شمارهٔ ۱۰، کالبدشکافی پنجاه‌وهفتی‌ها, مقاله

پنجاه‌وهفتیسم

پنجاه‌وهفتیسم

پنجاه‌وهفتیسم

پنجاه‌وهفتیسم یا التقاط‌گرایی ایرانی به‌مثابهٔ یک ایدئولوژی

 

گوهر و هستهٔ اندیشهٔ پنجاه‌وهفتی التقاط‌گرایی است؛ این التقاط‌گرایی جمع مکانیکی عناصر دو یا سه ایدئولوژی مجزا از هم نیست، بلکه شکل نهایی خود را در یک واحد ایدئولوژیک مستقل و ارگانیک یافته است. این ایدئولوژی التقاطی سرانجام پیکریافتگیِ خود را در سال ۱۳۵۷ در انقلاب اسلامی [دقیق‌تر شیعی] پدیدار ساخت و نام البته پُرطمطراقِ پنجاه‌‌وهفتی را برای خود در تاریخ ایران به ثبت رساند.

برای شناخت ایدئولوژی التقاطی پنجاه‌وهفتی باید دست‌کم پانسد سال به عقب بازگردیم، یعنی تا قدرت‌گیری سلسلهٔ صفوی در سال ۱۵۱۰ میلادی. شاه اسماعیل صفوی برای تحکیم قدرت خود در داخل و ایستادگی در برابر عثمانی‌ها چندهزار آخوند از جبل عامل [جنوب لبنان کنونی]، نجف و بحرین به ایران وارد کرد. این آخوندها که خود را «مهاجرین» می‌خواندند و ایرانیان را «انصار»، با سنگدلی  و بی‌رحمی هرچه تمام توانستند طی چند دهه یک کشور سنّی‌مذهب را به یک کشور شیعه تبدیل کنند: در آن روزگار جمعیت ایران حدوداً ۷۰ درسد سنّی حنفی و مابقی زرتشتی، یهودی، شاخه‌های گوناگون صوفی و اهل تشیع بودند.

شیعهٔ آخوندهای وارداتی یک شیعهٔ مختص به خود بود که من آن را شیعهٔ لبنانی می‌نامم. شیعهٔ لبنانی سه ویژگی بنیادین دارد: سنّی‌ستیزی، یهودستیزی و حکومت آخوندی (ولایی) بود. این فرقهٔ مذهبی در دل مناسبات نظامی-سیاسی-اقتصادی قلمرو امپراتوری عثمانی شکل گرفت و مبانی اعتقادی‌اش منطبق با همان شرایط نیز توسعه و تثبیت یافت: نظام مالیاتی دولت عثمانی باعث شده بود که کشاورزان و کاسبان شیعه در لبنان که زیر حاکمیت عثمانی بود نتوانند خمس و زکات خود را به آخوندها بدهند. سیاستِ مالیاتی عثمانی به‌تدریج «نخبگان» شیعه یعنی آخوندها را به ورطهٔ یک بحران اقتصادی شدید کشاند. تلاش‌های آنها برای ایجاد یک امارت شیعه یا حکومت ولایی شیعه در درون قلمرو عثمانی بارها شکست خورد و کینهٔ شیعیان نسبت به امپراتوری عثمانی و دین رسمی‌اش یعنی مذهب سنّی به اوج خود رسید. از چند دهه پیش از آن، دست‌اندرکاران سیاست و قدرت در ایران از این موضوع آگاهی داشتند. با اتکاء به همین شرایط بود که شاه اسماعیل صفوی فرمان مهاجرتِ آخوندهای لبنانی به ایران را صادر کرد تا بتواند در کنار شمشیر و توپ با سلاح ایدئولوژیک به جنگ عثمانی‌ها برود. باری، شیعهٔ لبنانی سه ویژگی بنیادین داشت که تا به امروز حفظ شده‌اند: ۱) سنّی‌ستیزی، ۲) یهودستیزی و ۳) حکومت ولایی.

اگرچه آخوندهای لبنانی توانستند در آغاز و دوره‌های بسیار کوتاهی در عصر صفوی ادارهٔ سیاسی ایران را به دست بگیرند، شاهان صفوی همواره توانستند بر اوضاع غلبه کنند و آخوندها را در حاشیه نگه دارند و این رویکرد تا روی کار آمدن سلطان حسین صفوی ادامه داشت. با وجود این، نخستین‌بار در تاریخ ایران پس از اسلام ـــ وقایع‌نگاران اسلامی هیچ نمونه‌ای از این سنّی‌ستیزی را حتا در زمان حکومت شیعیان آل‌بویه ثبت نکرده‌اند ـــ، شیعیان لبنانی موفق شدند که مراسم گوناگونی در دشنام و توهین به بزرگان دینی اهل تسنن از یک‌سو و مراسم خودزنی برای شهید راه کربلا راه بیندازند و بر اثر تکرار، آنها را به رسوم جاافتاده‌ای تبدیل نمایند. عمر و عثمان طی آیین خاصی در معرض انواع و اقسام توهین‌ها قرار می‌گرفتند.

ویژگی دوم، یهودستیزی: ایران در طول تاریخش از زمان کوروش بزرگ همیشه پناهگاه یهودیان بود. حتا دومین زیارتگاه یهودیان جهان در همدان است. با آمدن آخوندهای لبنانی به ایران، برای نخستین‌بار در ایران ـــ و شاید در جهان ـــ قوانین یهودستیزانه تدوین شد[۱]. در کنار قوانین یهودستیزانه، زرتشتی‌ها نیز یک بار دیگر به نام «مجوس» زیر ذره‌بین آخوند‌ها قرار گرفتند؛ طبق گزارش‌های زرتشتی‌های فراری به هند در این دوره، تعداد زرتشتی‌های فراری در دورهٔ صفویه چندین برابر فرار زرتشتی‌ها در آغاز اسلام بوده است.

ویژگی سوم، حکومت ولایی نوعی حکومت شیعه بود که مقدمات نظری آن در قلمرو عثمانی چیده شده بود. از این رو، حکومت ولایی اختراع خمینی نیست بلکه بنیان‌ها و مقدمات آن توسط شیعیان لبنانی، و در ایران صفوی به‌دست محقق کرکی، پدر معنوی خمینی، ریخته شد.[۲] به‌راستی چنین است که شیعهٔ کنونی در ایران ادامهٔ منطقی همان شیعهٔ لبنانی است که محقق کرکی آغازگر آن در ایران بوده است و علمای مشهور شیعه در ایران از مجلسی‌ها تا خمینی و غیره، نوادگان شیعیان لبنانی به شمار می‌آیند.

 

ایدئولوژی دوم

ایدئولوژی دوم هم مانند ایدئولوژی نخست یک ایدئولوژی وارداتی است: سوسیالیسم. ولی اندیشه‌های آغازین سوسیالیستی شدیداً تحت تأثیر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ (۱۲۹۵ ه.ش) روسیه قرار داشت. البته باید تأکید کنم که برنامه‌های این گروه‌ها و احزاب سوسیالیستی ربطی به سوسیالیسم نداشت، زیرا در ایران هنوز طبقهٔ سرمایه‌دار وجود نداشت که بتواند طبقهٔ کارگر هم داشته باشد. از این رو، برنامه‌های این احزاب اساساً بورژوایی بود یعنی وظایف و اهدافی را در پیش رو داشت که عملاً در چارچوب وظایف تاریخی بورژوازی طبقه‌بندی شده است و نه طبقهٔ کارگر، آن‌گونه که نظریه‌پرداز سوسیالیسم یعنی کارل مارکس توصیف کرده است. از سوی دیگر، باید گفت که این گروه‌های اولیهٔ سوسیالیستی پراکنده بودند و به‌اصطلاح هر کسی ساز خود را می‌زد و هنوز به قول مسلمانان فاقد یک «اجماع» [آیین وفاق عام] سیاسی و ایدئولوژیک بودند.

با پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ و شکل‌گیری بلوک سوسیالیستی ناگهان چهرهٔ جنبش سوسیالیستی در ایران ـــ مانند مابقی جهان ـــ شکل دیگری به خود گرفت. به‌عبارتی، کمتر از ۳۰ سال پس از انقلاب سوسیالیستی در روسیه، ایدئولوژی وارداتی روسی به ایران دچار یک جهش (موتاسیون) بزرگ سیاسی می‌شود. همان‌گونه که گفته شد، تا پیش از شکل‌گیری دو بلوک سوسیالیستی [شوروی] و سرمایه‌داری [دقیق‌تر امپریالیستی]، گفتمان اصلی و عمومی سوسیالیست‌های ایرانی توسعهٔ ملی بود تا وفاداری به یک کشور دیگر یا ارزش‌های انتزاعیِ جهانی. پیروزمندِ اصلی جنگ جهانی دوم از منظر مردم معمولی جهان در آن روز شوروی بود، نه آمریکا. بیشترین قربانیان جنگ، بیش از بیست‌میلیون نفر، از آن شوروی بود. درواقع، شوروی به «مظلوم» اصلی جنگ فاشیست‌ها ارتقا یافت و همین، دلسوزی و همدلیِ گسترده‌ای در جهان برای شوروی و در رأس آن استالین به وجود آورد. بنابراین، می‌توان گفت که جنگ جهانی دوم و شکستِ کشورهای محور به سرکردگی نازی‌ها ارج و ارزش بلوک سوسیالیستی به رهبری شوروی را سدچندان کرد. نقش شوروی در جنگ جهانی دوم، از منظر روان‌شناسی اجتماعی، نقش بزرگی در همدلی و همسویی مردم جهان با آن کشور ایفا می‌کرد.

ولی هنوز سه سال از تقسیم جهان به دو بلوک نگذشته بود که بزرگ‌ترین تحول سیاسی و ژئوپولیتیک در خاورمیانه رخ داد: اعلام تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸. درواقع، این رخداد تاریخی آغازگر یک سلسله تحولات سیاسی در خاورمیانه و سپس کل جهان گردید. اگرچه شوروی نخستین کشور در سازمان ملل بود که به موجودیت اسرائیل رأی مثبت داد، چیزی نگذشت که می‌بایست ناباورانه شاهد این می‌بود که چگونه اسرائیل ـــ علیرغم رواج اندیشه‌های سوسیالیستی در میان بنیانگذاران صیونیست اسرائیل ـــ جبههٔ امریکا را انتخاب می‌کند. این ضربهٔ سیاسی به شوروی (استالین) باعث شد که بعداً ایدئولوگ‌های شوروی کالای نوینی با مارکِ «امپریالیسم امریکا و اسرائیل» را به‌عنوان یک واحد اهریمنی به احزاب سوسیالیستی جهان بفروشند، کالایی که صاحبان قدرت روسی پس از فروپاشی شوروی توانستند با کمکِ بقایای چپ روسی در بازار سیاست جهانی به‌خوبی به فروش آن ادامه بدهند.

تشکیل کشور اسرائیل در ۱۴ مه ۱۹۴۸ اعلام شد و درست یک روز بعد کشورهای عربی علیه اسرائیل لشکرکشی کردند، زلزله‌ای بالای ۹ ریشتر که هنوز پس‌لرزه‌های آن ادامه دارد. طی این جنگ حدود ۷۲۰هزار فلسطینی آواره شدند.[۳]: این تولد مسئلهٔ فلسطین در سطح جهانی بود. مسئلهٔ فلسطین ولی در اندک‌زمانی از یک موضوع سیاسی به یک موضوع ایدئولوژیک تبدیل گردید،‌ شخصیت مستقل خودش را پیدا کرد، از یک موضوع زمینی به یک موضوع آرمانی تبدیل شد؛ آرمانی که با «محو اسرائیل»[۴] گره خورد، همان «فلسطین آرمانی» [عاری از یهودی] که مفتی اعظم اورشلیم حاج امین حسینی همکار هیتلر نخستین سنگ‌هایش را بنا نهاد.[۵]

چهرهٔ روحانی «والا، پاک و عدالتخواهانه» بلوک سوسیالیسم به رهبری استالین از یک‌سو و زاده‌شدن مسئلهٔ فلسطین از سوی دیگر، باعث گردید که یک‌بار و تا همیشه تکلیف چپ‌های ایرانی که همه تقریباً سوسیالیست بودند روشن شود؛ برای همهٔ آنها مسلم شد که «خورشید آزادی از شرق [شوروی] می‌روید».[۶]

با توجه به تحولاتی که در بالا ذکر شد، اتاق‌های فکر استالین برای این فاز جدید به یک مفهوم مبارزاتی بسیار ساده ولی مؤثر رسیدند که تمامی آن در یک شعار خلاصه می‌شد: مبارزه علیه امپریالیسم به سرکردگی آمریکا و دفاع از مردم فلسطین. از این پس، هرچه گفته می‌شود و نوشته می‌شود، باید به‌طور پنهان و آشکار مفهوم بالا را در خود داشته باشد. خوانندگان می‌توانند برای راستی‌آزمایی به «آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران»[۷] رجوع کنند.

عناصر اصلی و سازنده این «کانسپت مبارزاتی» سه تا هستند: «آمریکا»، «فلسطین» و «اسرائیل». این سه عنصر در هم ذوب شد و درنهایت به گوهر اصلی ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی تکامل یافت. نیروی کشش و جاذبهٔ این «هسته»ی ساده و گویا، چنان عظیم بود که توانست تمامی اقشار مذهبی، نه‌تنها در ایران بلکه کل جهان، را جذب خود نماید. این مفهوم همان فصل مشترکِ راهبردی است که توانسته ادوارد سعید و نوآم چامسکی و کلاً چپ‌های اروپایی و آمریکایی را با کیانوری، مسعود احمدزاده، اسدالله لاجوردی و خامنه‌ای را در یک مسیر مشترک قرار بدهد. نبوع این مفهومِ مبارزاتی در این است که از هر نقطهٔ آن که حرکت کنی به یک نتیجه می‌رسی!

اگرچه نوادگان شیعه‌های لبنانی به رهبری خمینی در شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، جهانِ آرمانی‌‌شان را طی شعارهای ارتجاعی به نمایش گذاشتند، برای بخش سکولار پنجاه‌وهفتی به‌عنوان بخشی از «تضاد خلق با دربار» توجیه ایدئولوژیک می‌شد و یا در بهترین حالت سکوت می‌کردند. مفهوم مبارزاتی سوسیالیستی با سه مشخصهٔ بالا از یک‌سو توانست همهٔ جنبش‌های سکولار (یا سوسیالیستی) را از محتوا خالی کند و آنها را تبدیل به گروه‌های نیابتی «سوسیالیسم واقعاً‌ موجود» نماید و از سوی دیگر توانست همهٔ اقشار غیرسکولار و سنّتی را در جوامع گوناگون وارد صحنه سیاسیِ جهانی نماید. و در همین مسیر بود که امتزاج و جوشش این دو نیروی سکولار (سوسیالیستی) و سنّتی-مذهبی رخ داد، نه‌تنها در ایران بلکه در همهٔ جهان: آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا و …

اگر بپذیریم که انسان‌ها زادهٔ شرایط عینی و مادی هستند، شاید بتوانیم به گونه‌ای ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی را به‌عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر ارزیابی کنیم. ولی هرچه «اجتناب‌ناپذیر» است، لزوماً درست نیست. این آن نکته‌ای است که پیروان ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی درک نمی‌کنند. ایالات متحد امریکا در دورهٔ «جنگ سرد» [چنان سرد که پوست را می‌سوزاند] در صحنهٔ تبلیغات جهانی پی‌درپی شکست خورد و شوروی نشان داد که دستگاه‌ها و مفاهیم تبلیغاتی‌اش خیلی بهتر از ایالات متحد امریکا کارکرد داشتند. از این رو، شکل‌گیری ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی شگفت‌انگیز نیست. شگفتی فقط در اینجاست که حاملان این ایدئولوژی نمی‌خواهند اعتراف کنند که «قطب‌نمای» آنها، یعنی مفهوم مبارزاتی آن‌ها، از عناصر «امریکا، اسرائیل و فلسطین» تشکیل می‌شده و مابقی روندهایی که در جامعهٔ ایران رخ می‌داد، برایشان فاقدِ ارزش بود؛ چپ‌ها بر این باور ایدئولوژیک بودند که اگر مشکل این سه عنصر که ربطی به مناسبات درونی ایرانی نداشتند را حل کنند، مابقی مشکلات داخلی ایران هم به‌طور خودکار حل خواهند شد. به‌عبارتی، ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی مشکلات درونی و توسعهٔ ایران را با حل مسائل میان آمریکا و شوروی و مسئلهٔ فلسطین گره زد. و پس از فروپاشی شوروی، امریکا و غرب از این مفهوم تا حدودی حذف شدند ولی هنوز یک عنصر آن یعنی مسئلهٔ فلسطین باقی مانده که می‌توان به آن متوسل شد. با توجه به تحولات کنونی، در آیندهٔ نه‌چندان دور، مسئلهٔ فلسطین نیز به تاریخ سپرده خواهد شد و آخرین بازماندگان ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی تابوت ایدئولوژی خود را تا همیشه به خاک خواهند سپرد.

نتیجه: به نظر من، ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی یک ضرورت تاریخی در سطح ملّی و جهانی بوده است. ولی هر ضرورت تاریخی به‌خودی‌خود درست نیست. ما امروزه با سرعت بالایی از جهان آنالوگ وارد جهان دیجیتال می‌شویم و به‌تدریج بخشی از وظایف خود را به دستیارانی می‌دهیم که به آن هوش مصنوعی می‌گوییم. امروز مجبوریم در بسیاری از مفاهیم کلاسیک مانند طبقهٔ اجتماعی، دموکراسی، آزادی‌های فردی، ارزش افزوده و و و بازنگری کنیم و خود را با شرایط نوین سازگار نماییم. در حال حاضر، ایدئولوژی پنجاه‌وهفتی در سطح ملّی [ایران] و سطح جهانی هر روز وارد یک بحران جدید می‌شود و حاملان آن، چه سکولار و چه مذهبی، به صورت کاست‌های کوچک و در حال انقراض آخرین نفس‌های خود را می‌کشند. نسل‌های آینده، چه در ایران و چه در سایر کشورها، دیگر برای هیچ ایدئولوژی‌ای تره خرد نخواهند کرد. این روند ملموس انقراض ایدئولوژیکی بزرگ‌ترین بار روانی است که بر وجود نحیف و بیمار اعضای کاستِ پنجاه‌وهفتیِ در حال انقراض، چه از نوع سکولارش و چه از نوع مذهبی‌اش، سنگینی می‌کند و در غروب زندگی‌شان با چشمان خود می‌بینند که چگونه آرمان‌های دوران جوانی‌شان مانند سرابی در اقیانوسی از شن به خاک سپرده می‌شود، و آنچه می‌ماند تاریخ است که با انگشتان نامرئی و بازیگوش خود نام «پنجاه‌وهفتی» را در زمانِ گریزنده می‌نویسد.

 


 

[۱]. برای نخستین بار در تاریخ، بیش از چهارسد سال پیش از به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، طبق قوانین یهودستیزانهٔ دورهٔ صفوی، یهودیان مجبور شدند که با داشتن یک «نشان» بر لباس خود در کوچه و خیابان ظاهر شوند.

[۲]. برای آگاهی بیشتر از مقالهٔ «از محقق کرکی تا خمینی» در سایت کندوکاو دیدن کنید:‌

 https://www.kandokav.net/?p=623

۳. پس از حملهٔ کشورهای عربی مصر، سوریه، اردن، عراق و لبنان به اسرائیل و آواره‌شدن چندسدهزار فلسطینی، یهودیان ساکن کشورهای عربی شدیداً تحت فشار دولت‌ها و عوام قرار گرفتند. طی دو سال بیش از ۸۰۰هزار یهودی مجبور به ترک کشورهای عربی شدند و به بخشی بزرگ از آنها به اسرائیل و بخشی دیگر عمدتاً به ایالات متحد امریکا مهاجرت کردند.

۴. یکی از مزخرفات و دروغ‌های بزرگ ساف (سازمان آزادی‌بخش فلسطین) و بعدها حماس این بود که اسرائیل بر سر راه صلح اعراب و اسرائیل سنگ‌اندازی می‌کند. این یک دروغ محض و مطلق است، زیرا «محو اسرائیل» هم هدف ساف بود و هم هدف حماس بوده و به همین دلیل، «راه حل دوکشوری» را نمی‌پذیرفتند زیرا با پذیرش آن مجبور می‌شدند که موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشناسند. به‌عبارتی، راه‌حل دو کشور، از همان آغاز (۱۹۱۷) وجود داشت که ابتدا توسط حاج‌امین حسینی مفتی اعظم اورشلیم و سپس توسط مابقی سازمان‌ها و کشورهای عربی رد می‌شد.

۵. برای آگاهی بیشتر از بنیادهای ایدئولوژیک فاشیستی و یهودستیزانهٔ حاج‌امین حسینی (دوست نزدیک هیتل و هیملر) که مفتی اعظم اورشلیم و رهبر دینی و سیاسی فلسطینی‌ها بود، به «اسناد مفتی» نگاه کنید:

https://baznegari.de/wp-content/uploads/2021/04/Mufti-Papiere.pdf

۶. درست یک سال پس از تشکیل دولت اسرائیل و چهار سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، حزب کمونیست چین به رهبری مائو پیروزی خود را در سال ۱۹۴۹ اعلام کرد. پیروزی چین عملاً به حساب شوروی نوشته شد و جایگاه شوروی و استالین را در جهان هم از نظر سیاسی و هم منش‌شناختی (ethical) تثبیت کرد.

  1.  https://www.iran-archive.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک‌گذاری این متن
Start typing to see posts you are looking for.