برخلاف کسانی که خود انقلاب اکتبر را نقطۀ عطفی در پیچش جریان اصلی گفتمانی ایران میشمرند، نویسندۀ این مقاله بر آن است که جریانات سیاسی رادیکال و سوسیالیست ایران عمدتاً تحت تأثیر فضای گفتمانی و سیاسی روسیه شکل گرفته بودند و چه پیش از آن و چه پس از آن، تأثیرات بسیاری بر مسیر تحولات گذاشتهاند. آنچه بیش از انقلاب اکتبر بر جریانات روشنفکری ایرانی اثر گذاشت، حوادث مربوط به جنگ سرد بود. از ماجرای نفت شمال و تشکیل حزب توده تا عزل مصدق و سرباززدن او از پذیرش حکم پادشاه وقت و درگیریهای بعدی آن، فضای سیاسی و روشنفکری ایران عمیقاً تحت تأثیر انقلاب اکتبر بود. پس از آن نیز، اگرچه تحولات روسیۀ شورویشده در ایران بیتأثیر نبود، همچنان اصلیترین محور تحولات، وقایع جنگ سرد بود که بر ایران نیز مثل بسیاری دیگر از جوامع تأثیر میگذاشت. تقلیل فضای روشنفکری ایران به چند جریان سیاسی محدود چهبسا زمینهسازِ خطایی تحلیلی و فروکاستن روزنامهنگارانۀ موضوع شود. شاید باید بیش از تأثیر تحولات روسیه و انقلاب اکتبر بر جریان روشنفکری ایرانی، به انحرافی دیگر پرداخت؛ انحرافی که از دل روشنگری فرانسوی شکل گرفت و مدرنیتۀ ایرانی را سخت تحت تأثیر خود قرار داد. اینکه چرا روشنفکران ایرانی بیشتر مجذوب روشنگری فرانسوی و ایدههای سوسیالیستی و گفتمانهای رادیکال شدند و آن را پذیرفتند، خود بحثی است مجزا و مفصل که در این مجال نمیگنجد.
پیش از انقلاب اکتبر
از همان ابتدا و در زمانی که بسیاری آن را نقطۀ عطفی بزرگ در تاریخ معاصر ایران میدانند، یعنی جنگهای ایران و روس، مواجهۀ ما با مدرنیته بهواسطۀ عناصر ژئوپلیتیکی روسیه و عثمانی بود. افزودهشدن بخشی مهم از خاکِ ایران تاریخی به خاک روسیه، اگرچه بلاها و رنجهای بسیاری بهدنبال داشت، چهبسا بابی از مفاهمه و گفتوگو را گشود که از دل آن، ایدههای اولین نسل از روشنفکران ایرانی و مهمترین چهرهشان، فتحعلی آخوندزاده، برآمد. روشنفکران ایران، مانند آخوندزاده و طالبوف، بهشدت تحت تأثیر تحولات فکری و اصلاحات روسیه بودند. از سوی دیگر، با رونقگرفتن بندر بوشهر و افزایش دادوستدهای تجاریِ ایران از طریق دریا، زمینۀ گفتوگو و تعامل فرهنگی با بقیۀ کشورهای اسلامی و شرقی گشودهتر شد. در آن سالها، نشریاتی که در قاهره و کلکته منتشر میشد، از طریق تاجران ایرانی به دست خوانندگان معدودشان میرسید: دانشآموزان دارالفنون، برخی از علمای شیخی و بابی، بخشی نوپدید از تاجران ایرانی[۱].
اندیشۀ ترقی که هم در اصلاحات اداری روسیه و هم در جنبش تنظیمات عثمانی دال مرکزی تغییرات و تحولات بود، در ایران نیز پس از جنگهای ایران و روس و بهصورت آمرانه و البته منقطع در دستور کار قرار گرفت. بااینحال، عمدۀ این تلاشها شکست میخورد و گاه نیز منشأ آثار بلندمدتی میشد که دستاوردهای بعدی را تسهیل میکرد. از تأسیس مدرسۀ دارالفنون تا روزنامۀ دولتی، از کشیدن خطوط تلگراف تا شکلگیری مدارس مدرن، همه در کنار هم، در بزنگاه مشروطه، سرآغاز تحولاتی عظیم شد.
بااینهمه، در اینجا میتوان از موج بعدی روشنفکری ایرانی سخن گفت. هرچند کسانی مانند رامین جهانبگلو میان آخوندزاده و امثال مستشارالدوله و ملکمخان تفاوتی نمیگذارند[۲]، باید گفت در انتهای عصر ناصری تا سالهای مختوم به حکم مشروطه، در گفتمان روشنفکری و ترقیخواهی ایرانی دگرگونی بزرگی رخ میدهد که باید به آن توجه کرد. در ابتدا ایدههای افرادی مانند مستشارالدوله و ملکمخان و تا حدی آقاخان کرمانی غالب است که بیشتر سویههای لیبرال و مشروطهخواهانه و مطابق با انگارههای حقوقی آن عصر را دارد. باورمندان به این ایدهها جماعتی هستند که اینک دربارۀ ریشۀ ازلی و فرقهایشان مباحثی جدی در جریان است؛ افرادی مانند یحیی دولتآبادی، هادی دولتآبادی، ملکالمتکلمین، حاج احمد روحی (و در روایاتی، امینالضرب و معینالتجار بوشهری)[۳]. اگر تا پیش از این، مسئلۀ اصلی و ریشۀ «عقبماندگی» ایرانیان، وجود روحانیان و افکار و عقاید سنتی جامعۀ ایران بود، از این دوره، پیکان حملات این گروهِ روشنفکر متوجه دربار (و بهتعبیر ایشان، «حاکمیت استبدادی») میشود.
بهاینترتیب، در آستانۀ انقلاب مشروطه، روشنفکران از مواجهۀ سفتوسخت با سنت و اسلام دست کشیدند و برعکس، در کنار روحانیان و در مقابل نهاد پادشاهی ایستادند. از آغاز حکومت ناصرالدینشاه، دوران طلایی همراهی روحانیان و دربار به پایان رسیده بود[۴]؛ بهویژه با توجه به علاقۀ ضمنی ناصرالدین شاه به اصلاحات و نوسازی و فضایی که برای صدراعظمهای ترقیخواه ایجاد کرد و نوسازیهای نهادی نیمهکارهای مانند مشورتخانه در اصفهان و راهاندازی نهادهای مستأصل اما مهمی مانند عدالتخانه در تهران و نیز حمایت از مدارس جدید و بحرانهایی مانند جریان تنباکو که در آن روحانیان توانستند توانایی بسیج اجتماعی خود علیه اصلاحات و نوسازی دربار را به رخ شاه بکشند.
بیرضایتی روحانیان از وقوع تغییرات اجتماعی و ظهور طبقۀ جدیدی که کمکم به «فکلی»ها معروف شدند، در کنار منورالفکرها، تأثیری عمیق در بدنۀ سنت جامعه گذاشته بود. جدا از پیوند اندامواری که میانی مسجد و بازار برقرار بود، این تأثیرات بهواسطۀ پیوندخوردن بیشترِ اقتصاد ایران به بازارهای جهانی، دو نیروی متضاد اجتماعی را برساخته بود که در کنار هم و دربرابر شاه ایستاده بودند؛ منتها با نیتهایی متضاد یکدیگر: تاجران و مذهبیان.
یک طرف تاجرانی بودند که بهواسطۀ فراهمآمدن فرصت تجارت خارجی، سودی هنگفت به دست آورده و بهاینترتیب، اساساً از تغییرات بهوجودآمده استقبال میکردند و درعینحال، مواجههشان با دولتهای مدرن غربی ذهنشان را متحول کرده بود. در زمانی که تاجر ایرانی هنوز بهسختی میتوانست بار خود را با امنیت از بندرها به نقاط مرکزی کشور برساند و اگر هم میرساند، ناگزیر بود به مأموران محلی و راهزنان انواعواقسام باج را بدهد، تاجران شاهد حمایت تمامعیار دولت بریتانیا از تاجران انگلیسی بودند. درواقع، از دل چنین وضعیتی، شکافی میان وضعیت عینی و ذهنیشان پدید آمده بود. بهاینترتیب، در قالب یک طبقۀ سرمایهدار مالی نوپدید، مطالباتی امنیتی و اقتصادی داشتند که لازمهاش قانونمندی و تعریف مجدد و دقیق حوزۀ مسئولیتها و محدودیتهای دولت و دیگر نهادها بود. میتوان گفت فعالان ازلی که در سالهای ابتدایی جنبش مشروطیت، نقش پررنگی نیز داشتند، در عمل نقش روشنفکران نابِ این طبقه را ایفا میکردند؛ کسانی چون دولتآبادی و ملکالمتکلمین و مجدزاده و ناظمالاسلام و واعظ. در میان این افراد، روحانیانی نیز بودند که بیشتر بهسوی این گروه تمایل یافته و جهانبینی و نظام روحانیت وقت را عملاً نادیده میگرفتند. سیدمحمد طباطبایی از چنین روحانیانی بود[۵].
اما در مقابل جریانی که بهگواه ملکالشعرای بهار، هژمونی داشتند، جریان مذهبیانی بود که دربرابر شاه صفآرایی کرده بودند و در میان خواستههایشان، تأسیس دارالشورا و عدالتخانه و رعایت شرع انور بهدست حکومت از همه برجستهتر بود. در عمل، از دل فراخوانهای روحانیان و پیوند ایشان با بازار بود که در تحصن معروف در باغ قلهک که متعلق به سفارت بریتانیا بود، منورالفکرها نیز مجالِ سخنرانی یافتند و خواستهها را به سمتوسویی که میطلبیدند، هدایت کردند[۶].
اولین نمودهای ظهور جریانهایی که بهشدت تحت تأثیر تحولات روسیه بودند، در این مقطع از مبارزات جنبش مشروطیت مشاهده شد. مجاهدان قفقازی در دل رفتوآمدهای آن سالهای ایرانیان دو سوی مرز، بیش از بقیۀ بخشهای جامعۀ ایران در معرض تحولاتی قرار گرفتند که در روسیه در جریان بود. مبارزات سوسیالدموکراتها در آن دوران بیش از هر جنبش و گفتمان دیگری توجه جامعۀ روسیه و بهتبع آن، مهاجران ایرانی را به خود جلب کرده بود. افرادی مانند حیدر عمواوغلی که میتوان او را اولین چریک چپگرای ایرانی دانست، یکی از همین مهاجران بود. بعدها کسانی چون رسولزاده و آویتیس سلطانزاده نیز در زمرۀ چهرههای تأثیرگذار جریان چپ قرار گرفتند و هم در تحولات سیاسی و هم در شکلگیری هستههای ارزشی و دالهای مرکزی گفتمان مسلط میان روشنفکران، نقشی پررنگ ایفا کردند.
از آغاز صدور حکم مشروطیت، بسیاری از فعالان سیاسی دموکرات که تحت تأثیر تحولات روسیه بودند و بهواسطۀ روسیه از ایدههای روشنگری فرانسوی اطلاع داشتند، مسیری تازه را پی گرفتند. روزنامهنگارانی چون محمد مساوات و جهانگیرخان صوراسرافیل بیمحابا حمله به دربار و تمام منزلتهای پذیرفتهشدۀ جامعه ایران در آن مقطع را آغاز کردند. در مقابل، بخشهای محافظهکار و ارتجاعی نهضت مشروطه که تا پیش از آن با جنبش همراهی کرده بودند تا قدرت شاه را کم کنند، دیگر در مقابل آن میایستادند.
از آغاز صدور حکم مشروطیت، بسیاری از فعالان سیاسی دموکرات که تحت تأثیر تحولات روسیه بودند و بهواسطۀ روسیه از ایدههای روشنگری فرانسوی اطلاع داشتند، مسیری تازه را پی گرفتند. روزنامهنگارانی چون محمد مساوات و جهانگیرخان صوراسرافیل بیمحابا حمله به دربار و تمام منزلتهای پذیرفتهشدۀ جامعه ایران در آن مقطع را آغاز کردند. در مقابل، بخشهای محافظهکار و ارتجاعی نهضت مشروطه که تا پیش از آن با جنبش همراهی کرده بودند تا قدرت شاه را کم کنند، دیگر در مقابل آن میایستادند.
ماهعسل مشروطهخواهان به پایان رسیده بود. مجلس اول تشکیل شده بود؛ اما نمایندگان دقیقاً نمیدانستند برای چه جمع شدهاند و چه اهدافی را دنبال میکنند. ترکیب صنفی مجلس اول بهنحوی بود که بخش مهمی از نمایندگان مردم، قلیانکشیدن و تماشای دادوفریادهای یکدیگر را به شنیدن مباحثی جدیتر دربارۀ کشور ترجیح میدادند. بسیاری از نمایندگان تنها به مصالح قوموقبیلۀ خود میپرداختند و اساساً کارکرد و ماهیت مجلس را نمیفهمیدند[۷]. معدود نمایندگان روشنفکر و ترقیخواه که در کار نوشتن قانون اساسی بودند، با بحرانی جدیتر مواجه بودند: مواجهه با اکثریتی که بهواسطۀ روحانیان به صحنه آمده بودند و همچنان بهدعوت روحانیان، در خیابان و مجلس، تمام تلاششان را میکردند تا دربرابر نهاد دولت، حداکثر قدرت را برای روحانیان به دست بیاورند. درواقع، عمدۀ مطالبۀ بخش مهمی از روحانیان دستاندرکارِ مجلس عبارت بود از تغییر ماهوی و محتوایی حکومت و انتقال قدرت از شاه و نخبگان اشرافی و درباری به اشراف روحانی. در سوی دیگر، بخشی از روحانیان بهرهبری فضلالله نوری بودند که نفس ایدۀ مشروطیت و نوسازی ساختار دولت را، ولو با قیدوبندهایی که روحانیان را دارای حقوق ویژۀ فراوان میکرد، برای منافع و مصالح اسلام مضر میدیدند.[۸].
در نهایت، در روزهای بیم و امیدی که صفحات روزنامۀ مساوات به وصف «حرامزادگی» شاه اختصاص مییافت و صوراسرافیل از «سرنوشت لویی شانزدهم و عبرتگرفتن شاه جوان» مینوشت[۹]، بخش مهمی از جامعه دچار احساس ناامنی مضاعف شد. در آن روزها، چنان که ملکالشعرا بهار مینویسد، تظاهراتی که مخالفان مشروطه برگزار میکردند، بسی پرجمعیتتر بود از تظاهرات مشروطهخواهان[۱۰].
در همین ایام بود که اولین تأثیرات سیاسی روشنفکران روسوفیل بر ایران نمایان شد. ترور صدراعظم و تلاش برای ترور شاه که هر دو کارِ سوسیالدموکراتهای چپگرا بود، زمینه را برای حقانیتیافتن محمدعلیشاه نزد تودۀ مردم بیش از پیش فراهم کرد. وی در فرصتی مناسب، این بار با همکاری قوای قزاق که عوامل روسیه در ایران بودند، مجلس را به توپ بست و دورهای از وحشت و استبداد را بر کشور حاکم کرد.
تلاش موسیو علی کربلایی و حیدر عمواوغلی در تبریز را بسیاری بهدرستی، ولو بهاغراق، عامل شکست استبداد صغیر و پیروزی انقلابی و قهری مشروطهخواهان میدانند. هم موسیو علی کربلایی و هم حیدر عمواوغلی عمیقاً به باورهای سوسیالدموکراتهای انقلابی روس نزدیک بودند. بعد از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم، میان رادیکالهای تحت تأثیر روشنگری فرانسوی و سوسیالدموکراسی انقلابی روسیه با نیروهای محافظهکاری که دیگر با تهدید «مصادرۀ انقلابی زمینها» و «ازبینبردن تمام امتیازات درباری» مواجه میشدند، شکاف هر روز بیشتر میشد.
بخش مهمی از چهرههای اثرگذار در مجلس نوظهور ایرانی را که روحیۀ میهندوستی و تعهد به نهادهای جدید داشتند، درباریان و زمینداران و فرزندان خاندانهای قاجاری تشکیل میدادند. جامعۀ ایران و نهادهایش بیگمان به جوامعی مانند انگلستان و ژاپن و دیگر کشورهای سلطنتیِ اروپایی بیشتر شبیه بود تا دولتملتهایی نسبتاً نو با تاریخ متفاوت و الهیات گنوسی. بااینحال، روشنگری اروپایی بود که در این دوره یگانه روایتِ معناساز دوران جدید شد و تا امروز نیز ریشۀ تمام گفتمانهای روشنفکری انگاشته میشود و آن را همچون امری یقینی و کتمانناپذیر بازتولید میکنند.
بعد از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم، میان رادیکالهای تحت تأثیر روشنگری فرانسوی و سوسیالدموکراسی انقلابی روسیه با نیروهای محافظهکاری که دیگر با تهدید «مصادرۀ انقلابی زمینها» و «ازبینبردن تمام امتیازات درباری» مواجه میشدند، شکاف هر روز بیشتر میشد.
پس از انقلاب اکتبر
بهار مسکو و آغاز بلندپروازیها و رؤیاپردازیهای بسیاری از روشنفکران قرن بیستم همزمان شده بود با جنگ جهانگیر اول. ایران که از سالها قبل از جنگ جهانی اول بهواسطۀ آشوبِ بعد از انقلاب مشروطه و تضعیف حاکمیت مرکزی و نهادهای سیاستسازِ مقتدر و همچنین اتحاد نامیمون روسیه و انگلیس در قرارداد ۱۹۰۷، دورانی از ناآرامی و ناامنی را میگذراند، در سالهای جنگ جهانی اول، وحشت و نکبتی را از سر گذراند که در دو سدۀ پیشینش بیسابقه بود[۱۱]. بااینحال، روسیه در زمان جنگ جهانی اول درگیر حوادثی بود که تا دههها بعد کل جهان را تحت تأثیر خود قرار داد.
انقلاب بلشویکی را کمونیستی عملگرا سوار بر قطاری که دشمن روسیۀ تزاری برایش فراهم کرده بود، به پیش برد و به نتیجه رساند. او پس از اقدامات اولیهای که استقرار نظام را تضمین میکرد، تمام قراردادهای استعماری روسیه با ایران را لغو کرد. این البته شامل قراردادهایی تاریخی مانند معاهدات ترکمنچای و گلستان نمیشد که بیش از یک سده از آن میگذشت. روسیه در مقابل، به انگلستان نیز فشار میآورد تا نفوذش در ایران را کاهش دهد. بنابراین، مجموعهای از عوامل سبب شد تا زمینه برای کودتای ۱۲۹۹ فراهم شود. در سالهای بین کودتا تا پادشاهی رضاشاه نیز حکومت تازهتأسیس شوروی با دولت مرکزی ایران نهایت همکاری را کرد. در حوادثی مثل غائلۀ جنگل و ماجرای پسیان نیز در مجموع با حکومت مرکزی ایران تعاملی سازنده کرد.
اولین گردهمایی نیروهای مارکسیست انقلابی ایران رقم خورد. حیدر عمواوغلی که در این جلسه، برابر آویتیس سلطانزاده از انقلاب و حکمرانی بورژوازی ملی حمایت کرد، در مصاف جنگل کشته شد و آویتیس سلطانزاده در سالهای بعدی به روسیه رفت و در کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی جایگاهی یافت.
تحولاتی که در داخل روسیه رخ میداد، برای تمام روشنفکران جهان که مفتون بقایای رمانتیسم روسویی و مارکسیسم مارکس بودند، بسیار پراهمیت بود. بسیاری از نویسندگان و هنرمندان و اندیشهوران، لنینیسم را تبلور راستین آرمانهای روشنگری میدانستند. شعارهای لنین و اقدامات اولیۀ انقلابیان نیز بر این جذابیت میافزود. ایرانیان اهل فکر و کلام در این مقطع شیفتۀ انقلاب روسیه و بلشویکها و لنین شدند. از لاهوتی و فرخییزدی تا عارف قزوینی و محمدتقی بهار همه بهکلی یا بهنحوی ربودۀ رؤیایی شدند که دو هزاره بعد از عصر پیامبران، نویدِ رهایی و پیروزیِ آخرالزمانی میداد.
از سوی دیگر، در همان سال پیروزی انقلاب اکتبر بود که پلنوم انزلی برگزار شد و بهاینترتیب، اولین گردهمایی نیروهای مارکسیست انقلابی ایران رقم خورد. حیدر عمواوغلی که در این جلسه، برابر آویتیس سلطانزاده از انقلاب و حکمرانی بورژوازی ملی حمایت کرد، در مصاف جنگل کشته شد و آویتیس سلطانزاده در سالهای بعدی به روسیه رفت و در کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی جایگاهی یافت.
اما جریانهای کمونیستی در ایران در فاصلۀ سالهای کودتای ۱۲۹۹ تا پادشاهی رضاشاه، دوباره فضایی یافتند تا در قالب حزب سوسیالدموکرات قوام یابند. از مهمترین چهرههای آنان در این مقطع، سلیمانمیرزا اسکندری بود که از حامیان سرسخت سردارسپه در آن زمان نیز به شمار میرفت. نگاهی به بیانیۀ سوسیالدموکراتها در آن عصر نشان میدهد که هنوز با آنچه تا پیش از انقلاب اکتبر در جریان بود، گسستی گفتمانی در کار نیست. ملیگرایی هرگز چنان که در جریانهای دیگر روشنفکری (مانند حلقۀ برلن) ایدۀ محوری بود، در میان جریانهای سوسیالدموکرات ایران اهمیت نیافت. بااینحال، تأکید بر دولت مرکزی مقتدر را که مدنظر سوسیالدموکراتهاست، میتوان تحت تأثیر نظریۀ لنین و به این واسطه دریافت که دولت بتواند برنامهریزیهای دقیقی را در بخشهای جغرافیایی مختلف اجرا کند. بااینحال، حتی با وجود تأکید بر ایدۀ جهانوطنی که هم در پلنیوم انزلی و هم در نوشتههای نشریات سوسیالدموکراتها به چشم میخورد، هرگز در مقابل ایدۀ عملی و حکمرانی متمرکز ملی قرار نمیگیرد[۱۲].
در سالهای بعد، تقی ارانی (اصلیترین چهرۀ مارکسیستلنینیست ایرانی در عصر رضاشاه) نقشی مهم در تاریخ چپ ایران ایفا کرد. در نوشتههایی که وی از خود به جا گذاشت، میتوان رگههایی از اندیشۀ میهندوستی و دفاع قاطع از زبان پارسی را یافت که زبان میانجیِ تاریخی و اصیلِ ایران شمرده میشود. در این نوشتهها همچنین از سابقۀ تاریخی و جایگاه آذربایجان در تاریخ و جغرافیای ایران سخن به میان آمده است. مجموع این گفتهها را میتوان بهچشم شاهدی از مجموعهدیدگاههای نیروهای چپ لنینیست در ایران بررسی کرد[۱۳].
منابع
۱. دوران قاجار، ونسا مارتین، افسانه منفرد، نشر اختران، ۱۳۹۶، فصل اول.
۲. موج چهارم، رامین جهانبگلو، نشر نی، ۱۳۸۲، ص۲۳تا۳۶
۳. تاریخ مکتوم، مقداد نبوی، نشر شیرازه، ۱۳۹۳، ص۱۶تا۳۰.
۴. ونسا مارتین، همان، ص۸۹تا۹۷.
۵. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، نشر طوس، ۱۳۶۸، ص۱۴۶تا۱۶۰.
۶. تاریخ مشروطه، احمد کسروی، هرمس، ۱۳۸۷، ص۲۱۰تا۲۵۰.
۷. تاریخ انحطاط مجلس، احمد مجدالاسلام کرمانی، آشیان، ۱۳۹۶.
۸. ناظمالاسلام، همان، ص۲۷۰تا۲۸۶.
۹. مجلۀ استبداد، نشریات ایران در عصر مشروطه، علی قیصری، نشر تاریخ ایران، ۱۳۹۸.
۱۰. تاریخ احزاب سیاسی، محمدتقی بهار، نشر امیرکبیر، ۱۳۹۱، ص۱تا۸.
۱۱. ایران و جنگ جهانی اول، تورج اتابکی، حسن افشار، نشر ماهی، ۱۳۹۹.
۱۲. سوسیالدموکراتها، سهراب یزدانی، نشر ماهی، ۱۳۹۱، ص۷۰تا۸۹.
۱۳. اینجا بخوانید.