکردند که بهمحض کنار رفتن او فضای دموکراتیک برقرار شده و تمامی مشکلات کشور به شکل خودکار حل خواهد گشت. اما آنچه از تحلیلهای آن دوران و شعارهای انقلاب برمیآید، این است که بسیاری از انقلابیون نه درکی عمیق از سازوکارهای قدرت داشتند و نه توانایی طراحی جایگزینهای منطقی برای آیندهٔ کشور را. آنها هیچ الگوی مشخصی برای حکومت آینده ارائه نکرده بودند و صرفاً به مخالفت با شاه و تبلیغ براندازی اکتفا کرده بودند. درواقع انقلابیون ۵۷ـی بهجای تدوین یک ساختار جایگزین صرفاً به تخریب رژیم موجود پرداختند و همین خلأ فضا را برای ظهور دیکتاتوری تمامیتخواه جمهوری اسلامی باز کرد.
همچنین، با ایجاد اتحادهای ناپایدار و غیرمنطقی، نیروهای چپ، اسلامگرایان و لیبرالهای مذهبی، با وجود تفاوتهای عمیق ایدئولوژیک، در مقطع انقلاب تصمیم گرفتند با هم رژیم شاه را سرنگون کنند. این اتحاد اما نه بر مبنای یک توافق استراتژیک بلندمدت، بلکه صرفاً بر پایه یک هدف مشترک (براندازی نظام سلطنتی) شکل گرفته بود. به همین دلیل، پس از پیروزی انقلاب، این ائتلاف ناپایدار به سرعت فروپاشید. چپگرایان که بخش عمدهای از بدنه اجتماعی اعتراضات را تشکیل میدادند، گمان میکردند که میتوانند پس از سقوط شاه، سهمی در قدرت داشته باشند، اما واقعیت این بود که اسلامگرایان، بهویژه جناح خمینی، از همان ابتدا برنامهای برای حذف تمامی رقبای خود داشتند. تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب، لیبرالها و ملّیگراها از قدرت کنار گذاشته شدند و پس از آن، چپها نیز یا سرکوب شدند یا مجبور به ترک کشور گردیدند. این اشتباه استراتژیک از عدم شناخت کافی نیروهای انقلاب نسبت به یکدیگر ناشی میشد. چپها و ملّیگراهای ۵۷ـی تصور میکردند که میتوانند در کنار اسلامگرایان حکومت کنند، درحالیکه رهبران مذهبی از همان ابتدا برنامهای برای قبضهٔ کامل قدرت داشتند. درواقع اعتماد بیچونوچرای انقلابیون ۵۷ـی به خمینی از دیگر اشتباهات آنها بود. خمینی که تا پیش از انقلاب چهرهای نسبتاً ناشناخته برای بسیاری از مردم بود، با حمایت رسانههای داخلی و خارجی، بهعنوان رهبر بلامنازع انقلاب معرفی شد. بسیاری از انقلابیون، بدون آنکه نظرات و سوابق و برنامههای او را بهدقت بررسی کنند، او را بهعنوان رهبر پذیرفتند و شعارهای فریبندهای مانند «دیگر نمیخواهد کسی شاه باشد، خود مردم شاه هستند» را باور کردند. مردم ایران بدون در نظر گرفتن تاریخ استبداد مذهبی در کشور، خمینی را شخصیتی معصوم و منجیگونه تصور کردند. این درحالی بود که او در همان اولین سخنرانی خود پس از بازگشت به ایران بهصراحت اعلام کرد که به دنبال دموکراسی نیست و به «جمهوری اسلامی» معتقد است. با این حال، بسیاری از نخبگان سیاسی ۵۷ـی، همچنان به او اعتماد داشتند و بسیاری از فرصتها برای جلوگیری از تثبیت قدرت او را از دست دادند.آنان گمان میکردند که حکومت اسلامی نمیتواند مستبد باشد و بسیاری آنان تصور میکردند که روحانیت، برخلاف نخبگان نظامی و سیاسی، علاقهای به قدرت ندارد و صرفاً بهدنبال اجرای قوانین الهی است!
انقلاب ۵۷ نهتنها نظم داخلی ایران را بر هم زد، بلکه پیامدهای گستردهای در سطح اقتصادی و بینالمللی داشت که بسیاری از ۵۷ـیها آن را پیشبینی نکرده بودند. یکی از مهمترین تبعات این انقلاب، کاهش شدید سرمایهگذاریهای خارجی در ایران و خروج گسترده سرمایهها از کشور بود. در ماههای نخست پس از انقلاب بسیاری از شرکتهای خارجی فعالیتهای خود را در ایران متوقف کردند و بهدنبال آن هزاران متخصص و نخبهٔ ایرانی مجبور به ترک کشور شدند. همچنین، از دیگر پیامدهای برآمده از تفکر ۵۷ سیاستهای جمهوری اسلامی در قبال کشورهای غربی است که باعث شد ایران بهسرعت تحریمهای شدید اقتصادی را تجربه کند. تحریمهایی که تا امروز ادامه دارد و منجر به بحرانهای اقتصادی، تورم، بیکاری و کاهش ارزش پول ملّی شده است. از سوی دیگر، ایران که تا پیش از انقلاب یکی از بازیگران کلیدی منطقه بود، بهسرعت روابط دیپلماتیک خود با بسیاری از کشورها را فدای ایدئولوژیهایی مانند «آرمان فلسطین» نمود و درگیر جنگهای نیابتی و تنشهای منطقهای شد.
نتیجهٔ همهٔ این اشتباهات، کشوری است که در آن نه آزادی وجود دارد، نه رفاه اقتصادی، و نه امنیت اجتماعی. ۵۷ـیها با تصمیمات و اشتباهات خود، ایران را از یک مسیر توسعهٔ فزاینده خارج کردند و وارد چرخهای از بحرانهای بیپایان کردند که تا به امروز ادامه دارد. آنچه در این میان همچنان لاینحل باقی مانده است، پروندهٔ باز عذرخواهی تفکر ۵۷ از نسل جوانی است که نمیداند تاوان کدامین کناه را میپردازد….
[۱]. Zeitgeist به آلمانی.