شمارهٔ ۱۰، کالبدشکافی پنجاه‌وهفتی‌ها, مقاله

«موش‌های کور» پراکسیس انقلابی در رسانه‌ها

«موش‌های کور» پراکسیس انقلابی در رسانه‌ها

موش‌های کور پراکسیس انقلابی در رسانه‌ها، نیما قاسمی

«موش‌های کور» پراکسیس انقلابی در رسانه‌ها

«فیلسوف، که عاشق حکمت است، باید در عشق خود به حقیقت آزموده شود؛ تنها چنین فردی که دانش فرم‌های ابدی و تغییرناپذیر را دارد، شایستهٔ حکمرانی است.»

کتاب ششم جمهوری، افلاطون

 

رابرت نازیک، (Robert Nozick) استاد سابق فلسفهٔ دانشگاه هاروارد، در نوشته‌ای به نام «چرا روشنفکران با سرمایه‌داری مخالف‌اند؟» تفکیک‌های مفیدی می‌کند که برای درک مفهوم «روشنفکر» به شیوه‌ای که انسان معاصر عموماً تجربه کرد، کمک می‌کند. او می‌نویسد:

«مقصود من از روشنفکران، همهٔ مردم هوشمند یا در حد معینی از تحصیلات نیستند بلکه غرض کسانی‌اند که در حرفه و شغلشان با ایده‌ها و اندیشه‌ها در قالب واژه‌ها سروکار دارند و به موج واژه‌هایی که دیگران دریافت می‌کنند شکل می‌دهند. از جملهٔ این واژه‌پردازان باید از شاعران، داستان‌نویسان، ناقدان ادبی، روزنامه‌نگاران و بسیاری از استادان دانشگاه یاد کرد.»(۱)
او پردازندگان اطلاعات کمّی و یا هنرمندان نقاش یا مجسمه‌ساز و یا فیلمبرداران را که در رسانه‌های بصری کار می‌کنند خارج از شمول این اصطلاح دانست. چون واژه‌پرداز نیستند. به اعتقاد او، مخالفت آنها با نظام سرمایه‌داری فراتر از حد عادی نیست. نازیک اضافه می‌کند که واژه‌پردازان، یا همان روشنفکران، در جامعهٔ سرمایه‌داری از قضا «وضعشان خوب است» و از آزادی کامل هم برای بیان و تبلیغ ایده‌هاشان برخوردارند.

با توجه به تبلیغات سنگینی که علیه دوران پهلوی در ایران شده است، ممکن است کسانی فکر کنند که در ایران برای روشنفکران آزادی وجود نداشت. این در حالی‌ست که صرفاً نسبت به محتواهایی که علناً زیر عنوان مارکسیسم منتشر می‌شد، حساسیت وجود داشت و از این حیث جامعهٔ آن روز ایران با جامعهٔ سرمایه‌داری ایالات متحد فرقی نداشت که در دههٔ پنجاه میلادی حتی یک موج تندروی برخورد با کمونیسم را تجربه کرده بود.۲ بسیاری از هنرمندان ایرانی که سوابق چپ‌گرایانه داشتند ـــ مانند نصرت کریمی که اخیراً مستند شش‌قسمتی دربارهٔ زندگی حرفه‌ایش منتشر شد و یا ساعدی و ابتهاج و براهنی و شاملو که در تئاتر و نمایشنامه‌نویسی و شعر فعالیت می‌کردند ـــ منعی برای فعالیت نداشتند. کریمی گزارش می‌دهد که پس از اقامت ده‌ساله در اروپای شرقی وقتی خواست که به ایران بازگردد واهمه داشت که ساواک او را احضار خواهد کرد. اما نه‌تنها چنین نشد بلکه مهرداد پهلبد، در مقام وزیر فرهنگ و هنر، به او سمت داد.۳

نازیک می‌گوید که روشنفکران با توجه به اینکه دایرهٔ لغات وسیعی دارند و بر زبان مسلطند، خود را شایسته‌تر از بسیاری از گروه‌های اجتماعی و اصناف می‌بینند و انتظار دارند که در رأس امور جامعه باشند. نازیک به‌طور مشخص یادآوری می‌کند که از زمان افلاطون و ارسطو ـــ یعنی از زمانی که افکار و عقاید امکان ثبت و نگارش پیدا کردند ـــ چنین احساسی به صورت قوی میان اهالی ادبیات و ایده وجود داشته است. مورد شخص افلاطون که معتقد بود در یک جامعهٔ ایدئال فیلسوفان حاکم خواهند بود، مثال‌زدنی‌ست.
این استاد سابق دانشگاه هاروارد اشارهٔ کوتاهی هم به نظر فون‌میزس می‌کند که معتقد بود روشنفکران با سرمایه‌داران موفق نشست و برخاست دارند و در مقایسهٔ وضع زندگی خود با آنها خشمگین می‌شوند. نازیک می‌گوید مربیان رقص و ورزش هم با سرمایه‌داران موفق نشست و برخاست دارند اما نرخ مخالفت ریشه‌ای با سرمایه‌داری در میان آنها به‌اندازهٔ روشنفکران نیست. لاجرم، اهمیت زیادی برای معاشرت قائل نمی‌شود و آن را به‌تنهایی کافی نمی‌داند. او در بیان خصلت‌هایی از نظام سرمایه‌داری که موجب خشم و نارضایتی قشر روشنفکر می‌شود می‌نویسد:

«گذشته از هدیه و ارثیه و برد در قمار در جوامع آزاد، بازار در توزیع کسی را بهره‌مند می‌کند که پاسخگوی تقاضاهای محسوس دیگران و ابرازشده از طریق بازار باشد؛ و اینکه چقدر بدین‌نحو [ثروت را] توزیع‌ کند به این بستگی دارد که تقاضا چه اندازه و عرضهٔ بدیل به چه میزان است. [لاجرم ] بازرگانان و کارگران ناموفق به‌قدر روشنفکران واژه‌پرداز با نظام سرمایه‌داری دشمنی ندارند. تنها چیزی که به دشمنی منجر می‌شود این احساس است که برتری شخص ناشناخته مانده، و حق او پایمال شده است.»۴

برای ایرانیان امروز که صدای غلامحسین ساعدی را دست به دست می‌چرخانند که با انزجار از شادمانی همه‌روزهٔ مردم و از خانم‌های بزک‌دوزک‌شدهٔ روانه به سوی «جشن هنر شیراز» شکایت می‌کند، درک دیدگاه نازیک آسان است. او می‌گوید روشنفکران بیش از هر قشر یا صنف دیگری در نظام سرمایه‌داری احساس ضرر می‌کنند چون تسلط بر ادبیات ـــ در معنای کلاسیک ـــ و برخورداری از سواد (literacy) ـــ در معنای کلاسیک ـــ را شایستگی راستین می‌شمرند و چون نظام مبتنی بر بازار آزاد بر قاعدهٔ دیگری عمل می‌کند، لاجرم یک روشنفکر به‌مراتب بیشتر از سرمایه‌دار یا سوداگری که نتوانسته موفق شود از دست سرمایه‌داری خشمگین است.

بسیاری از سینماگران نامی سینمای ایران که که تلاش می‌کردند با استفاده از آثار فاخر ادبی ـــ نمایشنامه‌ها یا رمان‌ها ـــ اثری سینمایی بسازند (نمونه‌ها: آرامش در حضور دیگران، ناصر تقوایی؛ گاو، داریوش مهرجویی؛ شازده احتجاب، بهمن فرمان‌آرا) با تسامح در تعریف نازیک از روشنفکر می‌گنجند؛ اگرچه خود واژه‌پرداز نبوده‌اند. ژست‌های اعتراضی این روشنفکران سینماگر و حتی بهرام بیضایی ـــ که خود بیشتر تئاتری بود ـــ علیه سیستم و سیاست‌هایش، بازتاب نوعی نارضایتی‌ست که شاید محصول عدم توفیق کامل در گیشه بود. آثار آنها که گاهی «سینمای موج نو» ایران نامیده می‌شود، در رقابت با فیلمفارسی‌ها که عناصر عامه‌پسندی مانند رقص و زد و خوردهای کافه‌کاباره‌ای و صحنه‌های سکسی فراوان داشت طبیعتاً شانس زیادی نداشت که توفیق بیابد و به‌هرحال نوع خاصی از سینما محسوب می‌شد.
در فضای رسانه‌ای جدید ایران که محصول رادیکالیزه‌شدن اوضاع سیاسی و به‌تبع آن محتواهای رسانه‌ای‌ست، اصطلاح «پنجاه‌وهفتی» به‌نحو کنایه‌آمیزی به همین گروه اجتماعی اشاره دارد. اگرچه تحت‌الفظی، پنجاه‌وهفتی به تمامی طیف‌های رنگارنگ اپوزیسیون نظام قبل اطلاق می‌شود که پس از خروج شاه از کشور زمینه را برای فعالیت خود مساعد دیدند، اما این لفظ به‌نحو کنایه‌آمیزی کسانی را نشانه می‌گیرد که در چهار دههٔ اخیر ژست اپوزیسیون خود را حفظ کرده‌اند و حتی به‌عنوان منتقد نظام جمهوری اسلامی نزد لایه‌هایی از اجتماع اعتبار کسب کرده بودند. به مجرد چند سال پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، سازمان آخوند شیعه و گروه‌های بلافاصله نزدیک به آن، بدنهٔ اداری و کارگزاری نظام جدید را پر کردند و مابقی گروه‌ها که در تنوع کم نبودند مانند هواداران مصدق (موسوم به ملّی-مذهبی)، سازمان‌های چریکی اسلامی-مارکسیستی مانند سازمان مجاهدین (به رهبری مسعود رجوی) و سازمان‌هایی مانند فداییان و پیکار که مارکسیست‌های ارتدوکس بودند، نتوانستند سهمی در این «پیروزی» داشته باشند و بنابراین فرصتی برای حفظ موضع منتقدانه پیدا کردند.

عنوان کنایه‌آمیز «پنجاه‌وهفتی» را بنابراین باید بیشتر متوجه کسانی دانست که انقلابی باقی ماندند حتی پس از آنکه انقلاب ۵۷ نظام سیاسی خود را مستقر کرد. برای روحیهٔ هژمونیک «انقلابیگری» (revolutionism) در آن دوره از نظم بین‌الملل، این خود یک ضرورت محسوب می‌شد که کنش انقلابی هرگز از دست نرود. قابل توجه است که انقلابیگری به دردسری برای نظام شوروی سابق هم تبدیل شده بود و اولین رهبر آن، لنین، ناچار شده بود «چپ‌روی» را یک بیماری بنامد و رساله‌ای در مورد این بیماری بنویسد! خلاصهٔ پیام لنین این بود که شما نمی‌توانید تا ابد انقلابی باقی بمانید و پس از تأسیس یک دولت مستقر می‌بایست انقلابیگری را به نفع محافظه‌کاری ترک کنید. چنین بحرانی در ایران پس از پنجاه‌وهفت هم تجربه شد و طبرزدی به‌عنوان یک دانشجوی مسلمان انقلابی توضیح داد که ما لقب «امام» را به این علّت برای رهبر دوم نظام به کار بردیم که تأکید کنیم ولی فقیه رئیس سیستم موجود نیست. اگر او رئیس سیستم باشد طبیعتاً باید از سیستم خود دفاع کند؛ و حال آنکه انقلاب تعطیل نمی‌شود و ولی فقیه رهبر انقلاب است نه رهبر سیستمی که پس از پیروزی انقلاب در مرحلهٔ اول تأسیس شده است! اصطلاح شیعی «امام» در سنّت شیعی‌گری به رهبر فرقه‌های متنوعی اطلاق می‌شده است که مشی مسلحانه علیه دولت‌های موجود داشتند و بنابراین «خوش‌ذوقی» این طیف‌های مسلمان انقلابی، سوابق تاریخی این نوع رفتار سیاسی را هم در سرزمین‌های ایرانی آفتابی می‌کند.۵

با این حال، پنجاه‌وهفتی‌ها را به دو دستهٔ بزرگ «اهل میدان» و «اهل رسانه» می‌توان تقسیم کرد. پنجاه‌وهفتی‌های اهل میدان کسانی‌اند که غالباً در اردوکشی‌های خیابانی و اقدامات مسلحانه (ترور) فعالیت دارند و اهالی رسانه همان واژه‌پردازان مدنظر نازیک خواهند بود که با لفظ «روشنفکر» منطبق شده‌اند. اگر به تبار تاریخی پنجاه‌وهفتی‌ها رجوع کنیم این موضوع فوق‌العاده جالب و درخور تأمل است که یک خبرنگار آمریکایی مستقر در تهران، در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۹۵۱ میلادی، در توضیح تنوع گروه‌هایی که زیر عنوان «جبههٔ ملّی» به رهبری مصدق جمع شده بودند، نوشته بود: «… در میان این گروه‌ها، مجاهدین اسلام و «حزب زحمتکشان» [به ریاست مظفر بقایی]، مهم‌ترین‌ها هستند. باقی گروه‌ها چیزی بیش از محافل سیاسی کوچک نیستند.»

این جملات مایکل کلارک (Michael Clark) است که گزارش او از پیروزی محمد مصدق در انتخابات پارلمانی سال ۱۳۳۰ برای او دردسرآفرین شد. چون ترور را «متحد خاموش» (Silent Ally) مصدق خوانده بود و به پیروزی معنادار ۹۰ بر صفر او در انتخابات پارلمانی پس از حذف فیزیکی رزم‌آرا، در عنوان و متن مقالهٔ خود اشاره کرده بود.۶ دولت مصدق کلارک را اخراج کرد. اکنون که مقالهٔ او در نیویورک تایمز را مرور می‌کنیم از تیزبینی واقع‌بینانهٔ او از اوضاع سیاسی ایران در شگفت می‌شویم؛ واقع‌بینی‌ای که بعدها در روایت‌سازی‌ها و پروپاگاندای سنگین همهٔ پنجاه‌وهفتی‌ها گم شد.۷ هواداران مصدق سالیان درازی از بی‌وفایی مردم به مصدق گفتند و اینکه پس از «کودتای ۲۸ مرداد»، مردم به هواداری از او به خیابان نیامدند. آنچه آنها پنهان می‌کردند این واقعیت بود که مصدق را اسلام‌گرایان به قدرت رساندند: «فدائیان اسلام» رقیب او، رزم‌آرا، را ترور کردند و زمینه را برای ترساندن فراکسیون اکثریت پارلمان و رأی تمایل به نخست‌وزیری مصدق هموار کردند. مصدق پس از تصدی قدرت به علّت طرح درخواست‌های غیرقانونی و رد آن از ناحیهٔ شاه استعفا کرد و در این مرحله، این آیت‌الله کاشانی بود که با تحریک مردم مسلمان به تظاهرات، شاه را به عقب‌نشینی وادار کرد. به‌عبارت دیگر، آن مردمی که مصدق را به قدرت رساندند و در قدرت مدتی حفظ کردند، به علّت اختلاف بعدیِ رهبرشان کاشانی با مصدق دیگر مایل نبودند از او حمایت کنند. این شکافی میان اهالی میدان و مابقی کنشگران سیاسی مخالف پادشاهی پارلمانی بود. اختلافی که بعدها هم سر باز کرد و رتبهٔ سیاسی «مردم همیشه در صحنه» را از آن محافل پراکنده و کوچک که در بهترین حالت مقاله‌نویسان خوبی بودند، جدا کرد.

در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی، طیف‌های بیشتری از واژه‌پردازان به اهمیت و اولویت «پراکسیس انقلابی» پی برده و اسلحه دست گرفتند. درواقع همین برههٔ زمانی‌ست که تقسیم‌بندی ما را میان «اهل میدان» و «اهل رسانه» تا حدی مخدوش می‌سازد. مازیار بهروز حتی گزارش می‌کند که بخشی از اعضای جوان‌تر «جبههٔ ملّی ایران» در سال‌های دههٔ ۱۳۴۰ مارکسیست شده و گروهی به نام «اتحاد کمونیستی» را تشکیل دادند.۸ روایت بهروز از غالب این گروه‌های مارکسیستی-کمونیستی، روایت شکست آنها از ساواک و فرار رهبرانشان به خارج از کشور است. بنابراین، جناحی از پنجاه‌وهفتی‌ها که رهبری آخوندهای شیعه و به‌ویژه خمینی را پذیرفته بودند، همچنان می‌توانستند ـــ و می‌توانند ـــ خود را صاحبان و عاملان اصلی انقلاب پنجاه‌وهفت معرفی کنند. یک ضرب‌المثل فارسی می‌گوید «کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد.» کار را آنها تمام کرده بودند و بنابراین تخم‌مرغ‌هایش را هم آنها برداشت کردند.

پس خیلی زود دوباره اوضاع مانند سابق شد و جای استقرار اهل میدان و اهل رسانه دو تا شد؛ اما راهشان یکی باقی ماند. این جدایی در مشی، نوعی تقسیم‌کار میان هواداران یک مجموعه آرمان‌های سیاسی-ایدئولوژیک است؛ چیزی که در قضیهٔ اسرائیل‌ستیزی در سطح بین‌المللی هم آشکارا دیده می‌شود: آنها که در میدان علیه اسرائیل می‌جنگند رهبران سازمان‌های اسلام‌گرا و عموماً فوق‌العاده مذهبی و جزمیت‌اندیش‌اند و پایگاه اجتماعی خود را دارند؛ اسرائیل برای آنها نمایندهٔ امپریالیسم غرب در منطقه است. اما آنها که حمایت رسانه‌ای برای این نوع تروریسم فراهم می‌کنند عموماً مسلمان نیستند؛ همان واژه‌پردازان یا روشنفکرانی مانند جودیث باتلر (Judith Butler) یا کارلو گینزبرگ (Carlo Ginzburg) هستند. اولی مشهورتر است و اظهارات علنی‌اش در مصاحبه با روزنامه‌ای آلمانی به نام فرانکفورتر روندشاو در سال ۲۰۰۶ در حمایت از حزب‌الله لبنان و حماس برایش رسوایی به ارمغان آورد. او مدعی شد این سازمان‌ها جنبش‌های آزادی‌بخش‌اند و باید بخشی از جبههٔ چپ شمرده شوند.
این دومی که خود یک ایتالیایی یهودی‌تبار است، در مصاحبه با یک مجلهٔ سینمایی ایرانی در شهریور ۱۴۰۳ در پاسخ به این سؤال که جایگاه مارکسیسم در ایتالیای امروز را چطور می‌بیند، این پاسخ معنادار را می‌دهد: «اگرچه مارکسیسم ممکن است یک نیروی مسلط در گفتمان ایتالیایی معاصر نباشد، ایده‌ها و اصول آن همچنان به‌شکلی آرام و مداوم جریان‌های اجتماعی و فکری را شکل می‌دهند.» گینزبرگ در همین مصاحبه که عنوانش برجسته‌سازی جمله‌ای از اوست: «همدستی پنهان میان نتانیاهو و حماس مانع از توافق میان آنها می‌شود» می‌گوید که مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت با استفاده از هملت شکسپیر، استعارهٔ «موش کور» را به نیروهای انقلابی اطلاق می‌کند وقتی که به نظر می‌رسد غیرفعال‌اند اما درواقع مانند موش کور به‌صورت زیرزمینی فعالیت می‌کنند! یک مصداق حرف او می‌تواند سازمان تروریستی حماس باشد که حملهٔ وحشیانهٔ هفتم اکتبر را علیه انسانیت رقم زدند و این متفکر نومارکسیست احتمالاً آنها را همان موش‌کورهای مارکس (یعنی نیروهای انقلابی که از تونل‌های زیر زمین فعالیت می‌کنند) می‌داند. یک مصداق دیگر می‌تواند آن دسته از اهل رسانه باشند که این‌گونه حملات را در رسانه‌ها توجیه می‌کنند و خواهان امتیازدهی به گروگان‌گیران حماس‌اند. خود او از این دسته است. هرچه باشد آنها همان نیروهای سابق انقلابی علیه نظام سرمایه‌داری‌اند که انقلابیگری‌شان را امروز پنهان می‌کنند. آنها فقط به نظر می‌رسد که دیگر وجود ندارند! شایان ذکر است که بهانهٔ این مصاحبه، ترجمهٔ اثری از او به نام پنیر و کرم‌ها به فارسی‌ست. او در این اثر یک متهم به ارتداد کاتاری به نام مونوکیو را در قرون وسطای اروپا کشف کرده که در منزلش قرآن پیدا شده است!۹

این واژه‌پردازان که مدتی اسلحه به دست گرفته بودند هیچ‌گاه در میدان چندان موفق نبودند؛ دست‌کم نه به اندازهٔ همرزمان تروریست مسلمان خود. بسیاری از آنها را خمینی در سال ۶۷ اعدام کرد درحالی‌که حکم زندانشان تمام شده بود و می‌بایست آزاد می‌شدند. آنهایی که اعدام نشدند، برخی در داخل ماندند و سر از سریال‌های تلویزیونی درآوردند. محمدرضا شریفی‌نیا احتمالاً مشهورترین نمونه است که توبه کرد و به چهرهٔ سینمایی تبدیل شد! سر و کلٔه برخی دیگر از این طیفِ واژه‌پردازان ـــ به‌ویژه آنهایی که سابقه‌ای در میدان نداشتند و بنابراین تا سال‌ها امکان فعالیت در داخل ایران برای آنها مهیا بود ـــ در روزنامه‌های جریان موسوم به اصلاح‌طلب پیدا شد. بخشی از این نیروها بعد از سرکوب طیف موسوم به اصلاح‌طلب، که همان جناح چپ حزب (سابق) جمهوری اسلامی بودند، در رسانه‌های برون‌مرزی به‌ویژه در استودیوی خبر بی‌بی‌سی متمرکز شدند. طیف بیشتری از آنها در خارج از کشور، راه دانشگاه را در پیش گرفتند و در تلویزیون‌های برون‌مرزی با عنوان «کارشناس» راهِ سابق را ادامه دادند.

لفظ «روشنفکر» برای ایرانیان نوگرا با نام‌هایی مانند آخوندزاده، کرمانی، عشقی، ایرج میرزا، فروغی، کسروی و تقی‌زاده معنا شد. وجه مشترک همهٔ آنها معرفی مفاهیم جدید به ایرانیان و تلاش برای نوسازی شیوهٔ سنّتی حکمرانی ایرانی ـــ یعنی پادشاهی ـــ بود. هیچ‌کدام از آنها در معنای دقیق کلمه «اسلام‌ستیز» نبوده‌اند اگرچه منتقد هژمونی فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی در جامعهٔ ایرانی بوده‌اند. از دههٔ بیست به بعد کسانی پیدا شدند که، در معنای مدنظر نازیک، واژه‌پرداز بودند و تولید محتوا می‌کردند اما کارشان را در توجیه انگیزش‌های توده‌های مسلمان می‌توان خلاصه کرد. نگارنده در گذشته پیشنهاد کرده که لفظ «ناروشنفکر» را برای این دسته از روشنفکرنمایان به کار ببریم تا آنها را از روشنفکر در معنای قابل احترام کلمه متمایز کنیم. ناروشنفکران کسانی‌اند که خلاقیت زبانی خود را در خدمت توجیه احساسات ابتدایی توده‌ها خرج می‌کنند و لاجرم، به خود و به همان توده‌ها صدمه می‌زنند. رصد این ناروشنفکران در سیاست معاصر ایران نشان می‌دهد که در رسیدن به میز و صندلی مدیریت ناکام بوده و غالباً در تحریریهٔ رسانه‌ها و مقابل دوربین تلویزیون‌ها فعالیت کرده‌اند. خشم عمومی از رسانه‌های موجود ـــ به‌استثنای یک یا دو مورد ـــ و از تیپ اجتماعی-سیاسی (نا)روشنفکر که به‌ویژه در چند سال اخیر فوق‌العاده بالا گرفته است، بازتاب افزایش خودآگاهی سیاسی ایرانیان و وقوف آنها به کارکرد منفی این تیپ اجتماعی-سیاسی‌ست. اما نسل جدیدی از روشنفکران در شرف ورود مؤثر به حیات سیاسی ایرانیان‌اند که با نقد (نا)روشنفکران نسل قبل آغاز کرده‌اند. تحلیل آنچه آنها هستند و آنچه آنها تاریخاً خواهند کرد به زمان بیشتر و به فرصت دیگر نیاز دارد.

 


 

۱. فلسفه و جامعه و سیاست؛ گزیده و نوشته و ترجمه از عزت‌الله فولادوند، نشر ماهی، ۱۳۸۶،  صص: ۲۴۵-۲۴۶.

۲. این دوره با نام مک‌کارتیسم مشهور است. مک‌کارتیسم (McCarthyism) به دوره‌ای در دههٔ ۱۹۵۰ در ایالات متحده اشاره دارد که طی آن موجی از ترس و سرکوب سیاسی علیه افرادی که مظنون به همکاری یا همدلی با کمونیسم بودند به راه افتاد. این دوران نام خود را از سناتور جوزف مک‌کارتی گرفته است که با اتهامات بی‌پایه و شواهد ضعیف بسیاری از افراد را به داشتن گرایش‌های کمونیستی متهم کرد. به ابتکار این سناتور کمیته‌ای در کنگره مأمور تحقیق در مورد کسانی شده بود که به ارتباط با کمونیسم مظنون بودند. در فیلم اوپنهایمر اثر کریستوفر نولان (۲۰۲۳) نمونه‌ای از این بازجویی‌ها در ارتباط با اوپنهایمر مسئول ارشد برنامهٔ اتمی ایالات متحده گزارش شد که در جوانی سمپات کمونیسم بود و با خانمی کمونیست ارتباطات عاشقانهٔ پنهانی داشت.

۳. قسمت سوم از این مجموعهٔ شش قسمتی که در کانال یوتیوبی Nosrat Karimi Films در دسترس است با عنوان «آتش درون»، دقیقهٔ شانزدهم تصویر حکم مهرداد پهلبد نمایش داده می‌شود. مطابق با حکم وزیر، نصرت‌الله کریمی، به‌عنوان متخصص فنی، رئیس ادارهٔ کل امور سینمایی منصوب شده است. آن شادروان از دقیقهٔ سیزدهم این قسمت مناسبات خود با مهرداد پهلبد را گزارش می‌کند. پَهْلبُد، همسر شمس پهلوی، دختر رضاشاه کبیر و خواهر شاهنشاه فقید بود.

۴. فلسفه و جامعه و سیاست، همان؛ صص۲۴۷-۲۴۸.

۵. حشمت‌الله طبرزدی بعدها تغییر عقیده داد و در مبارزات مدنی مردم علیه حکومت اسلامی فعالانه شرکت کرد. آخرین محکومیت این کنشگر سیاسی در آبان‌ماه ۱۴۰۲ به جرم همراهی و شرکت در انقلاب مهسا امینی، تحمل چهار سال حبس است. برای مطالعهٔ ارتباط شیعی‌گری و چپ‌گرایی رادیکال، به مقالهٔ نگارنده با عنوان «چپ‌گرایی یا نوشیعی‌گری؟ مسأله این است: در خویشاوندی تاریخی ملا و مجاهد»، در مجلهٔ فریدون رجوع کنید:

https://www.fereydoun.org/articles/new-shia

۶. مقالهٔ مایکل کلارک، منتشرشده در نیویورک تایمز، ۲۹ نوامبر ۱۹۵۱، با عنوان:

Terrorism Called Silent Ally in Triumphs of Mossadegh

در آرشیو این روزنامه در دسترس است. کلارک در هفتم دسامبر همان سال، یعنی هفت یا هشت روز پس از انتشار یادداشت‌اش، توسط دولت مصدق اخراج می‌شود.

۷. برای مطالعه بحثی روایت‌شناختی از شیوه تاریخ‌نگاری نویسندگان چپ‌گرا با تمرکز روی داستان‌سرایی از ماجرای مصدق، به مقاله این یک داستان نیست: داستان‌پردازی در تاریخ‌نگاری از عصر پهلوی از نگارنده در مجله فریدون رجوع کنید:

https://www.fereydoun.org/articles/69394

۸. «در میان گروه‌های مارکسیستی خارج از کشور، گروه اتحاد کمونیستی شاخص بود. منشأ این گروه اعضای جوان‌تر جبههٔ ملّی در خارج بودند که طی سال‌های دههٔ ۱۳۴۰ مارکسیست شده بودند و با عنوان جبٔهه ملّی (شاخهٔ خاورمیانه) به‌عنوان جناح چپ فعالیت می‌کردند. اعضای بنیان‌گذار مشهور این گروه حسن ماسالی و خسرو کلانتری بودند.» رجوع کنید به:
شورشیان آرمانخواه: ناکامی چپ در ایران، مازیار بهروز، ترجمه: مهدی پرتوی، انتشارات ققنوس، چاپ پنجم، ۱۳۸۱، ص۱۶۳.

۹. برای دسترسی به این مصاحبه که در مجلهٔ سینمایی همنتشر شده، از لینک زیر استفاده کنید:

 

گفتگو با پروفسور کارلو گینزبورگ، مورخ برجسته‌ی ایتالیایی / هم‌دستی پنهان میان نتانیاهو و حماس مانع از توافق میان آن‌ها می‌شود

 

مترجمان ایرانی کتاب پنیر و کرم‌ها در مقدمهٔ خود اهمیت این کتاب را چنین توضیح می‌دهند: «اهمیت کتاب حاضر در این است که خلاف‌آمد عادت رایج واقعه‌نویسان که مردان تربیت‌یافته‌ای چون برونو و گالیله را دستمایهٔ خوانش خویش از تاریخ ساخته‌اند، شخصی از مردمان عادی را در کانون توجه خویش قرار داده است تا زمینه و زمانهٔ او را از این رهگذر بازآفرینی کند و روزنی به تاریخی ناشنیده بگشاید که در آن دباغان در معیت یکدیگر در پستوها کتاب‌های ممنوعه می‌خوانند، چارواداران در صف آسیاب در تأله سخن می‌گویند و شگفت‌تر آنکه آسیابانان خود به متون شرقی و دیریاب چون قرآن استناد می‌کنند…» نگارنده متأسف است که حتی در تاریخ‌نگاری ظاهراً شگفت‌انگیز گینزبرگ‌ها هنوز جایی برای بهاره للهی‌ها پیدا نشده که با دوربین سادهٔ خود به روستای زرتشتی‌نشین عصرآباد یزد می‌رود تا فروکردن «دروازه قرآن» را بر سر قنات آنها روایت کند و در پایان کار، جان بر سر این روایت‌گری بگذارد! خبر خوب این است که موج بیداری ایرانیان موجب شده که جوانان بیشتری دریابند که از عینک روایتگری امثال گینزبرگ‌ها، اسلام و قرآن درمی‌آید که به آن به انسان ایرانی و به انسان به‌طور کلی حمله می‌شود و این حمله تحت عنوان «کنش انقلابی» یا «آزادی‌بخش» شیک جلوه داده می‌شود. امیدوارم در مقالهٔ مفصلی، شکل روایت‌گری جهت‌دار و اسلام‌گرایانهٔ گینزبرگ را تشریح کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.