درآمد
افغانستان همواره از جایگاه قابلتوجهی در سیاست خارجی و دکترینهای امنیت ملی روسیه برخوردار بوده است. با اینکه افغانستان امروزه جزو کشورهای همسایهٔ روسیه به شمار نمیرود و خط مرزی با این کشور ندارد، اما در دیدگاه روسها بهعنوان کشوری که از یکسو منبع صدور تروریسم، افراطگرایی و مواد مخدر است و از سوی دیگر هممرز با منطقهٔ خارج نزدیک روسیه (آسیای مرکزی) است، برای مسکو اهمیت ویژهای دارد. کشور افغانستان با سه کشور آسیای میانه، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان هممرز است که در گذشته بخشی از اتحاد جماهیر شوروی شمرده میشدند؛ ازاینرو، این دو کشور در یک دورهٔ تاریخی همسایه بودهاند.
سرزمین افغانستان در سال ۱۷۴۷ (۱۱۲۶ شمسی)، مقارن با اوج اختلافات و منازعات میان دو قدرت اروپایی، یعنی انگلیس و فرانسه، بهعنوان یک واحد سیاسی مستقل در مرکز آسیا به ظهور رسید. بنیانگذار دولت افغانستان احمدشاه ابدالی (درانی) بود، ولی اغلب مورخان امیر عبدالرحمنخان را بنیانگذار نظام سیاسی افغانستان نوین دانستهاند. ساختار و جغرافیای سیاسی افغانستان از زمان وی تاکنون تقریباً تغییری نکرده است. حکومتهای شاهی، جمهوری، حکومت مجاهدین و امارت اسلامی هرکدام به نحوی انعکاسی از چهرهٔ حکومت عبدالرحمنخان است. امیر عبدالرحمن از ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ به مدت بیست سال با مشت آهنین حکومت کرد. سیاست خارجی وی را انگلیس تعیین میکرد. پس از وی، فرزندش، امیر حبیباللهخان، نیز به مدت بیست سال دیگر همین سیاست را تعقیب کرد. اماناللهخان پس از پدرش، امیر حبیبالله -طی یک کودتا که منجر به قتل پدرش شد- به پادشاهی رسید. وی پس از به قدرت رسیدن اعلام استقلال کرد و جنگ سوم افغان و انگلیس در ماه می سال ۱۹۱۹ آغاز شد که به جنگ استقلال شهرت دارد. در نتیجهٔ این جنگ، مذاکراتی بین هیئتهای افغانی و انگلیسی صورت گرفت و انگلیسیها بهموجب پیمان هشتم اوت ۱۹۱۹ (۲۸ اسد ۱۲۹۸) استقلال افغانستان را در محدودهٔ مرزهای کنونی به رسمیت شناختند.
اتحاد جماهیر شوروی، که زمانی همسایهٔ شمالی افغانستان بود، از برقراری رابطه با افغانستان اهداف متعددی داشت؛ از آن جمله، میتوان به رقابت با بریتانیا در قرن ۱۹ اشاره کرد. در این زمان، هند در همسایگی افغانستان مستعمرهٔ بریتانیا بود و روسها به عنوان عاملی مهم برای تحت فشار گذاشتن بریتانیا از آن استفاده کردند و افغانستان نیز در این میان قربانی سیاست این دو ابرقدرت گردید.
در واقع، افغانستان بهصورت مشخص از نیمهٔ دوم قرن ۱۹ میلادی، بخشی از میدان رقابت ژئوپلیتیک روسیهٔ تزاری با امپراتوری بریتانیا گردید و این رقابت در نیمهٔ دوم قرن ۲۰ بین روسیه و ایالات متحدهٔ آمریکا (نظام دوقطبی) تداوم یافت. اشغال نظامی افغانستان توسط نیروهای شوروی در آغاز دههٔ ۱۹۸۰ و خروج شکستخوردهٔ آنها در سال ۱۹۸۸، که پس از مدت کوتاهی با فروپاشی شوروی همراه شد، باعث ناامنی در افغانستان گردید که تأثیر آن بر مناطق پیرامونی روسیه، بهویژه کشورهای تازه استقلالیافته آسیای مرکزی، اجتنابناپذیر بود.
پیوستگی جغرافیایی و مرز مشترک افغانستان با سه کشور تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان در آسیای مرکزی، که طبق استراتژی سیاسی-امنیتی روسیه بهعنوان مرزهای خارج نزدیک و حوزهٔ منافع حیاتی این کشور شناخته میشود، جایگاه مهمی به افغانستان در سیاست خارجی و امنیتی روسیه داده است. بر این اساس، مهمترین اولویت روسیه در روابط با افغانستان عموماً مسئلهٔ امنیت ذکر میشود، که البته پیوند معنیداری با رویکرد ژئوپلیتیک روسها در منطقه و جهان دارد. سیاست خارجی روسیه در افغانستان به دو دورهٔ مجزا تقسیم میشود: ۱. دورهٔ اتحاد جماهیر شوروی، بهویژه ۱۰ سال انتهایی آن، یعنی بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ که ارتش سرخ شوروی با هدف پشتیبانی از دولت دمکراتیک خلق و مقابله با مجاهدین به افغانستان حمله نمود. ۲. دورهٔ پساشوروی، بهویژه بعد از سرنگونی رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱، که رویکردهای کلان سیاست خارجی روسیه در افغانستان بهطور کامل تغییر کرد. به عبارت دیگر، نگاه روسیه به افغانستان ذیل نگاه این کشور به آسیای مرکزی تعریف میشود که از دههها قبل، این منطقه را حیاط خلوت خود میداند و نسبت به هرگونه کنش مخرب و سرایت ناامنی و بیثباتی به این منطقه، که یک زمانی جزو جغرافیای روسیه محسوب میشد، حساسیت دارد. اهمیت این موضوع بهاندازهای است که روسها تلاش کردهاند با ایجاد و تقویت ائتلافهای منطقهای مانند سازمان پیمان امنیت جمعی، سازمان همکاری شانگهای و سایر ترتیبات چندجانبهٔ امنیتی، سیاسی و اقتصادی و نیز تحکیم روابط دوجانبهٔ امنیتی خود، مانع از گسترش تهدیدهای افغانستان به عمق استراتژیک خود و سرریز آن به مرزهای این کشور شوند. همچنین محدود ساختن نفوذ ایالات متحدهٔ آمریکا در آسیای مرکزی نیز مدنظر بوده است.[۱]
تاریخچهٔ روابط دو کشور روسیه و افغانستان
پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، که طی آن بلشویکها قدرت را به دست گرفتند، حکومتهای افغانستان عمدتاً بهنوعی تحت سلطهٔ بریتانیا بودند و در ادارهٔ امور کشور از خود استقلال رأی نداشتند. دلیل عمدهٔ این وابستگی، قرارداد ۱۹۰۷ بود که بین روسیه و بریتانیا منعقد شده بود. اما پس از این تاریخ که با روی کار آمدن اماناللهخان و اعلام استقلال افغانستان آغاز شد، چرخش بزرگ در روابط خارجی این کشور پدید آمد.
روسها با پیشدستی در حمایت و به رسمیت شناختن حکومت اماناللهخان، اعتماد افغانستان را به دست آوردند و دولت افغانستان نیز با اعتماد به حمایت همسایهٔ شمالی، به انگلیس اعلان جنگ داد. این جنگ، که بهعنوان سومین جنگ افغانستان و انگلیس از آن یاد میشود، بعد از چهار هفته، با آتشبس و انعقاد قرارداد صلحی پایان پذیرفت. امانالله مناسبات خود را با ایران و شوروی و همچنین ترکیه قوت بخشید و به پیروی از آتاتورک و رضاشاه دست به اصلاحات سیاسی و مذهبی زد، که مخالفت مردم افغانستان را در پی داشت و نتیجتاً در سال ۱۹۲۹ از حکومت کناره گرفت و پس از او حبیبالله کلکانی روی کار آمد. کلکانی پس از مدت کوتاهی توسط نادرخان سقوط کرد. از آن پس نادرشاه، ظاهرشاه و داوودشاه، به ترتیب، تا کودتای کمونیستی حاکمیت این کشور را به دست گرفتند.[۲]
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن و روﺳﯿﻪ در دورهٔ اﺗﺤﺎد ﺟﻤﺎﻫﯿﺮ ﺷﻮروی ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. شاه امانالله در ۱۹۲۰ پیمان دوستی با شوروی و سپس با ایتالیا، ترکیه و ایران امضا کرد. شاه امانالله سپس در سال ۱۹۲۱ پیمانی با دولت شوروی بست و امتیاز خط تلگرافی کُشک، هرات، قندهار و کابل را به روسیه داد. امانالله در ۱۹۲۶ سلطنت مشروطه اعلام نمود و خودش را شاه اعلام کرد. وی در ۱۰ دسامبر ۱۹۲۷ سفری ۶ ماهه را به کشورهای آسیایی، اروپایی و آفریقایی آغاز کرد و در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی از راه ایران به افغانستان بازگشت و دست به اقدامات اصلاحی زد. سرانجام، حبیبالله کلکانی علیه اماناللهخان، که میخواست فرهنگ مدرن و دمکراسی را ترویج دهد، به نام دین شورش کرد و توانست به مدت ۹ ماه قدرت را به دست بگیرد. امیر حبیبالله کلکانی تنها پادشاه معاصر تاجیک افغانستان بود که تاجیکان را بعد از هفتصد سال در رأس قدرت سیاسی در کشور آورد.
سپس در پی دستگیری و اعدام حبیباللهخان، محمدنادرشاه قدرت را به دست گرفت. محمدنادرشاه در زمینۀ سیاست خارجی همان خطمشی اماناللهخان را ادامه داد. اما در عمل، سیاست خارجی او با دورۀ امانی تفاوتهایی داشت. سیاست خارجی اماناللهخان هرگز مورد تأیید حکومت انگلستان نبود. گذشته از اینکه مقامات شوروی حرکت استقلالخواهانۀ اماناللهخان را فراموش نکرده بودند، از ناحیۀ احتمال مناسبات حسنه میان شوروی و افغانستان نگرانی و نااطمینانی وجود داشت؛ درحالیکه اماناللهخان با شوروی نیز چنان مناسباتی نداشت که به گونۀ متحد به آن نگریسته شود. حتی بارها مناسبات دو کشور به وخامت گرایید. سیاست خارجی نادرشاه، در عمل، تکیه و اعتماد بر لندن بود.[۳]
زمانی که محمدظاهرشاه، بعد از به قتل رسیدن پدرش محمدنادرشاه، در افغانستان زمام امور را به دست گرفت، جوان نوزدهسالهای بیش نبود. بنابراین، او بهگونهای نمادین و فقط اسماً پادشاه بود، ولی در عمل، حاکمیت به دست عموهایش دستبهدست میگشت. به همین دلیل است که در دورهٔ چهلسالهٔ زمامداری محمدظاهرشاه در تاریخ افغانستان، هشت کابینه روی کار آمد که از محمدهاشمخان شروع شد و به ترتیب تا شاهمحمودخان، محمدداوودخان، محمدیوسفخان، محمدهاشم میوند وال، نوراحمد اعتمادی، دکتر عبدالظاهر و بالاخره محمد موسی شفیق ادامه پیدا کرد. این دورهٔ چهلسالهٔ را دورهٔ فرصت طلایی برای روسها در زمینهٔ مداخلاتشان در افغانستان خواندهاند.
اماناللهخان، پس از به قدرت رسیدن، رژیم کمونیستی حاکم بر شوروی را به رسمیت شناخت و دو بار برای لنین نامه فرستاد و از حکومت او تمجید به عمل آورد. شوروی سابق هم اولین کشوری بود که استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت و در تاریخ ۲۸ فوریهٔ ۱۹۲۱ اولین پیمانِ بهاصطلاح بیطرفی و عدم تجاوز با دولت اماناللهخان را به امضا رساند. این پیمان بعداً از نظر کمونیستها نقطهٔ عطفی در تاریخ مناسبات افغانستان با شوروی تلقی گردید. گرچه روسها با اشغال دو شهر مسلماننشین بخارا و خیوه، پیمان مذکور را نقض کردند، اما دولت افغانستان اعتراض نکرد.
در ۲۸ فوریهٔ سال ۱۹۱۷، پادشاه افغانستان، اماناللهخان، در مسجد عمومی کابل اعلان استقلال و بیطرفی نمود. و بعداً، در ۲۷ مارس همین سال، دولت فدرالی روسیه اولین کشور در جهان بود که استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. در ۱۰ ژوئن همین سال، بین روسیه و افغانستان مناسبات دیپلماتیکی برقرار گردید. اتحاد شوروی، بدون در نظر داشتن مشکلات خود، یک میلیون روبل طلایی، ۳ هزار تفنگ و چند بال هواپیما را بهطور کمک بلاعوض به افغانستان اهدا نمود.[۴] روسها از همان آغاز به فکر کمکهای نظامی و دستیابی به ارتش افغانستان بودند و یک هیئت روسی تحت سرپرستی براوین، در تاریخ ۱۴ سپتامبر ۱۹۱۹/ ۱۲۹۷ش، وارد کابل شد. روسها برای افغانستان پول، سلاح، مهمات و کمکهای تکنیکی آماده میکنند تا افغانستان را در برابر بریتانیا همراهی کند.[۵] در فوریهٔ سال ۱۹۲۱، بین روسیه و افغانستان قرارداد دوستی و عدم تعرض امضا گردید. برای آماده کردن این قرارداد، ولادیمیر ایلیچ لنین که از طرف سرحدات روسیهٔ فدرال، مضطرب و در هراس بود، مستقیماً در جریان امور قرار گرفت.[۶]
مداخلهٔ روسها در امور افغانستان، طبق نظر دکتر حقشناس، نویسندهٔ کتاب جنایات روسها در افغانستان، از امیر دوستمحمدخان تا ببرک، مدتها قبل و درست از زمانی آغاز میشود که امیر دوستمحمدخان، در سال ۱۸۳۴، به خاطر تصاحب قدرت بیشتر در افغانستان و تحکیم مواضع سیاسی خود در برابر شاه شجاع، نمایندهای به سنپترزبورگ فرستاد تا حمایت روسها را به دست بیاورد و روسها به نوبهٔ خود هم در این زمینه بیمیل نبودند و منتظر چنین فرصتی بودند. بعدها این مداخلهٔ روسها در دورههای زمامداری شیرعلیخان و امیر عبدالرحمنخان و… بیشتر مشهود بود؛ بهخصوص، دامنهٔ این مداخله در افغانستان از سال ۱۹۱۹، که اماناللهخان پیشنهاد کرد روسها استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسند، گستردهتر شد و بالاخره با امضای معاهدهٔ دوستی سال ۱۹۲۱ میان افغانستان و شوروی مبنی بر حسن همجواری و به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی دو کشور و ارسال اسلحه و پول به دولت تازهبهاستقلالرسیدهٔ اماناللهخان از سوی شوروی، ابعاد و دامنهٔ این مداخلات هرچه وسیعتر و گستردهتر گردید. به همین ترتیب، در دورهٔ چهلسالهٔ حکومت محمدظاهرشاه، برای اتحاد شوروی فرصت خوبی بود تا برنامههای استعماری خود را در افغانستان عملی سازد.[۷]
نقش روسها در کودتای ۲۶ سرطان و نتایج آن
از سال ۱۹۴۷، مسکو نفوذ خود را در افغانستان، با توجه به مجاورت این کشور با شوروی، شدت بخشید. در واقع، میتوان گفت
شوروی در اهداف عملی خود افغانستان را جزو قلمرو و محدودهٔ تحت نفوذ خود میدانست و بعد از دخالت در ۲۶ سرطان و روی کار آمدن محمدداوودخان، در نهایت ارتش سرخ شوروی، در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، برای حمایت از حکومت حزب دمکراتیک خلق به افغانستان حمله کرد و با آوردن قشون بیش از یکصد هزار نفری، افغانستان را رسماً در اشغال خود قرار داد.
نقش غیرمستقیم شوروی در به ثمر رساندن کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲، به نفع سردار داوودخان، بر کسی پوشیده نیست. هرچند مقامات شوروی تاکنون به مداخله در کودتای ۷ ثور بهصراحت اعتراف نکردهاند، اما احتمال چنین اعترافی در آینده موجود است و درهرحال، اسناد و مدارک هرگونه شک و شبهه را در این موضوع منتفی میسازد.[۸] با در نظر داشتن اهداف بلندمدت روسیه در منطقه، روسها از بدو استقلال افغانستان متوجه ارتش و پروژههای اقتصادی افغانستان شدند و با تربیت افسران نظامی و مزدوران «کا.گ.ب» در ارتش نفوذ کردند. با رسیدن محمدداوود بر قدرت در سال ۱۹۵۳/۱۳۳۱ش، اولین مرحلهٔ بقای شوروی آغاز شد. دولتمردان شوری در راستای دکترین برژنف، در دههٔ مشروطهٔ افغانستان، حمایتهای همهجانبهای از احزاب خلق و پرچم در افغانستان به عمل آوردند. آنها تلاش کردند از راههای دیپلماتیک به وسیلهٔ احزاب مذکور قدرت را در افغانستان به دست گیرند، اما روند تحولات دیپلماتیک بهگونهای دیگر بود. سیاستمداران شوروی معتقد بودند در شرایط کنونی، ایالات متحده به دلایل مختلف، از جمله شکست در ویتنام و مسئلهٔ «واتر گیت»، حضوری فعال در عرصهٔ بینالمللی ندارد. در مقابل، از این موضوع هم آگاه بودند که احزاب وابسته به خود توانایی کسب قدرت در افغانستان ندارند. آنها که از جاهطلبی محمدداوودخان آگاه بودند، با سازماندهی نیروهای وابسته به خود در ارتش و احزاب وابسته، در سال ۱۹۷۳، کودتایی به رهبری محمدداوودخان طراحی و اجرا کردند و پس از موفقیت کودتا، پادشاهی را منسوخ و نظام جدید جمهوری به وجود آورد.[۹]
داوود پس از کودتا، در نخستین سخنرانیاش بر مسأله پشتونستان مهر تأکید زد. وی در اولین اقدام، به سرکوبی هواداران غرب و مخالفان شوروی بهویژه مسلمانان پرداخت و بعد از استقرار رژیم داوود، فعالیتهای وسیع تخریبی بر ضد اسلام و ارزشهای اسلامی جامعه توسط عمال مسکو آغاز شد. در اوایل دورهٔ ریاست جمهوری محمدداوودخان، عدهٔ زیادی از مخالفان شوروی و کمونیستهای طرفدار مسکو سرکوب گردیدند، آرم پرچم افغانستان تغییر یافت و بهجای محراب و منبر تصویر عقاب قرار داده شد. تاختوتاز کمونیستها، برنامههای ضداسلامی و غیرمفید دولت، ظلم و خفقان و حتی کشتارهای دستهجمعی مسلمانان و سایر مخالفان سیاستهای روسیه، باعث نارضایتی روزافزون مردم افغانستان شد، تا اینکه قیامهایی بهمنظور سرنگونی رژیم دیکتاتوری او آغاز شد. اگر چه این قیامها به پیروزی نرسید، اما پایههای رژیم داوود را به لرزه درآورد و کرملین را به هراس افکند. چندین کودتا علیه داوود قبل از آنکه آغاز شود، به کمک «ک.گ.ب» کشف و خنثی شد.[۱۰]
بعد از اینکه روسها در پاکستان تحرکاتی علیه افغانستان انجام دادند تا داوود را تحت فشار قرار دهند، دیگر دستورات روسها برای داوود اهمیت چندانی نداشت. علاوه بر فشارهای خارجی، فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داخلی نیز رژیم داوود را تهدید میکرد. ژنرال محمدداوودخان در دوران حکومتش (۱۹۷۸-۱۹۷۳) با تغییر قانون اساسی، واگذاری مسئولیتهای دولتی به اعضای حزب خلق و پرچم و اتکای بیشازحد به شورویها، حضور گستردهٔ مستشاران آنها در تمامی ارکان حکومت و سرکوب مخالفان، کشور را دچار بحران و ناامنی کرد. محمدداوودخان با بحرانی شدن اوضاع داخلی و خارجی تلاش کرد تا از راه مذاکره با آمریکاییان و متحدان منطقهای آنها، پاکستان و ایران، به تداوم حاکمیت پردازد. چنین وضعیتی شوروی را به واکنش واداشت.[۱۱]
با توجه به اقداماتی که داوود را به فاصله گرفتن از شوروی مجبور میساخت، داوود نیز دست به یک سلسلهاقدامات زد تا از زیر فشار روسها جان سالم به در ببرد. مهمترین اقدامات او در این زمینه: ۱. بیرون راندن پرچمیها از کابینه و سایر ارگانهای مهم دولتی. ۲. انتشار پیشنویس قانون اساسی جدید و برگزاری انتخابات فرمایشی لویه جرگه از سال ۱۳۵۵ و تأسیس حزب انقلاب ملی، که بهمنظور مردمی نشان دادن رژیم و تضمین حاکمیت داوود و پر کردن خلأ سیاسیای که از راندن حزب پرچم به وجود میآمد صورت گرفت.
۳. گرفتن قرضه (وام) از ایران و جلب کمکهای غرب و کشورهای عربی خلیجفارس. همچنین داوود بهمنظور تربیت مهندسین و متخصصان بیشتر و کاهش متخصصان روسی، در اواخر سال ۱۳۵۵ در حدود یک هزار دانشجو را در دانشکدهٔ مهندسی دانشگاه کابل جذب کرد که آمریکاییها در آنجا نفوذ داشتند.
۴. رفع اختلاف با پاکستان و ایران و برقراری تماسهای دیپلماتیک با غرب و کشورهای وابسته به آن.
داوود در سال ۱۳۵۴ به عراق، عربستان سعودی و ایران سفر کرد و با زمامداران آن کشورها گفتوگو کرد. قراردادهای اقتصادی این سفرها شوروی را به هراس انداخت و در همین سال، صدر هیئترئیسهٔ شورای عالی وزیران شوروی، برای اظهار نگرانی و جلب داوود به کابل آمد. همچنین در سال ۱۳۵۵، سردار محمدنعیم به آمریکا و فرانسه سفر کرد و نیز وزیر خارجهٔ آمریکا از کابل دیدار نمود. همچنین محمدنعیم، بهعنوان نمایندهٔ داوود، جهت جلب کمکهای ایران وارد تهران شد.[۱۲]
تندرویها و تقاضاهای روزافزون رفقای کمونیستِ محمدداوود، روابط آنها را با وی تیره ساخت تا اینکه داوودخان اقدام به تصفیهٔ تدریجی کمونیستها از کابینه نمود. او در آخرین روزهای حکومت خود، سران دو جناح حزب کمونیست (خلق و پرچم) را به اتهام توطئه علیه رژیم خود دستگیر نمود تا آنها را محاکمه نماید، اما کمونیستها به او امان ندادند و در تاریخ ۷ ثور سال ۱۳۵۷ کودتای خونینی به راه انداختند. در نتیجهٔ این کودتا، داوود با افراد خانوادهاش کشته شدند و بساط رژیم او برچیده شد.
کمونیستها در کابل به قدرت رسیدند و نورمحمد ترهکی، که تا زمان پیروزی کودتا در زندان به سر میبرد، آزاد شد و بهعنوان رئیسجمهور، رئیس شورای انقلاب و نخستوزیر، رهبری «جمهوری دمکراتیک افغانستان» را به دست گرفت. رژیم ترهکی مبارزهٔ خشونتبار و بیرحمانهای را با اسلام و مردم مسلمان افغانستان و تمامی مخالفان شوروی آغاز کرد و عدهٔ زیادی از مردم، روحانیون، اساتید دانشگاه، دانشجویان و دانشمندان را به قتل رسانید.
ازسوی دیگر، اختلافات داخلی دو جناح حزب، یعنی جناح خلق به رهبری ترهکی و جناح پرچم به رهبری کارمل، که تحت فشار روسها برای براندازی داوودخان ائتلاف نموده بودند، بار دیگر بالا گرفت و کارمل و طرفدارانش نخست تبعید و سپس به جرم توطئه علیه رژیم ترهکی محاکمه گردیدند. از آن سو، شوروی و کشورهای اروپای شرقی نخستین کشورهایی بودند که رژیم جدید افغانستان را به رسمیت شناختند. در اواخر همان سال، ترهکی پرچم افغانستان را تغییر داد و پرچم جدیدی را، که بسیار شبیه به پرچم شوروی بود، برای این کشور برگزید.
دلایل حملهٔ شوروی به افغانستان
تهاجم ارتش شوروی به افغانستان، درست یک سال پس از انقلاب کمونیستی در این کشور، یکی از مهمترین رویدادهای قرن حاضر است که به دنبال آن، این کشور عرصهٔ کشمکش قدرتهای بزرگ و دولتهای منطقه شد. در واقع، این تحولات را باید از زمان فروپاشی نظام پادشاهی و تأسیس نخستین جمهوری توسط محمدداوودخان، پسرعموی محمدظاهرشاه، در سال ۱۹۷۳/۱۳۵۲، تا خروج نیروهای ارتش سرخ، در سال ۱۹۸۸/ ۱۳۶۷، بررسی کرد. بسیاری از پژوهشگران حملهٔ شوروی به افغانستان و شکست این کشور را پایان جنگ سرد میدانند که در نهایت این شکست نظامی، موجب فروپاشی شوروی شد.
مسکو به اشغال افغانستان بهعنوان برداشتن اولین قدم در انجام یک طرح بزرگ برای رسیدن و سلطه بر خلیج فارس نگاه میکرد. عدهای دیگر بر این باورند که شوروی به گسیل و تقویت نیروهای نظامیاش پرداخت تا تهدید پیدایش یک حکومت افغان طرفدار آمریکا در نزدیکی مرزهایش را خنثی کند و بر آن پیشدستی نماید. همچنین با اوجگیری انقلاب اسلامی و پیروزی آن در ایران، بیم آن میرفت که الگویی برای افغانها به وجود آید و آنها را به مبارزه علیه حکومت مارکسیستی حاکم بر افغانستان امیدوار سازد. همچنین میتوان گفت اگر رژیم کابل سقوط میکرد، یک جمهوری اسلامی مستقل و غیرمتعهد در افغانستان میتوانست در کنار اتحاد شوروی به وجود آید و مسلم بود که شورویاییها در معرض خطر یک مبارزهٔ اسلامی به سبک انقلاب ایران قرار میگرفتند. از طرفی، ممکن بود این رژیم روابط نزدیکی با چین برقرار سازد که میتوانست یک تهدید واقعی برای امنیت شوروی به وجود آورد، لذا شوروی مایل نبود یک دشمن جدید در همسایگی خود داشته باشد. همچنین،
وجود یک افغانستان غیرکمونیست و منضم شدن آن به کشورهایی چون ایران، پاکستان و ترکیه، که روابط خوبی با اتحاد شوروی نداشتند، میتوانست یک کمربند خطر را علیه این کشور به وجود آورد. بدین ترتیب، شورویاییها گمان کردند که با یک تهاجم نظامی بهراحتی میتوانند از وقوع چنین وضعی جلوگیری به عمل آورند.
نورمحمد ترهکی در شهریور ۱۳۵۸ برای شرکت در کنفرانس غیرمتعهدها به «هاوانا» سفر کرد و در مسیر بازگشت خود به شوروی رفت و با «برژنف»، رئیسجمهور شوروی، دیدار کرد. در این دیدار، روسها از خشونت بیشازحد حفیظالله امین به ترهکی هشدار دادند و از طرفی شایع بود که حفیظالله امین به آمریکاییها نزدیک شده است. بر اساس شواهد موجود، روسها در این ملاقات به ترهکی چراغ سبزی نشان دادند که میتواند حفیظالله امین را از صحنه حذف کند. جاسوسان امین که در میان هیئت اعزامی افغانستان به شوروی حضور داشتند، وی را از نتیجهٔ این مذاکرات مطلع میکردند و امین بعد از این جریان و در وقت ورود ترهکی به افغانستان وی را از قدرت خلع و سپس به قتل میرساند.
بعد از قتل ترهکی، حفیظالله امین قدرت را در دست میگیرد. شورویاییها از حکومت حفیظالله امین به دلایل متعدد، از جمله چرخش غیرمنتظره در سیاست خارجی در برقراری روابط با آمریکا و توافق با بخشی از نیروهای مخالف در کنار گذاشتن عوامل شوروی از مناصب حساس، نگران شدند و اعتمادی به حکومت او نداشتند. او به هیچ وجه نمیتوانست با برنامههای آن کشور دربارهٔ افغانستان و منطقه هماهنگی داشته باشد. روسها در نهایت به این نتیجه میرسند که شاید وی با آمریکاییها و پاکستان ارتباط داشته باشد و لذا تصمیم به حذف وی میگیرند و «ببرک کارمل» را آماده میکنند که جایگزین وی شود. حملهٔ شوروی به افغانستان به بهانهٔ درخواست کمک ببرک کارمل از مقامات این کشور انجام شد. کارمل یک روز بعد از این حمله، با کودتا قدرت را در افغانستان در دست گرفت. از این رو، روسها خود را در بنبست احساس کردند و بر آن شدند تا با اشغال افغانستان و پایان بخشیدن به استقلال ظاهری آن، خود را آمادهٔ اجرای مراحل بعدی کنند.[۱۳]
حملهٔ ارتش سرخ به خاک افغانستان
دورهٔ اشغال نظامی شوروی را میتوان به دو مرحله تقسیم کرد: مرحلهٔ اول، از دسامبر ۱۹۷۹ تا مه ۱۹۸۶، خطمشی شوروی بیشتر جنگ بود تا تدبیر.
در مرحلهٔ دوم، از ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹( یک سال بعد از اینکه میخائیل گورباچف به قدرت رسید و مسکو تشخیص داد که در این جنگ، نیروی نظامی ناتوان از برنده شدن بوده است)، خط مشی آنها تبدیل به یک روش سیاستمدارانهٔ «توافق ملی» گردید.[۱۴] تاریخ روسیهٔ شوروی، تاریخی از تهاجمات این کشور به همسایگان خود است. آنها در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، سه بار به افغانستان هجوم بردند. هر بار تزارهای روسیه سعی کردند افغانستان را داخل حوزه و قلمرو نفوذ خود ببرند، اما بریتانیای کبیر مانع شد.[۱۵]
دربارهٔ اشغال نظامی افغانستان تاکنون دیدگاههای گوناگونی ابراز شده است. موقعیت ژئواستراتژیک این کشور برای دسترسی به خلیج فارس، دریای عمان و اقیانوس هند مطرح است. دیدگاه دیگر رقابت با چین بود. ویتنامیها با حمایت شوروی به کامبوج حمله کردند، چین با شکست ویتنام آنها را مجبور به عقبنشینی کرد که به حیثیت روسها ضربهٔ شدید وارد شد، شورویها با اشغال افغانستان میتوانستند آن لطمه را جبران کند.[۱۶] درخواست کمک از سوی افغانستان برای اعزام نیرو به خاک این کشور یکی از مواردی بود که اتحاد جماهیر شوروی برای توجیه حملهٔ خود استفاده کرد، که البته این ادعا نیست، مسئلهای تأییدشده است: دولت جمهوری دمکراتیک افغانستان، به ریاست حفیظالله امین، از شوروی «دعوت کرده» تا نیروهای روسی را به افغانستان اعزام دارد.[۱۷]
مقامات شوروی برای توجیه تجاوز، علاوه بر دعوت رسمی دولت پیشین افغانستان، بهصورت مکرر به معاهدهٔ «۷ دسامبر ۱۹۷۸ افغان- شوروی» استناد جسته و آن را دستمایهٔ خویش قرار میدادند؛ از جمله مادهٔ چهارم این تعهدنامه: «طرفین متعاقدین عالیین به غرض تأمین صیانت، امنیت، استقلال و تمامیت ارضی هر دو کشور، با روحیهٔ معنوی دوستی و همسایگی نیک و نیز با روحیهٔ منشور ملل متحد مشورت نموده و اقدامات لازم را با موافقت همدیگر اتخاذ مینمایند. به مقصد تقویت ظرفیت دفاع، طرفین متعاقدین عالیین هر دو طرف به انکشاف همکاری در زمینهٔ نظامی مطابق با موافقتنامههایی که بین طرفین عقد شده ادامه خواهند داد.» این معاهده در دو نسخه هرکدام به زبانهای روسی و دری ترتیب یافته و هر دو متن مساوی، مستند و معتبر هست. در تاریخ ۵ دسامبر ۱۹۷۸ در مسکو، از طرف جماهیر شوروی برژنف و از طرف جمهوری دمکراتیک افغانستان نورمحمد ترهکی امضا گردید.[۱۸]
در سال ۱۹۷۹ میلادی، حفیظالله امین حاکم افغانستان بود. جاسوسان «ک.گ.ب» در آن زمان به سردمداران شوروی گفتند که حاکمیت حفیظالله امین برای اتحاد جماهیر شوروی یک تهدید است و نیز آنان به امین اعتماد ندارند که وی به اتحاد شوروی وفادار باشد. شوروی در آن زمان فکر میکرد که حفیظالله امین در مرگ نورمحمد ترهکی، کسی که پیش از وی رئیسجمهور بود، دست دارد. به همین دلایل، شوروی در بیست و دوم ماه دسامبر سال ۱۹۷۹ تصمیم به برکنار زدن امین گرفت و مشاوران شورویایی در ارتش افغانستان، گامهایی را در این راستا برداشتند. حفیظالله امین که توانسته بود کودتای شوروی و نورمحمد ترهکی را خنثی کند و با حذف ترهکی، خود قدرت را به دست بگیرد، بااطلاع ازنظر سوء اتحاد جماهیر شوروی به خود، نظرش را دربارهٔ شوروی تغییر داد و با اقداماتی که انجام داد، این تفکر را در شوروی به وجود آورد که بهطرف غرب و بیشتر آمریکا، که رقیب اتحاد شوروی محسوب میشد، گرایش دارد. این امر باعث وحشت شوروی شد و یکی از دلایل مهم در هجوم نظامی شوروی به افغانستان محسوب میشود. «والنتین وارنیکوف»، نمایندهٔ دومای روسیه، دربارهٔ نگرانی شوروی در مورد اقدامات امین، که منجر به تصمیم برای حمله شد، اینطور بیان میکند: «با انشعاب در داخل افغانستان و برکناری و کشته شدن ترهکی، امین جای او را گرفت. سیاست خارجی افغانستان نسبت به ایالات متحده در برابر چشمان ما تغییر کرد. در موقعیت جنگ سرد، این امر برای ما خطر زیادی داشت. منافع و امنیت ملی ما در خطر بود. قسمتهای جنوبی اتحاد شوروی، آسیای میانه، میدانهای آزمایشی اساسی برای آزمایش جنگافزار بود. هنگامی که امین به قتلعام واقعی ملت خود پرداخت، کاسهٔ صبر ما لبریز شد و دفتر سیاسی نظر خود را عوض کرد. روز ۱۲ دسامبر ۱۹۷۹، مصوبهای دربارهٔ ورود نیروهای شوروی به خاک افغانستان تصویب شد.»[۱۹]
میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، این جنگ را «زخم ناسور» خواند. در ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۹، نیروهای ویژهٔ ارتش سرخ با حمایت سربازان ارتش افغانستان «حفیظالله امین»، رئیسجمهور وقت، را ترور و تأسیسات کلیدی دولت این کشور را در کابل اشغال کردند. سرانجام در روز پنجم جدی (۲۳ دسامبر ۱۹۷۹)، ساعت شش عصر، با یورش نیروهای شوروی به قصر و زدوخورد میان مدافعین قصر و سربازان روسی، امین به قتل رسید و ببرک کارمل در نطق رادیویی خود، ضمن برشمردن جنایات حفیظالله امین، او را «میرغضب» خوانده و اعلام کرد که برای ابد از صحنهٔ زندگی محو گردید. بامداد روز جمعه ششم جدی، کوچهها و خیابانها و نقاط حساس شهر پر از سربازان و تانکهای روسی بود.[۲۰] تهاجم شوروی به افغانستان، واکنشهای جهانی به همراه داشت و کشورهای جهان دراینباره موافق نبودند. به همین دلیل، جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، عملکرد شوروی را در افغانستان بزرگترین و جدیترین تهدید برای صلح، پس از جنگ جهانی دوم خواند. همزمان با تداوم جنگ، شمار زیادی از نیروهای شوروی کشته شدند.
در میان سران ارتش شوروی نیز اختلافاتی وجود داشت؛ بعضی از ژنرالهای ستاد ارتش معتقد بودند که نیروهای شوروی در صورت مداخله، صرفاً امنیت شهرها و نقاط کلیدی را به دست گیرند و عملیات جنگی به عهدهٔ ارتش افغانستان گذاشته شود. خاطرات ژنرالهای روسی و همچنین رهبران مقاومت افغانستان، هردو، نشان میدهند که ارتش سرخ در آغاز میخواست در داخل پایگاههای نظامی باقی بماند، اما با گسترش تهاجمات مجاهدین، به صحنهٔ نبرد کشانیده شد.[۲۱]
مردم افغانستان از همان آغاز به مبارزه با رژیم تحتالحمایه و تحمیلی ترهکی برخاستند و هر روز بر وسعت و شدن مبارزات خود افزودند. در پی بحرانیتر شدن اوضاع افغانستان بهواسطهٔ تشدید این مبارزات، ترهکی در سپتامبر ۱۹۷۹/ شهریور ۱۳۵۸ از شوروی دیدار کرد و با «برژنف» و «گرومیکو» مذاکره نمود. اما تنها چند روز بعد، در ۱۴ سپتامبر ۱۳۷۹/ ۲۳ شهریور ۱۳۵۸، حفیظالله امین، نخستوزیر و وزیر دفاع وقت افغانستان، ظاهراً با چراغ سبزی که از روسها گرفته بود، ترهکی را به قتل رساند و خود بهعنوان رئیسجمهور جدید قدرت را به دست گرفت. وی اعلام کرد که در نظر دارد، برخلاف حکومتهای قبلی، حقوق و آزادیهای قانونی مردم را رعایت کند و با همسایگانش بهویژه ایران و پاکستان، روابط دوستانهای داشته باشد.[۲۲]
شکست و خروج نیروهای ارتش سرخ
ارتش سرخ در افغانستان با یک جنگ کاملاً نامنظم، که در وجب به وجب خاک افغانستان سنگر و پایگاه داشت، روبهرو شد. عدم پشتیبانی مردم افغانستان از نظام مارکسیستی، وجود اختلاف در حزب دمکراتیک خلق و ناتوانی دولتهای مارکسیستی در کسب اقتدار لازم و مهار حرکتهای وسیع مسلحانه و آزادیخواهانه، باعث شد تا روسها دریابند که حکومتهایی که ارتش این کشور در آنها میجنگند، حکومتهایی بیاقتدار و از هر حیث ناتواناند. به عبارت دیگر، جنبش مقاومت در افغانستان مهارشدنی نبود. همچنین نیروهای مشترک، که امیدوار بودند ظرف مدت کوتاهی بتوانند به مقاومتهای چریکی پایان بخشند، مأیوس شدند. نداشتن پایگاه مردمی، وضع جغرافیای خاص افغانستان، ناتوانی در کنترل مرزها، و ارسال کمکهای نظامی به مجاهدین، که عمدتاً از سوی آمریکا و توسط پاکستان صورت میگرفت، نیروهای مشترک اشغالگر و دولتی را در افغانستان زمینگیر کرد. پندار روسها در آغاز اشغال چنین بود که میتوانند افغانستان را حداکثر طی یک هفته تسخیر کنند و در جمهوریهای تحت سلطهٔ خود ادغام نماید. اما روسها، با مقاومت سرسختانهٔ مردم افغانستان روبهرو شدند.
اما در روسیه رهبر جوانی به نام «گورباچف»، پس از یک مبارزهٔ طولانی بر سر قدرت، بر محافظهکاران و نسل کهن حزب کمونیست اتحاد شوروی چیره شده و اینک خود با افکار جدید و رؤیاهای بزرگ به قدرت رسیده بود.[۲۳] وقتیکه گورباچف قدرت را به دست گرفت، شروع به جستوجوی راههایی برای نزدیک شدن به غرب کرد، مذاکرات کنترل سلاحها را متوقف کرد و بنای جدیدی را در روابط سیاسی ایجاد کرد. این چرخش سیاست خارجی او از شعار «تفکر جدید سیاسی» نشئت میگرفت. گورباچف که ورشکستگی و فلاکت اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک روسیه را به خوبی درک میکرد و خود، ظاهراً در ته دل، شیفتهٔ برخی از شیوهها و اصول سیاسی و فکری دموکراسی لیبرال غربی بود، با دو محور و شعار مهم سیاسی، که بعدها به «پروسترویکا» (اصلاحات) و «گلاسنوست» (شفافیت)، شهرت یافت، در نظر داشت که تغییرات مهمی در سیاست شوروی، در سطح ملی و بینالمللی به وجود آورد که یکی از آن تغییرات موردنظر، تغییر سیاست نظامیگری شوروی در افغانستان و تحمیل ایدئولوژی کمونیستی با زور تفنگ بود. او که از سویی ادامهٔ حضور اشغالگرانهٔ نظامی شوروی را در افغانستان مایهٔ زیانهای بزرگ در حوزهٔ ملی میدانست و هم مانع اقتدار خویش، در پی اندیشیدن تدبیری برآمد تا روسها را از آن گرداب غرقکننده نجات داده و بیرون آورد.[۲۴]
در واقع، گورباچف بارها تمایل کشورش را به خروج از افغانستان اعلام داشت. در ۲۸ ژوئیه ۱۹۸۶ در «ولادی وستک» و یا در اوایل دسامبر ۱۹۸۷ و پیش از ملاقات با ریگان در واشنگتن: «ما نمیتوانیم ارزشهایمان را به مردم دیکته کنیم یا روش زندگی خود و یک نظام اجتماعی را به آنها تحمیل نماییم. اگر ما حق انتخاب و علایقی برای هر ملت قائل نباشیم، روابط بینالمللی بیحاصل خواهد بود.»[۲۵] وی در نهایت، به کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پیشنهاد و توصیه کرد که راهی برای این بحران بیابد.
گورباچف در مکالمهٔ محرمانهای که با ببرک کارمل انجام داد، روشن ساخت که سپاهیان شوروی نمیتوانند بیشتر از این در افغانستان بمانند. در واقع، این مکالمهٔ گورباچف اولین مورد از تنظیم اولتیماتوم عقبنشینی بود: «…. در تابستان ۱۹۸۶، سپاهیان شوروی از افغانستان بیرون خواهند رفت و افغانها خودشان باید از انقلاب دفاع کنند.» نجیبالله که در این جلسه شرکت داشت، بعداً گفت که صورت کارمل بعد از شنیدن این حرف سفید شد. گورباچف بیان کرد: «پولیتبورو (هیئت مرکزی حزب کمونیست شوروی) اشتباه کرد و باید این اشتباه جبران شود. هرچه زودتر بهتر، چون هر روز زندگیهای زیادی را میگیرد.» او با این عبارت، قطع امیدش را از رهبر افغانها بیان کرد. «با کارمل یا بدون او، ما این خط مشی را بهطور محکم دنبال خواهیم کرد. عقبنشینی ما از افغانستان باید ظرف مدت کوتاهی رهبری شود.» و هیچ مخالفتی نسبت به آنچه گورباچف بیان کرد وجود نداشت.[۲۶]
در واقع، زمانی که گورباچف در اتحاد شوروی زمام امور را در دست گرفت، ارتش شوروی در افغانستان، ناکارا، پرهزینه و ناموفق بود. مردم با حضور شورویها در افغانستان بهشدت مخالف بودند و اقتصاد شوروی نیز امکان ادامهٔ چنین وضعی را نداشت. گورباچف میبایست در چارچوب دیپلماسی جدید شوروی و با چیدن پیشزمینههای مناسب برای رسیدن به اهداف بزرگتر، نیروهای نظامی شوروی را از افغانستان خارج میساخت. در این راستا، مهمترین حرکت دیپلماتیک شوروی ابتدا در افغانستان صورت گرفت و آن، انتقال آرام قدرت از کارمل به نجیبالله بود. در چهارم مه ۱۹۸۶، دکتر نجیبالله با یک تغییر بدون خونریزی جانشین ببرک کارمل شد. نجیب قادر بود که سیاستهای جدید اتحاد شوروی را تبیین و به مرحلهٔ اجرا بگذارد. او زمینهسازی مناسب برای خروج نیروهای شوروی از افغانستان را فراهم میساخت.[۲۷] شورویها در مرحلهٔ بعد، در اکتبر همان سال ۱۹۸۶، شش گردان از نیروهای خود را از افغانستان خارج کردند و اعلام نمودند که تحت شرایطی حاضرند کلیهٔ نیروهای خود را از این کشور خارج کنند. نجیبالله نیز تلاش کرد تا به مجاهدین نزدیک شود. به همین منظور، رژیم در ژانویهٔ ۱۹۸۷، با اعلان آتشبس یکجانبه، خواهان انجام مذاکرات صلح با مجاهدین شد و دست پناهندگان افغانی را در بازگشت به میهنشان باز گذاشت، اما نه مجاهدین و نه پناهندگان پاسخ مثبتی به او ندادند. رژیم کابل در پی ضمانتهایی بود تا اولاً خروج نیروها از افغانستان را تسهیل سازد و ثانیاً باعث قطع هرگونه کمک نظامی به مجاهدین افغانستان شود و سرانجام راه را برای تشکیل یک حکومت ائتلافی در افغانستان هموار سازد.[۲۸]
خروج روسها ابتدا به دلیل عدم توافق بر سر حکومتی که بعد از خروج، قدرت را در کابل به دست گیرد، به تأخیر افتاد. این مناقشه میتوانست زودتر پایان یابد و این در صورتی بود که مسکو و واشنگتن و یا هر دو حاضر میشدند در راه ایجاد یک رژیم ائتلافی با پایههای وسیع، دست از حمایت وابستگان افغان خود بردارند؛ چراکه نه حزب کمونیست افغانستان و نه عناصر بنیادگرای مقاومت مورد حمایت پاکستان، هیچکدام، نمایندهٔ اکثریت سازمانیافتهٔ مردم افغانستان نبودند.[۲۹] در ۲۶ ماه دلو سال ۱۳۶۷ هجری خورشیدی، آخرین واحدهای ارتش اتحاد جماهیر شوروی پیشین، در نتیجۀ مبارزۀ «مجاهدین»، از افغانستان بیرون شدند و به حضور دهسالهشان در این کشور پایان دادند.
فرجام سخن
روسها که همزمان با استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹ میلادی، فعالیتهای اقتصادی و سیاسیشان را جهت وابسته کردن این کشور آغاز کرده بودند، در زمان سلطنت ظاهرشاه و مخصوصاً در دوران صدارت داوود، از سال ۱۹۵۳ به بعد، نفوذ بیشتری در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افغانستان به دست آوردند. شوروی سابق با توجه به هممرز بودن با افغانستان و آسیبپذیری حکومت کمونیستی وقت افغانستان در برابر تغییرات نظام بینالملل و نیز اوجگیری اعتراضها و قیامها نسبت به حکومت کمونیستی و در این کشور، اقدام به اشغال نظامی افغانستان کرد. در واقع، میتوان گفت که ارتش سرخ شوروی، در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، برای حمایت از حکومت حزب دمکراتیک خلق به افغانستان حمله کرد و با آوردن قشون بیش از یکصد هزار نفری، افغانستان را رسمأ در اشغال خود قرار داد. برخلاف انتظار روسها، نهضت مقاومت اسلامی بعد از ورود ارتش سرخ به افغانستان، در سرتاسر این کشور گسترش یافت و روسها سرانجام در کوهپایههای بلند افغانستان به زانو درآمدند.
همزمان با تغییرات در رهبری حزب کمونیست شوروی سابق، به دلیل طولانی شدن جنگ افغانستان و هزینهٔ سرسامآور اقتصادی و تبعات جبرانناپذیر اجتماعی این جنگ، رهبران شوروی میخواستند که از افغانستان خارج شوند. میخائیل گورباچف، آخرین رئیسجمهور شوروی، به دنبال اعلام سیاست اصلاحات اقتصادی و تلاش برای تنشزدایی از سیاست خارجی کشورش، میخواست که پای ارتش شوروی از افغانستان بیرون شود. در واقع، گورباچف در مواجهه با یک بنبست سیاسی و نظامی تصمیم گرفت از مخمصه رها شود. پس از امضای موافقتنامهٔ ژنو در ۱۴ آوریل ۱۹۸۸، خروج نظامیان از ۱۵ می ۱۹۸۸ شروع شد و در ۱۵ فوریهٔ ۱۹۸۹ آخرین افسران و سربازان شوروی افغانستان را ترک گفتند. دربارهٔ تصمیمگیری گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان، دوران ۹ سالهی موجودیت آنان در افغانستان و آغاز و تکمیل خروج آنان از این کشور، حرف و حدیثهای زیادی در دهها جلد کتاب و رساله به چاپ رسیده که در همهٔ آنها بخشهایی از حقیقت روشن شده و یا در برخی از آنها مسائل وارونه جلو داده شده است. ولی آنچه مسلم است شکست قطعی روسها در این حملهٔ نظامی است. همچنین باید به این موضوع اشاره کرد که
بحرانی که با هجوم روسها در سال ۵۸ در افغانستان شکل گرفت، هنوز هم ادامه دارد؛ نخستین هستههای افراطیگری اسلامگرا و تروریسم جهادی با هجوم روسها به افغانستان شکل گرفت. احزاب و نیروهای افراطگرای مذهبی، با حمایت مستقیم پاکستان و کمک غیرمستقیم آمریکا، در افغانستان شکل گرفتند و منظم و مسلح شدند و بعد از خروج شوروی از این کشور، افغانستان هنوز روی آرامش به خود ندیده است.
نویسنده: خورشید خاتمی
پانوشتها و منابع
۱. حمید خوشآیند، تحلیلگر مسائل بینالملل، «راهبرد روسیه در قبال افغانستان»
https://www.scfr.ir/fa/300/30101/135603
۲. ویلهلم، دنیل. گذرگاه افغانستان، ترجمهٔ سید محسن محسنیان، مشهد: مؤسسهٔ چاپ و انتشارات آستان قدس، ۱۳۶۵، ص ۳۹.
۳. فرهنگ، میرمحمدصدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر، تهران: انتشارات عرفان، ۱۳۹۰، ص ۴۱۰.
۴. ویچ برگ ده نوف، الکسی. جنگهای افغانستان( ۱۹۸۹-۱۹۷۹)،ترجمهٔ عبدالواحد لعلزاده و سلطان محمود عزیز پنجشیری، کابل: انتشارات میوند، ۱۳۸۶، ص ۶.
۵. حق شناس، ش.ن. دسایس و جنایات روس در افغانستان (از امیر دوست محمدخان تا ببرک)، تهران: کمیتهٔ فرهنگی دفتر مرکزی جمعیت اسلامی افغانستان، ۱۳۶۳، ص ۴۰.
۶. پیشین، ص ۷
۷. حقشناس، ش.ن. دسایس و جنایات روس در افغانستان (از امیر دوستمحمدخان تا ببرک)، تهران: کمیتهٔ فرهنگی دفتر مرکزی جمعیت اسلامی افغانستان، ۱۳۶۳.
۸. همان، صص ۸-۷۶.
۹. همان، صص ۸-۷۶.
۱۰. مصباحزاده، سید باقر. تاریخ سیاسی مختصر افغانستان، مشهد: نشر مرندیز، ۱۳۸۸، ص ۱۵۰.
۱۱. فرهنگ، همان، ص ۹۱۰.
۱۲. مصباحزاده، همان، صص ۱۶۰-۱۵۷.
۱۳. فرهنگ، همان، ج۲، ص ۹۲۵.
۱۴. اچ ماگنوس، رالف و نبی، ایدن. افغانستان، روحانی، مارکس، مجاهد، ترجمهٔ قاسم ملکی، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۰، ص ۱۸۵.
۱۵. ثقفی عامری، ناصر. بررسی اجمالی موقعیت استراتژیک و سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی، (بولتن وزارت امور خارجهٔ جمهوری اسلامی ایران)، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۶۶، ص ۱۹.
۱۶. حق جو، میرآقا. افغانستان و مداخلات خارجی، قم: انتشارات مجلسی ،۱۳۸۰، صص ۹۸-۱۲۹).
۱۷. گروه مطالعات خارومیانهٔ غیرعربی، مجموعهمقالات دومین سمینار افغانستان، ۱۳۷۰ تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۰، ص ۱۳۷
۱۸. دفتر نمایندگی مقام رهبری در امور افغانستان، افغانستان در سه دههٔ اخیر، قم: انتشارات ثقلین. ۱۳۸۱، ص ۳۳۴.
۱۹. احمدی، حسین. تحولات منطقهای افغانستان، ناشران: مؤسسهٔ مطالعات تاریخ معاصر ایران، کتابخانهٔ موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۹۷، ص ۳۱۴.
۲۰. مصباحزاده، صص ۲۵۰-۲۴۹.
۲۱. دیه گو کوردووز سلیگ اس، هاریسون. پشتپردهٔ افغانستان، ۱۳۷۹، انتشارات بینالمللی المهدی، ص ۴.
۲۲. کلیفورد، مریلوئیس. سرزمین و مردم افغانستان، مرتضی اسعدی، فرشتهٔ کاشفی، تهران: انتشارات شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، ص ۲۴۸.
۲۳. دفتر نمایندگی مقام رهبری در امور افغانستان، همان، ۳۹۱.
۲۴. همان
۲۵. همان، ص ۱۳۳
۲۶. Kalinovsky,Artemy.M, Aloong Goodby,Harvard University Press,2001
۲۷. مستوری کاشانی، ناصر. افغانستان، دیپلماسی دوچهره، تهران: تابش، ۱۳۷۱، صص ۸۶-۸۲.
۲۸. همان، ص ۸۶
۲۹. همان، ص ۶